-
من و عروس
پنجشنبه 30 فروردین 1403 17:35
چند روزی هست ماما با داداش و خانمش رفتن تهران . صبح ها که من مدرسه م خواهر کوچیکه میاد یه سری کارا میکنه . دو شب اول هم هر بار یکی شون ناهار رو آماده کرده . منم میومدم خونه بقیه کارایی که هیچ کس زیر بارشون نمیره رو میکردم مثل تمیز کردن فر و شستن سرویس بهداشتی. عروس واقعا بام همکاری کرده و چشم بهم چشمی نکرد . حتی امروز...
-
اردوی آبادان
پنجشنبه 30 فروردین 1403 17:04
کاش میشد اینجا هم گاهی به جای نوشتن ، ویس گذاشت. واقعا هفته شلوغ و خسته کننده ای رو داشتم . از شروع مجدد مدرسه منم گیر امتحان گرفتن و تصحیح شدم و هنوزم امتحان مستمر اون یکی مدرسه مونده . برگه های امتحانی هم تصحیح نشده . میخوام اون موضوعی که خسته بودم تعریف کنم رو بنویسم . و راجب اردوی آبادان که فقط ما همکارا بودیم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 فروردین 1403 21:50
من حالم خوبه . مشکلی هم نیس . اما اینقدر گیر کارام که دیگه حتی خسته جواب دادن پیام ها هم بودم . خیلی خسته م واقعا . شلوغ شلوغ . سعی میکنم بیام بنویسم زودتر .
-
حس ننوشتن
جمعه 24 فروردین 1403 22:48
چرا گاهی نوشتن از یه موضوعاتی اینقدر برای من سخت و پیچیده ست؟ احتمالا حس نوشتن ندارم . یا با وجود اهمیت موضوع ، چون نوشتنش آزارم میده ، هی عقب میندازمش یا کلا ازَش دوری میکنم . یا شایدم یه جور ابهام باعث میشه نتونم مطمئن راجبش حرف بزنم . وقت جلسه مشاوره رسیده و تو شلوغ پلوغی های امتحانات و طراحی سوال و خصوصی ها موندم...
-
استارت روتین زندگی
چهارشنبه 15 فروردین 1403 23:16
دیروز سه شنبه صبح گوشی ای که قدیمیه و برای آلارم ازش استفاده میکنم زنگ خورد و منو برای مدرسه بیدار کرد . از جام بلند شدم و رفتم دست و رو شستم . اما تاریکی هوا برام عجیب بود . گفتم تو این فصل قاعدتا هوا نباید تاریک باشه ، یه چیزی شک برانگیز بود . نگاه اون گوشی کردم دیدم بلهههههه، با تغییر ساعت من یه ساعت زودتر از خواب...
-
سیزده فروردین
دوشنبه 13 فروردین 1403 17:31
یه عید دیگه و یه تعطیلات نوروزی دیگه تموم شد . خیلی سریع و شلوغ پلوغ ، استراحت و تفریح زیادی هم نداشتم . امروز نشستم پای ته مونده طراحی هام و تمومش کردم . مقنعه های شسته رو اتو کردم . کیف مدرسه رو ردیف کردم . کمی ریخت و پاش جمع و جور کردم . سفره هفت سین رو جمع کردم . و فردا میرم که کار و روتین همیشگی رو شروع و ادامه...
-
دهم فروردین
جمعه 10 فروردین 1403 19:52
امروز ما و خواهر کوچیکه و پسر و همسرش رفتیم پیکنیک بالاتر از امیدیه ، تو یه دشت پر درخت و سبز . احتمالا افتتاحیه و اختتامیه تعطیلات نوروزی م همین بود . خیلی خوب بود از اونجا که من عاشق هوای آزاد و طبیعتم . شش صبح بیدار شدم و کارا کردیم ، تو خونه صبونه رو خوردیم ، و ۹:۳۰ رسیدیم به محلی که همه تایید کنن و خواهر برادرم...
