دلم یه محفظه میخواد برم توش چند ساعتی نه کسی رو ببینم و نه با کسی حرف بزنم و نه صدایی بشنوم ، اینو نوشتم به ذهنم رسید که چقدر قبر با این محفظه ای که حرفش زدم شباهت داره هاااا .
ناشکری نمیکنم اما خیلی خونه مون شلوغه ، حالا خوبه من نصف تایم خونه نیستم . آدم واقعا نیاز به سکوت و آرامش حداقلی داره .
ولی من بعد خوب شدن کمرم ، هر شب وقتی میرم تو جام و برای هر پهلو به پهلو شدن بدون درد خدا رو شکر میکنم . و وقتی صبح بدون درد از جام بلند میشم هم خیلی شکر میکنم . برای بالش و رختخواب و پتوم و برای هوای خنک و سرد کولر .
اون روز زنگ زدم به موسس مدرسه هام ، رئیس بزرگ که دخترش پیشم خصوصی میومد. چقدر ازم تشکر کرد . چقدر تعریف و تحسین و تشویق کرد . حتی گفت خودت رو برای کتاب های متوسطه دوم آماده کن ، نیرو لازم داشته باشیم تورو ببریم ، چون واقعا قبولت دارم و بعد چند سال یه دبیر زبان دلسوز و سخت کوش گیر آوردم . من خییییلی ذوق کردم ، همه این تعریف ها از دهن رئیس بزرگ بود و خب خیلی ارزشمند. و من ازین حرفا انرژی میگیرم برای بهتر شدن نه غرور برای به حاشیه رفتن .
دیروز پریروز خیلی مودم پایین بود . دلم گرفته بود . چقدر دوس داشتم با کسی حرف بزنم . امروز در ادامه اون دلتنگی گریه کردم ، لابلای اشکام طراحی رو هم پیش بردم . الان بهترم . خوبم .
امروز و دیروز انرژی روحی و جسمیم پایین تر بود ، اما همچنان دارم رژیم رو رعایت میکنم و ورزش میکنم.
راستی چون بعضیاتون شاید فکر کنید من الان خیلی چاقم ، بگم من اصلا چاق نیستم ولی بخاطر تنبلی تخمدان و مشکلات هورمونی باید چربی دور شکمم رو آب کنم و مانع افزایش بشم .
امروز با اینکه بخاطر شدت گرما کارها هم تعطیل شده ، من زدم بیرون . راستش گفتم دلم یه خلوت میخواست ، یه تنهایی . تقریبا دو ساعتی راه رفتم ، دو تا پارک بود رو نیمکت نشستم و کمی ریلکس کردم . آخر سر هم رفتم یه مقدار سبزیجات و شیر و موز خریدم برای خودم . و طرف خیاط رفتم . بعدش که اومدم خونه یه سالاد سبزیجات درست کردم جاتون سبز .
تو این مسیر یه رستوران کالری دیدم که گزینه ای شد که برم با دوستم یه وقتی .
عکس طراحی خاله رو قاب زدم .
اینقدر هوا گرم بود ، الان سردرد گرفتم . دوستم گفت دختر گرما زده میشی . داشتم پیش خودم میگفتم اول دراومدن تو این گرما خییلی سخته ولی بعدش ساره پوست کلفت عادت میکنه حتی به دمای بالای ۵۰ درجه . جوری گرمه انگار کنار تنور یا منقل آتیش نشستی . بعد به خودم گفتم دختر اگه مریض بشی چی ؟ چرا همه عمر میخوای تست مقاومت از خودت بگیری و خودت رو به انجام کارای سخت وادار میکنی ، کارایی که شاید واقعا انجام شون لازم نباشه وقتی سلامتیت تو خطر بیافته .
مثلا ورزش تو انبار ، خدا رحم کنه مشکل قلبی پیدا نکنم .
