اعلام حضور

بخاطر گرد و خاک خیلی افتضاح دیروز و امروز تعطیل شده ، دیروز که آفم بود ولی امروز سر کلاسم. 

روزگار به تکرار داره پیش میره و خبر و اتفاق خاصی نیست.  

چند مورد اعصاب خوردی الکی تو قلمچی و یکی هم تو مدرسه داشتم. 

که درنهایت میدونم تو همه محیط های کاری وضع اینجوره.  اما به شکل جدی دارم به کم کردن کارم یا حتی تغییر کار فکر میکنم. ولی چی و چطور ... 

گاهی میگم تو فقط فکر میکنی ، کی عمل میکنی. چون در ادامه هم یه فکر دیگه نوشتم .


حتی درمورد تعمیرات اون اتاق کذایی حرف زدیم که اگه بشه کاری کرد که من خصوصی هام اونجا بگیرم. فعلا فقط حرف میزنیم . تا ببینیم چی میشه. 

از آخرای تعطیلات سریال آبان رو شروع کردم و دیگه حالا منتظر قسمت ۱۳ هستم. 

طراحی همچنان پررررر. 


سن آدم که میره بالا به حد زیادی تمایل به تنهایی و سکوت داره و من ۴۳ ساله دلم میخواد دور و تنها زندگی کنم . همه عمر سعی میکنیم تطابق رو و پذیرش رو یاد بگیریم اما ته عمر، از اون سعی به تطابق چیز خیلی کمی میمونه . البته برای من اینطوره. چون من همه رو مطالعه نکردم که .


هر روز دلم خواسته یه چیزی بنویسم،  اما مطلب قابل عرضی نبود. 

الانم گفتم فقط اعلام حضور کنم. 


پوش پوش

پوش پوش بعد از شش  روز غذا نخوردن ، دو روز آمپول زدن، الان چهار روزه که رفته و دیگه برنگشته. خیلی ناراحتم. همه این سالها بودنش، مراقبت کردنش، بغل کردنش و محبت و انرژی ای که انتقال میداد رو هی یادم میاد و بغضم میگیره.  

پیش خودم میگم تو همممه کاری براش کردی ، تو این سالها چند بار به شدت مریض شد و حتی تو سالایی که بابا زنده بود و مراقبتش سخت تر بود من همه انرژیم رو گذاشتم که حالش خوب بشه، اما متأسفانه این بار انگار آخرین ایستگاه بود. 

حتما اونم منو خیلی دوس داشت، هرچند حرف نمیزد اما نگاهش خیلی چیزا میگفت. حتما خوشحال بود که خودش برای من با بقیه گربه ها فرق داره. حتما کیییف  میکرد و لذت میبرد. حتما برام دعا میکرد.




اووووپسسس

اشتباها از ۵ صبح بیدارم . گوشی آلارم قدیمیه رو تنظیمات خودکار بود. الکی یه ساعت زودتر بیدار شدم واقعا فاک . یه عامل به خستگی امروز اضافه تر شد. 

پایان تعطیلات نوروزی ۰ ۱۴۰۴

تعطیلات تموم شد و از فردا روزهای کاری شروع میشه، رو هم یه ماه با دانش آموزان هستیم و بعدش تو فرجه و امتحانات میریم تا آخرای خرداد. انشاالله بقیه سال تحصیلی هم خوب پیش بره . باید تا سال دیگه واقعا درمورد شرایط کاریم تصمیم گیری درستی کنم . 


حال اون گربه ای که دکتر گفته بود سگ گازش گرفته الان عالیه ، زخمش کاملا بسته شد ، پوست جدید گرفت و کم کم پرمو میشه، سرعت ترمیم زخم در گربه ها به چشم من خیلی خوب و زیاده ، روال درمان شون سریعه شکر خدا. 

ولی حالا پوش پوش خودم مریضی حالت سرماخوردگیش بیشتر شده و غذا نمیخوره، با یه دامپزشک آشنا صحبت کردیم اومد خونه ویزیتش کرد، دیروز و امروز هر بار سه آمپول زده بش ، اما وقتی فهمید امروز هم هیچی نخورده گفت احتمالا مشکل کبدی گرفته چون سنش هم بالاست، و خیلی ناراحت شدم حتی براش بغض کردم. چون اون اولین گربه ای بود که نگهداریش ثابت کردم. من حس مامان شدن رو با پوش پوش تجربه کردم، جوری بش میگم مامان از همه وجودم لذت این کلمه رو میبرم. حالا امیدوارم حالش خوب بشه. چون برام خیلی ارزشمنده.


