امروز هم کلی کار و آشپزی داشتم .
ماما حتی یه تشکر خشک و خالی نکرد . کل صبح تا همین الان خواب بوده و فقط اومده نشسته پای سفره .
مامانم به شدت میل به نشستن داره که فقط ازش پذیرایی بشه . بارها میگه خوش به حال فلانی دست به سیاه سفید نمیزنه .
خواهرم کلی تشکر کرد و گفت اخیرا روزایی که خونه ای من طعم آرامش و مزه غذا رو میفهمم . گفت الهی دلت به آرامش برسه . فکر کن تو نبود من جو خونه چقدر سنگین و شلوغ و بی نظم شده که به این نتیجه رسیده .
ظهر نخوابیدم و مشغول طراحی سوال شدم . ۵ تا کلاس هشتم دارم که فعلا دو تا اوکی کردم و ۴ تا نهم . ببینم تا شب چندتاش میتونم اوکی کنم .
یه تکلیف از ۴ تا تکلیف طراحی استاد رو هم انجام دادم دیشب . امشب هم انشاالله میشینم پای کار بعدی .
سعی میکنم زود به زود بنویسم هرچند کوتاه .
مادرتون چندساله هستند؟احتمالا اقتضای سنشون هست.میدانم شما وظیفه ندارید واقعا خسته هستید ولی فکر کنم که مادرتون کمتوان شده اند.مادرایرقدیم همه مثل هم هستند زبان تشکر ندارند.کاش یه کمکی میگرفتید
رازی جان مامان هفتاد رو دارن
بله خب ایشون هم سختی کشیده و من درک میکنم اما دوس دارم حداقل منم درک کنه
برای کمکی هرچی میگم فایده نداره
الهی. خواهرت چقدر قشنگ بهش گفته. ازش تشکر کن بگو بیشتر بگه :))))
ممنونم مرضیه جان
سلام خوشگله



خدا قوت
آرزوی حال خوب و دل خوش برای تو و برای همه
متشکرم مونا جان عزیزم
عزیزم حق داری از دست مادرت دلخور باشی منم مامانم مثلا داشتیم صبحونه میخوردیم فورا میگفت یه فکری واسه ناهار بکن منم خیلی بهم بر میخورد که من هنوز لقمه صبحونه از گلوم نرفته پایین شما میگی ناهار
ولی ساره جان همیشه بگو خدایا شکرت که تَنِش سالمه و غر میزنه
منم ی وقتایی همش با آبجیم تلفنی حرف میزدم از مامانم گله میکردم و حرص میخوردم امااز وقتی مریض شده همش میگم کاش مثل قبل غر بزنه بد قلقی کنه ولی سالم باشه
خدا رو شکر که سالمن
متأسفانه همه ما آدما ، آدم حسرت و پشیمانی های آتی هستیم . تا سرپا هستیم و زنده جوری برخورد نمیکنیم که باعث اذیت کسی نشیم ولی بعد باعث پشیمانی هم میشیم