ولی با همه سختی گرمای هوا ، نیاز داشتم به اون راه رفتن و بعدم خریدهای سالم .
یکی از دوستان آقای خواهرم فوت کرده ، و من اشگ ریختم بخاطر ناراحتی و غصه خواهرم . چون حتی نمیتونه مراسم رو شرکت کنه و البته ایشون اصفهان زندگی میکردن . اما برای خواهرم خیلی خاص و عزیز بود . وقتی یکی مریض میشه زنگ میزنیم حالش رو میپرسیم ، نهایتا خودش هم نتونه حرف بزنه از خانواده ش حالش رو میپرسیم . اما وقتی یکی فوت میکنه دیگه دست مون به جایی بند نیس ، مخصوصا که نتونیم حتی از خانواده ش بپرسیم چرا و چطور اینجور شد ؟ یعنی غصه ت بزرگ تر میشه . میدونم خواهرم الان خیلی ناراحته و منم براش خیلی ناراحتم .
پاهام از زانو و مچ خیلی درد میکنن . خدایا چقدر زود از دست و پا و کمر افتادم من . به درد نمیخورم دیگه
برم یه قرص سردرد بخورم بهتره .
امروز صبح تو رختخوابم حرکات اصلاحی کمری م رو که دوست فیزیوتراپم فرستاده بود انجام دادم . ناشتا آب ولرم خوردم که روتین جدیدمه . کارای خواهرم رو کردم . فر رو تمیز کردم و کمک مامان مرغ دمی درست کردم . بعد هم نشستم پای کار سیاه قلم خاله . دیشب همزمان که پست مینوشتم آهنگ گوش میدادم. امروز هم سعی کردم با حال خوب روزم رو شروع کنم. هندزفری زدم و مشغول طراحی شدم و واقعا خیلی بهتر و سریع تر از چیزی که فکر میکردم پیش رفت.
کلی حال اومدم و انرژی گرفتم . و گفتم واقعا چرا اینقدر شروع این کار برام سخت و سنگین بود . خودمم تعجب کردم . اما راضی بودم و خوشحال . با یه حال خیلی خوبی کار پیش رفت . تقریبا ۶۰ درصد کار انجام شده . چون سایزش هم آ۴ هست .
لابلای کار آب و میان وعده هام خوردم و به غذا سر زدم .
ورزش تو انبار رو گذاشتم روزای فرد . شلوغی اول صبح تو روزای زوج منو عقب میندازه ، برای همین ورزشم شد روزای فرد .
فردا صبح باید خونه رو جارو کنم و بعدش ورزش کنم .
سفیدی موهام تو چشم میاد و هر هفته میگم ریشه گیری کنم اما نمیشه . انشاالله بتونم این هفته انجامش بدم .
داشتم با خودم فکر میکردم که چرا من دوستای خیلی صمیمی، از اونایی که مرتب با هم تلفنی یا چتی حرف میزنن ندارم
بهترین دوستم که اهوازه و از وقتی ازدواج کرد خیلی رابطه مون کمرنگ شد ولی وقتی به هم میرسیم یا دیر به دیر تلفنی حرف میزنیم هم حال مون خیلی با هم خوبه . اما چرا هیچ کدوم مون حس و انگیزه پررنگ کردن این تماس ها رو نداریم ؟
یا اون یکی دوست خوبم که تو منطقه خودمونه که سه چهار هفته پیش رفتم خونه شون! اونم همین طور .
دلم یه دوست پررنگ تر میخواد.
البته میدونم تو این سن دیگه نمیشه ازین دوستا پیدا کرد و حفظ کرد.
همه حس و حال خوب و بدم اینجا با شماست .
باورتون میشه چقدر دلم میخواست یکی از دوستام پیام بده بگه ساره حالت چطوره ؟ کمرت چطوره؟ بهتری؟
اما هیچ کس نبود .
من همیشه برای دوستام دوست خیلی خوبی بودم و واقعا از دلم مایه گذاشتم . اما نمیدونم چرا اینقدر دورم خلوته .