-
هفتم فروردین
سهشنبه 7 فروردین 1403 18:54
دیروز داداش و عروس خواستن برن بازار برای خرید یه رگال که تو اون اتاق کذایی من بذاریم که بشه مرتب ترش کرد ، درحال حاضر بیشتر وسایل دم دستی عروس تو همون اتاقه . عروس گفت بیا بامون یه دوری بزن ، گفتم نه شما برید تنها باشید ، راستش دوس ندارم کسی رو با حضورم معذب کنم ، گفت این چه حرفیه مگه میخوایم چکار کنیم بپوش بریم . منم...
-
سومین روز فروردین
جمعه 3 فروردین 1403 22:13
امروز با کمردرد شروع شد و حتی نتونستم ورزش کنم . از اونطرف هم دامادمون با داداشم برنامه نصب کولر راه انداختن و همین باعث شد دوباره اون اتاق کوچیکه رو به هم بریزیم و انتقال یه چیزایی به آشپزخونه باعث شد خود آشپزخونه هم بهم ریختگی پیدا کنه . یعنی قشنگ انگار کل خونه رفته بود تو مرحله خونه تکونی اسفندماه . بارون هم ریز و...
-
شروع شلوغ
پنجشنبه 2 فروردین 1403 21:49
دو روز شلوغی داشتم اول سالی . دیروز که سال تحویل بود ۵:۳۰ بیدار شدیم و آماده شدیم و پای سفره نشستیم . بعد سال تحویل و عکس گرفتن ، صبونه رو با هم خوردیم . بعدش خواهر کوچیکه و همسر و پسرش اومدن و یه دفعه تصمیم گرفته شد ماهی بخریم کباب کنیم دورهمی بخوریم . عروس و داداش رفتن ماهی خریدن و هر کدوم یه کاری پیش بردیم . جاتون...
-
بارون آخر سال ۱۴۰۲
سهشنبه 29 اسفند 1402 22:19
از دیروز تا حالا داره بارون میزنه ، یه سررر ، کوچه ها پر آب شده تو کل پاییز و زمستون چنین بارشی نداشتیم . صداش خیلی قشنگه ، خنکی و سرماش روح رو نوازش میکنه ، فقط مشکل آبگرفتگی ها هست و اون افرادی که مشکل مسکن و فاضلاب دارن . همیشه گفتن بارون رحمت خداست . و حتما هست . همین که حال همه ما رو خوب میکنه ، این یعنی رحمت ....
-
عروس گل
دوشنبه 28 اسفند 1402 10:32
دو روزه که میام مدرسه خیلی خسته کننده ست ، یعنی فقط خمیازه میکشم و تو چرتم. جا گیرم بیاد سرم بذارم خواب میرم ، منی که هرجا و هروقت خوابم نمیبره . اما وقتی دانش آموز نیست و ما مجبوریم بیایم ساعت مون پر کنیم حس بدیه . الان تو حیاط مدرسه نشستم . کلی همکارا حرف میزدن من فقط گوش میدادم . امروز دلم خواست پیاده بیام ، حدودا...
-
شلوغی کاری امروز
جمعه 25 اسفند 1402 22:46
امروز کلی کار کردم ، الان دست و پاهام خیلی درد میکنه مخصوصا پاهام . صبح بعد اینکه رفتم حمام ، رفتم تو انباری که لباس بندازم لباسشویی، دیدم انبار پوکیده از بی نظمی ، دیگه وسایل تا جلو در اومده بود و اون مربعی که توش ورزش میکردم هم پر شده . یعنی هرکس هرچی برداشته پس نداده سرجاش . وسیله رو وسیله بی نظم تلنبار شده بود ....
-
آنچه گذشت
پنجشنبه 24 اسفند 1402 22:03
شش ماه گذشت از یه شروع تازه و کار تو دو تا مدرسه ، خیلی سخت گذشت و فکر نکنم حجم اون سختی روزی یادم بره . اما تقریبا تو دو ماه تونستم تا حد زیادی شرایط رو به تعادل برسونم . کار و زندگی همیشه سختی های خودش رو داره ، و لذت یه سری از نکات مثبت اجتماعی و مالی ش به من قوت قلب میده برای ادامه . اگه بگم روزهای اول باورم نمیشد...