من کل عید حوصله نداشتم کمدهام رو مرتب کنم، بهم ریخته هم نبودن اما مرتب کردن و کم کردن باعث جابجایی انرژی و حس خوب در من میشه ولی حسش نداشتم . امروز اومدم از کمد لباس بردارم برم حمام که دو تا سوسک ازین قرمز قهوه‌ای های بزرگ دیدم، پیف پاف جواب نداد رفتن لابلای وسایلم و مجبور شدم از بالا تا پایین کمد رو مرتب کنم، یه توفیق اجباری نصیبم شد دو ساعتی معطل این کار بودم،‌درعوض یه ماگ جدید برای خودم درآوردم،  یکی از تی شرت نوها رو پوشیدم، امروز حوصله کردم موهامو صاف کنم. وسایل مدرسه رو آماده کردم. 


تو فکرم یه دستگاه اولتراسوند بگیرم برای دفع گربه ها،  دیگه واقعا زیاد شدن، مراقبت و تغذیه شون سخته، و بدتر از همه  وابستگی بشون. اما نمیدونم چقدر پای این فکر بمونم و عملیش کنم. 

خداکنه پوش پوش خوب بشه، یا جلوی چشمم آب نشه، ترجیح میدم بی‌خبر باشم تا زجر کشیدنش رو ببینم .













،



سلام سلام

هفته پیش نمیدونم دقیقا چند شنبه بود عروس و داداش بعدظهری اومدن به من و اون داداشم اصرار کردن بریم تا دیلم، اونجا خییییلی شلوغ بود، فقط تونستیم  دو تا مجتمع خرید بریم ، برای دخمل دو دست لباس گرفتن . دور دور زدیم و برگشتیم و ۹ شب خونه بودیم. 


طراحی سؤالات پیش نوبت رو شروع کردم و کلی از وقت و انرژیم رو گرفته. مهمان خاصی نداشتیم چون ماه رمضانِ. هنوز کار سؤالات تموم نشده و خیلی خسته م کردن. 


هر روز ساز سفر زده میشه اما به دلایل مختلف چون تعداد زیاد و کمبود جا تو ماشین،  یا مرخصی اون داداش یا سرما و شلوغی جاده ها ، هیچ برنامه ریخته نمیشه.  دیروز رو هم قرار بود ما و دو تا داداشا با هم بریم درونک بالاتر از امیدیه، مزرعه توت فرنگی،  که اون داداش شبش کنسل کرد. کلا خودش و زنش خیلی دمدمی مزاج هستن و حقیقتا خانمش خوش سفر نیس اصلا. دیگه این داداشم گفت ما چرا کنسل کنیم ، شما چهارتا عقب بشینید من و عروس هم جلو. نهایتا یه صبح تا عصر کمی اذیت میشیم ولی بیاید بریم . دیگه ما هم نه نگفتیم . جوجه گرفته بودیم و جمع و جور کردیم و راه افتادیم. من خودمو کشیده بودم جلو که اون سه تا بتونن راحت تر تکیه بدن. به کمرم فشار اومد ولی قابل تحمل بود. گهگاهی منم به عقب یه تکیه کوچیک میزدم. مزرعه و منطقه درونک خییییییییلی قشنگ بود. بسیار زیبا عین بهشت. چهههه باغی بود. کلی دور زدیم و عکس گرفتیم . با دخمل عشق کردم. البته مامانش هی میگفت خواهر اینو بده اونو بده، این کارو کن اون کارو کن  . دیگه به زور خودمو کنترل کرده بودم . ولی خیلی خوب بود، خواستیم برگردیم خونه که داداش گفت تا این مسیر اومدیم بریم دوباره دیلم ، میخواست انرژی زا بخره. پس رفتیم دیلم . اونجا هم رفتیم تو بازار ولی من بخاطر اینکه جیبم تقریبا خالی بود فقط دو تا تی شرت قیمت مناسب خریدم. خیلی شلوغ بود . نمیشد راه رفت. دیگه برگشتیم و ۶ خونه بودیم . 


شنبه نوبت فوق تخصص داخلی اوکی شد و رفتم.  یه ته مونده پولی داشتم خرج دکتر شد. ویزیت ۴۷۰ تومن یا خدااااا. یه نوار قلب ۳۰۰ تومن و آزمایشی که برام نوشت شد دو میلیون تومن. من واقعا دستم تنگ بود و این ته مونده حساب رو گذاشته بودم که دستم خالی نباشه. بابت خرید دستبند کل حسابم خالی شده بود تازه بدهکار هم شدم. ولی ناراحت و نگران نبودم. از قیمت آزمایش شوکه شدم ، یه لحظه خواستم برگردم و گفتم نه ساره ، اشکال نداره سلامتیت مهمه. آزمایش دادم و اومدم خونه تعریف کردم . خواهر و مامانم خیلی ناراحت شدن و هر کدوم ۵۰۰ تومن بم دادن. اصلا نمیخواستم پولو بگیرم. چون عادت ندارم از اهل خونه پول بگیرم ، برای همین گریه کردم و خواهر و مامانم گفتن چرا گریه میکنی چه اشکال داره این پولو بگیری. دیگه منم تشکر کردم و پولو گرفتم. من اصلا فکرش نمیکردم نوبتم تو عید جور بشه . خلاصه قرار شد جواب آزمایش بعد تعطیلات آماده بشه و دوباره برم دکتر ببینم آیا مشکل خاصی دارم یا انشاالله همه چیز نرماله. 