میدونم خیلی مشکلات زیاد شده ، دغدغه ذهنی اجازه و حس و حال آدما رو خیلی کم کرده و میکنه ، اما تو این دنیای سخت و خشک ، ما فقط با همین ارتباط برقرار کردن ها میتونیم حال دل مون رو خوب کنیم .
البته شاید منم از نظر بعضیا دوست کمرنگی باشم و شاید اونجور که لایق دوستی باشه ، باشون برخورد نکردم .
اما الان میرم به چندتاشون زنگ میزنم .
شاید کسی هم به من زنگ بزنه .
مرسی از دوستای خوب وبلاگیم. ممنون از حضورتون .
برنامه رژیم گرفتم . من فقط دارم سعی میکنم خیلی کم خواری کنم و مشابه اون برنامه عمل کنم . شاید ۸۰ درصد اون برنامه رو بتونم اجرا کنم . راستش جدا کردن نوع غذام برام سخته . اما مقدار رو خیلی حتی کمتر قبل کردم. هنوز تو ترک نوشابه هستم . شکر تو چای هم تقریبا حذف شد . میان وعده ها رو رعایت میکنم . شام رو هم به حداقل ترین شکل میخورم .
راستش ظهرها خیلی گرسنه هستم . از نظر روانی اذیتم . خواب ظهرم خراب شده . همش دارم میگم ساره دووم بیار تا بدنت عادت کنه .
گاهی هم به خودم میگم تو ، تو این زندگی هیچ تفریحی نداری ، یه حداقل غذا خوردن بود اونم داری خودت رو عذاب میدی . از طرفی هم میگم نهههه گولم نزن به سلامتیت و تناسب اندامت اهمیت بده .
خلاصه از نظر روانی و جسمی الان تو آشفتگی و گرسنگی به سر میبرم .
ورزش هم تو انبار رو حدود نیم ساعت رو شروع کردم . از یوتیوب یه ویدئو انتخاب کردم و انجامش میدم . انبار خیلی گرمه . امیدوارم مشکل قلبی پیدا نکنم . پنکه هم گذاشتم اما پرتاب هوای گرم رو سریع تر کرد و دیگه فعلا روشنش نکردم .
رئیس قلمچی رفته بود حج . امشب ولیمه دعوت بودیم . چقدر هم شلوغ بود . همش تو فکر بودم که نباید بخورم . اما یه لقمه از کباب خوردم خییییلی خوشمزه بود . خلاف کردم یه چند قاشق برنج خوردم و بقیه کبابم رو خالی خوردم. خیلی هم بم چسبید با اینکه عذاب وجدان هم داشتم . اما واقعا ضعف داشتم .
این چه وضعیه ... خوش به حال اونا که هرچی میخورن بازم لاغر هستن .
یه چی بگم ... ذهنم ناآرومه. یه چیزایی اذیتم میکنه که خارج از کنترل منه . مثلا شلوغی خونه و وسایل و بی نظمی . یا همین مراقبت های سلامت پوست یا رژیم .
متأسفانه بعد ۴۲ سال عمر ، هنوزم با یه چیزایی نتونستم کنار بیام .
با این موضوع که ساره بفهههههممممم تو همینی که هستی . اتفاقا خیلی هم خوبی و امتیاز داری . دست از مقایسه بردار . خود ۴۲ ساله ت رو با یه ۲۰ یا حتی ۳۰ ساله مقایسه نکن . خودت رو دوس داشته باش . تو این دست و پا رو خیلی به زحمت انداختی ، و حتی چشم ها و مغزت و گوش هات رو خیلی به کار گرفتی . باید همیشه شاکر سلامتی شون باشی . باید مثل بچه ت دوسشون داشته باشی . اون روز یکی از همکارا میگفت بدنم تو دستگاه ورزشی گیر کرده بود و من هی میگفتم عههه پای عزیزم عهههه دست قشنگم ... و چقدر از این جمله ش خوشم اومد . که اینقدر بدنش رو دوس داشت . من هیچ وقت تا این حد خودم و بدنم رو دوس نداشتم . حالا خوبه که قراره ناشکری هم نکنم . همین سه هفته پیش کم درد و زجر از کمرم نکشیدم . وای بر تو ساره . وای ....