-
فکر شیرین
دوشنبه 21 اسفند 1402 16:36
تو فکرم برا خودم یه کانکس بخرم برای کلاس خصوصی هام و دارم سرچ و مطالعه میکنم راجبش . اگه میشد یه اتاقک بخرم اینجوری میتونم اگه بشه اتاق شخصی خودم رو هم داشته باشم عالی میشد . فعلا دارم فکر شیرینش رو مزه مزه میکنم و چشمام قلبی میشه . احتمالا بعد عید درخواست خصوصی هام بیشتر بشه و مشکل جا و زمان رفت و آمد باعث میشه نتونم...
-
جلسه هجدهم مشاوره
پنجشنبه 17 اسفند 1402 23:00
دیروز به دکتر پیام دادم و امروز ساعت ۱۱ تایم مشاوره داشتم . صبح یه رب به ۸ بیدار شدم ، با اینکه شب قبل تا ۲ مشغول کارای آبرنگ بودم . کارام کردم و از خونه دراومدم. رفتم تو یه پارک ، که موقعیت مکانی و امنیتی و تمیزیش عالی بود ، با سرویس که میرم مدرسه دیده بودمش و برای مشاوره تو ذهنم ثبتش کرده بودم. درباره جر و بحث آخر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اسفند 1402 20:12
وقت میگیره یکی یکی تو پست جدا بذارم . بعدا میام بقیه شون میذارم . فردا هم تو پیجم میذارم .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اسفند 1402 20:09
-
مینیمال آبرنگ
پنجشنبه 17 اسفند 1402 20:08
این کارها رو ببینید لطفا دوستان عزیزم و برام تبلیغات کنید . هر طرحی هم خواستید سفارش میگیرم . دیشب تا دو شب داشتم کار میکردم ، ظهر هم نخوابیدم . بعدا میام جلسه مشاوره رو تعریف میکنم اما خواستم اول کارام اینجا ببینید غیر اونا که تو پیج گذاشتم .
-
بازم گناوه
چهارشنبه 16 اسفند 1402 13:37
داداش بزرگتره چند باری این مدت برنامه بیرون رفتن پیشنهاد داده بود که همگی بریم . و درنهایت یکشنبه دیلم گناوه جور شد که تو روز آف من باشه . ساعت ۶ همه مون بیدار شدیم و آماده شدیم و قبل ۷ از خونه دراومدیم. من و خواهر برادرم و عروس تو یه ماشین بودیم ، اون داداش و خانمش و مامان تو یه ماشین . با عروس همراه آهنگ ها کل زدیم...
-
اردو
پنجشنبه 10 اسفند 1402 22:46
بالاخره بعد از شش ماه از شروع سال تحصیلی ، امروز قسمت شد من اردو برم . خیلی هم بم خوش گذشت با بچهها. ساعت ۷ صبح مدرسه بودم و قبل ۷ عصر دیگه خونه رسیدم . دو تا اتوبوس بودیم ، ۸۰ دانش آموز و ۸ نفر شامل مدیر ، معاون ، مربی پرورشی و دبیرها . من با اتوبوس هشتم و نهمی ها که یه جا بودن ، بودم . همه جوره پایه شدم که هم به...
-
مزایا
سهشنبه 8 اسفند 1402 21:12
هنوز مودم خیلی پایینه . جسمم خسته ست خیییلی . روحم همینطور. تکالیف طراحی رو به کمترین کیفیت انجام دادم و نشد که بهتر کار کنم. قراره این هفته بالاخره با مدرسه مدیر مرضیه برم اردو اهواز . مدیر تاکید کرد میخوام بامون باشی و روت حساب کردم . امروز سر ناهار یه جا مامانم رو مخاطب کردم و گفتم ماما من پنجشنبه میرم اردو . یه جا...
-
مارشملو
یکشنبه 6 اسفند 1402 16:23
نه اون چیزی که میخوریم اون چیزیه که میشنویم، بهتره بگیم کسی که ... یه آهنگساز آمریکایی . من شنیدم و نخورده مست شدم ، اینجا من خیلی چیزهای خاص رو تعریف میکنم و خیلی چیزهای خاص رو هم تعریف نمیکنم . با هیچ کس راحت نیستم . صبح ساعت ۷ نشده بود که بیدار شدم و تقریبا یه رب به ۸ از جام بلند شدم . دیروز داداش و زن داداش از...