برای همین بازارگردی های این دو بار من نتونستم چیز زیادی بخرم . 

ناراحت و نگران هم نیستم . پول میاد. سلامتی مهمه. 

عید که با دوست شیرازیم صحبت کرده بودم گفت اومدم ماهشهر میام همو ببینیم. منم کلی ذوق کردم و استقبال. دیروز تو مزرعه بودیم که زنگ زد ، اولش ترسیدم که شانس امروز که من اومدم بیرون تو اومدی تو شهر ، ولی گفت امشب رو خونه داداشم میمونم. منم گفتم خیلی هم عالی، ما رسیدیم خبرت میکنم بیای.  دیگه تا رسیدیم خونه و جمع و جور کردیم زنگ زدم گفتم من خونه م بیا . گفت خونه نمیام ، بیا بیرون همو ببینیم. هرچی اصرار کردم قبول نکرد. داداشم که مشکل داره وقتی فهمید میخوام با دوستم برم بیرون همونموقع دو تومن به حسابم ریخت گفت میری دوستت شام بدی نگران نباشی ، منم کلی تشکر کردم ولی وقتی پول خرج نشد ، امروز صبح به اصرار به حسابش واریز کردم . گفتم هروقت لازمم شد بت میگم . راستش دلم نیومد . این مدت کلی خرج کرده بود . 

دیگه آماده شدم و براش یه عطر و یه شمع که سفارش داده بودم از قبل نگه داشته بودم رو تو بگ گذاشتم که بش بدم . یادتون باشه تابستون قرار بود برم شیراز پیشش و کادوش کنار گذاشته بودم. لوکیشن دادم خودش و همسرش اومدن دم در ، ساعت ۸ شب بود. همدیگه رو محکم بغل کردیم و سوار شدیم رفتیم کافه . هرچی گفتم بریم شام گفت رژیمم، دیگه حرف رژیم منم پیش اومد. دیگه تو کافه چای و کوکی رژیمی سفارش دادم و به زور خودم حساب کردم . 

و تا ۱۱:۳۰ حرف زدیم و حرف زدیم. عکس گرفتیم، بغض کردیم و خندیدیم . یاد خاطرات بچگی کردیم و کلی بمون چسبید. 

عکس تو استوری اینستا فقط جهت ثبت یه خاطره ست برام . چون حواسم نبود از چای و کوکی مون عکس بگیرم ‌ . 

دیگه شوهرش و داداشش که منو از قبل میشناخت اومدن دنبال مون و منو رسوندن خونه و رفتن. هرچی برا ناهار امروز اصرار کردم گفتن میخوان برگردن شیراز. صبح هم پیام دادم ببینم کجاست گفت راه افتادیم. 

کلی از من قول و قسم گرفتن که برم شیراز . حتی همسرش چقدر تعارف کرد و چقدر تشکر کرد که دید خانمش اینقدر خوشحاله و حالش از این دیدار خوب شده. چون بخاطر فوت مامانش مدت زیادی ناخوش احوال بوده و هنوز به اون حال قبلش برنگشته.  دوستم میگفت باید بیای ۱۰ روری بمونی، گفتم چی میگی خواهر من هنر کنم سه چهار روز بیام پیشت. اومدم خونه و تعریف کردم برا مامان و خواهرم . و خواهرم گفت برو حتما برو . امیدوارم بتونم برم و مانعی پیش نیاد. 

ولی واقعا از دیدنش لذت بردم و امروز با یه حال خوب و متفاوت بیدار شدم . و افتادم تو کارای عقب مونده و تمیزکاری. 

بگو تو هم انگار دنبال بهونه ای تمیزکاری کنی. ولی نههه کار خاص و سنگینی نبود. جارو و گردگیری بود. بعدا بایر بزم حمام و لباس چرک های خودمو بشورم. و باز بشینم به ادامه طراحی سؤالات.  

این مدت چند تا فیلم ایرانی خارجی هم دیدم . 


راستی این ماه افزایش وزن داشتم ، فکر کنم از خوشحالی تو خوردن بی نظمی کردم اینجور شده . باید بازم کنترل و مراقبت کنم . البته افزایش وزن ندارم اما میخوام تو محدوده ۴۸ و ۴۹ کیلو تثبیت کنم . 

وقت تون خوش. 

این عکس هم برای اونایی که اینستا ندارن .