امشب دلم و چشمام ابری اند .
امشب دلم غر زدن و بهانه گیری میخواد .
و کسی تاب و توان به جون خریدن بهونه ها و خستگی منو نداره .
وای بچه ها هنوز طراحی عکس خاله همونجور مونده . اینم یکی از عوامل آشفتگی ذهنی منه .
من به زور فرصت میکنم طراحی های استاد رو انجام بدم .
تایم های خالی م بیشتر شده ، اما ذهن و دلم خالی و ریلکس نیس .
نمیدونم چرا دلم میخواد بزنم زیر گریه .
قبل از اینکه روز مشاوره بعدی برسه ، دلم خواست نامه م رو برای شما پست کنم .
نامه من به درد ناجیم .
کنارم بمون که حمایتم کنی نه اذیتم کنی .
کاش برای حفاظت از خودم نیازی به تو نداشتم . من به خودی خودم باید ارزشمند باشم ، باید به خودی خودم مورد توجه و مراقبت قرار بگیرم. نه چون تو هستی دیگران دلی بسوزونن. اصلا وجود تو حال منو خوب نمیکنه . یا حتی اگه نیستی مجبور باشم ادا دربیارم که تو هستی . از اینکه ادای حضورت رو دربیارم هم حالم خوب نیس . من با حضور تو سه هفته درد کشیدم . حضور تو در وجود من خیلی پررنگ و آسیب زننده بود تا ناجی و کمک کننده . اونقدر هم ناجی و حامی نبودی . راستش اطرافیان من خواسته یا ناخواسته اونقدر از من بخاطر تو حمایت و مراقبت نکردن که ارزش داشته باشه تورو درون خودم جا بدم . ظاهرا برای من درد ناجی هم کاری نمیکنه من فقط مرگ ناجی ، میتونه کمکم کنه . مثلا همین امروز کلی کار انجام دادم فقط چون وجود تورو در من ندیدن یا احساس نکردن. آیا من همیشه باید درد بکشم تا کسی دلش بسوزه؟ تو یه درد بزرگ و قوی بودی ، منو بیچاره کردی این مدت . اما اونقدر هم ناجی یا حامی نبودی . شاید من اسم درستی روت نذاشتم . ولی در همین حد هم باید ازت تشکر کنم که بودی . راستش من تو تشکر از حال خوب خودم ، سابقه خوبی ندارم و تا میگم خدایا شکرت حالم خوبه ، حالم زود بد میشه . حالام میترسم تو قهر کنی به جای اینکه بری ، کلا بمونی
حالا از دورادور حواست به من باشه هم اوکیه . ببخش اگه باهات رک و تلخ حرف زدم . وجود درد ناجی تو زندگی من مثل وجود آدمایی هست که فقط منت حضورشون بر سرت باقی میمونه اما کار مفیدی برات نمیکنن .
کاش به جای درد ناجی ، قدرت ذهنی و عملی ناجی در خودم داشتم . البته کمک هات رو فراموش نمیکنم و ازت واقعا ممنونم. باید با خیال و تصور حضور تو از بقیه حمایت و نجات بگیرم. و این اوج درده منه که همیشه باید یه چیزی یا یه کسی رو دستاویز و واسطه حال خوب خودم بکنم . من باید به خودی خودم قدرت نه گفتن و نکردن خیلی کارها و حتی انجام خیلی کارها رو داشته باشم . اگه نه که تو یه حضور موقت هستی و یه درمان موقتی .