-
بین التعطیلین
شنبه 5 اسفند 1402 14:39
صبح وقت آلارم گوشی صداش دراومد، چقدر کفری و عاجز شدم از بیدار شدن ، من حالت عادی خیلی وقتا ۷:۳۰ هم بیدار میشم . اما روزی که کل مدرسه نیان رفتن ما غیر علافی هیچی نداره . خب چرا بین التعطیلی رو تعطیل نمیکنن وقتی میبینن عملا دانش آموزی نمیاد . امروز سرویس هم خالی بود غیر چند تا دانش آموز ، و سه تا معلم .... دانش آموز تو...
-
بی کسی
جمعه 4 اسفند 1402 17:07
مادر شاگردم پیام داده میگه آش درست کردم میخوایم با دخترا بریم پارک میای ؟ با اینکه یه ساعت پیش آرزو کردم که تو این هوا پارک باشم . اما شرایط خونگی و روحیم اجازه نمیده . تشکر کردم و عذرخواهی. چون اختیار خودمو هنوز ندارم که بدون هماهنگی و امضاهای قبلی برم جایی . دیشب تا حالا اعصاب خوردی داشتم با خواهرم . چقدر امروز حس...
-
اضافه کاری
پنجشنبه 3 اسفند 1402 19:53
امروز بازم ۶ بیدار شدم باید میرفتم مراقبت آزمون پتروشیمی که تو مدرسه برگزار شد ، سری قبل ها نرفتم ، این بار مدیر گفت میای ظاهرا نیرو کم داشتن منم گفتم برم پولش برابر یک سوم حقوق خود مدرسه ست ، خب کار کاره دیگه سختی های خودش رو داره ، همش سرپا بودن و آماده کردن حوزه . تازه من دیروز هم اصلا نرفتم کمک ، به مدیر گفتم عصر...
-
خیلی پراکنده
پنجشنبه 26 بهمن 1402 23:38
از طرف ستاد مدارس غیرانتفاعی یه کارت بمون دادن که ازین به بعد هرجور مزایایی خواستن بدن به اون کارت واریز بشه که رو حقوق مالیات کمتری بمون بخوره . تو این مدت یه ۶۰۰ تومن کمک هزینه فرم مدرسه دادن که فقط پول آستین اون فرمی که خریدیم میشد ولی من بازم میگم شکر . و به این کارت ۴۰۰ روز زن واریز کردن . تا ببینم عیدی چقدر بم...
-
جلسه هفدهم مشاوره
جمعه 20 بهمن 1402 22:52
دیروز صبح ساعت ۱۱ جلسه مشاوره داشتم ، نشد برم بیرون . گیر خونه تکونی بودم. تا خود ۱۱ رو چارپایه داشتم بالای یخچال و فریزر رو تمیز میکردم تا پایین و کابینت ها و و و . اومدم پایین و تو انباری به بهانه کلاس مجازی با دکتر حرف زدم . برای این جلسه واقعا موضوع خاص و مهمی نداشتم . یه گزارش وضعیت از آنچه در یه ماه گذشته بود به...
-
لذت حقوق ماهانه
سهشنبه 17 بهمن 1402 23:46
بزرگترین مزیت کار مدرسه حقوق ماهانه ش هست شاید قبلا هم گفتم ، یه جور امنیت بم میده که بتونم یه صندوق شرکت کنم یا یه چیزی قسطی بخرم . من سالهاست دستم تو جیب خودمه ، سالها مادیات زندگیم رو خودم تامین میکنم و شکر خدا در حد خودم هم خوب میپوشم هم خوب میخورم ، و در حد یه کافه هرچند وقت یه بار با دوستام ، تفریح هم میکنم ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 بهمن 1402 17:22
اینقدر پنجشنبه جمعه ها زود تموم میشه که اصلا حس تعطیلی رو درک نمیکنم ، همش هم مشغولم از کاری به کاری . از پنجشنبه شروع کردیم به خونه تکونی ، قالی ها رفتن برای شستن ، پرده ها درآوردیم انداختم لباسشویی و تو چند مرحله شستم امروز هم بقیه کارا ، عروس و داداش هم کلی کمک کردن ، ناهار دو تایی الویه آماده کردیم که فردا برای...