کربلا

امشب مامانم با اون داداش و خانمش میرن کربلا . سالهاست مامان آرزو داره ، براش خوشحالم که به چیزی که میخواد میرسه . 

انشاالله بسلامتی برن و برگردن . 

از حالا تو فکره که تو میری مدرسه و خدا میدونه تو خونه چه خبر میشه تا بیای . بیای باید کلی پشت شون جمع و جور کنی . 

عروس گفته تو این چند روز ما میایم پیش تون . به کمک اون خواهر کوچیکه هم نیاز داریم وقتی من نیستم . امروز اعلام کردم فقط تروخدا هرکاری میکنید بی نظمی و کثیف کاری راه نندازید.  

برای اعصاب من دعا کنید . 

احتمالا هفته دیگه من با مدرسه برم اردو دزفول،  قراره سه شنبه بعد کلاس راه بیافتن تا چهارشنبه بعدظهر . 

پست دیروز رو پاک کردم چون حس خوبی ازش نگرفتم و حتی از کامنت ها ، حس کردم ناحقی کردم ، یا کلماتم چنین چیزی رو القا کرد به بعضی خواننده هام . تو هر خطی هم اول خودمو  قضاوت و ملامت کردم تا شخص دیگه ای رو . 

ظاهرا سوءتفاهم پیش اومده . بهرحال من با وجود همین چندتا خط ، نمیخوام بی انصاف به نظر بیام . شاید یا باید یه چیز رو کامل تعریف کرد یا در حد چند جمله باعث سوءتفاهم نشم بهتره . من عروس رو خیلی دوس دارم . خدا بر این موضوع گواهه . تا الانم هیچی تعریف نکردم و نمیکنم . خوبی ها رو پررنگ تر میکنم . پست دیروز اصلا برای قضاوت نبود . اصلا برای حق خوری و بی انصافی نبود فقط تعجب در تفاوت من به عنوان یک زن بود همین . 


ولی از کامنت هاتون خیلی چیزا یاد گرفتم . 

وسعت دید پیدا کردم و این ارزشمنده.  شاید اگه ننوشته بودم درسی هم نمیگرفتم . 

من یک زنم ...

من یک  زنم .... 

با همه ظرافت ها ، حساسیت ها ، لوس بازی ها ، لطافت ها ، از خودگذشتگی ها ، دلربایی ها ، مادرانه ها ، شکستن ها ، قوت ها و ضعف ها 


من یک زنم ....

با همه قدرت ها ، ایستادگی ها ، مرد بودن ها ، حسادت ها ( این یکی رو  با یه لحن قوی  و غلیظ بخونید. ) لجبازی ها ، دمدمی بودن ها ، بدجنسی ها ، و و و شاید خیلی از صفاتی که الان یادم نمیاد . 


من یک زنم ....

در نقش یه دختر خانواده  با همه خستگی مراقبت  و دل نگرانی نسبت به پدر ، مادر ، خواهر و برادر .


من یک زنم ....

در نقش خواهرزنی که ممکنه بیشتر وقت ها حتی گاهی غیر منصفانه هوای خواهرم رو بیشتر از داماد داشته باشم ، حتی اگه بدونم حق با خواهرم نیست. 


من یک زنم ....

در نقش یک خواهرشوهر ، که حالا نگرانی از بابت داداش هم به بقیه نگرانی هام اضافه شده ، و حالا هم شاید گاهی غیرمنصفانه هوای برادرم رو بیشتر از عروس داشته باشم ، حتی اگه بدونم حق با برادرم نیست . 


و چند وقتی ست که بیشتر از قبل ، به قضاوت هام تامل میکنم . و از اینکه گاهی منصف نبودم ناراحت میشم . البته شما میدونید که من آدم دعوا و بحث نیستم ، فقط شاید در مواردی خیلی آروم و محترمانه حرفی بزنم یا گله ای کنم . 

حالا یادم میاد شوهر خواهر کوچیکه همیشه بدون صبونه از خونه شون درمیاد. چون از اول به صبونه همسرش اهمیت نداده احتمالا.  و بخاطر اینکه دیرتر از شوهرش بیدار میشه و اونموقع دیگه شوهر نیس و خواهرم خودش تنهایی صبونه میخوره . 

و حالا متوجه شدم تو همین حدودا یک ماهی که داداش کوچیکه  و عروس رفتن خونه خودشون ، داداشی که همه چیزش به راه بود پیش من و مامان ، حالا یا صبونه نمیخوره و میگه خوردم یا با یه کیک تاینی و چای سر میکنه . و باورتون نمیشه این مدت شاید رو هم رفته پنج باری عروس تو خونه شون غذا پخته . یا از خونه ما میبرن یا خودشون میان . حالا هم که دخمل به دنیا اومده،  شرایط قوز بالا قوز شده . خونه ما میاد نه تنها کمکی نمیکنه بلکه باید تو بچه داری بش کمک هم بکنیم . تازه از خواهر کوچیکه بیشتر از من در زمینه کمک به کارای دخمل سوءاستفاده میکنه.  


و برام خیلی عجیبه این همه نوسان در زن بودن . از اون همه لطافت و ظرافت و زیبایی به این همه ضخامت و خشونت و زشتی در یک زن . 


این پست یه دلنوشته ست و نمیخوام نه به کسی توهین کنم و نه قضاوت.  و نه همجنس های خودم رو زیر سوال ببرم . همه ما آدما چه زن چه مرد ، حتما سر سوزنی انصاف و دلسوزی به هم داریم و حتی سر سوزنی درک از شرایط اطرافیان مون . 

پس خواهش میکنم کسی سوءبرداشت نکنه و حتی ناراحت نشه . 


چون من در دوگانگی از حالت های خوب و بد زنانگی هایم گیر کردم . 


و همیشه از خودم میپرسم اگه منم متأهل  میشدم هم اینجوری میشدم؟ گاها بی مسئولیت  نسبت به همسر و بچه و خانواده خودم و خانواده شوهر. 


فکر کنم همینقدر که نوشتم کافیه . 


و اما ..‌ 

دوره طراحی م تموم شد و قراره مدرک پیشرفته م ارسال بشه . 

همین امروز مشخصات فردی م ارسال کردم .

 و بگم تا از این دوره خارج شدم ، تو دوره مربیگری کودک ثبت نام کردم . خوبیش اینه که برای مربیگری کودک لازم نیس تکلیف انجام بدم ، فقط آموزش های استاد رو میگیرم و این دوره دو سال طول میکشه. هر ماه باید فقط هزینه رو پرداخت کنم . تا نهایتا دو سال بعد انشاالله مدرکش بم بدن . 


یه سری تکلیف از استاد دریافت خواهم کرد در ادامه اون دوره طراحی که فقط برای خودم هست و اگه دلم بخواد انجام میدم اگه نه که هیچ . اما من میخوام به تمرینات ادامه بدم و فرقش اینه که تو فشار و محدودیت زمانی نیستم .


خواستم یه چی دیگه تعریف کنم یادم رفت ... 

امتحان زبان

امروز بالاخره امتحانم برگزار شد . از دوشنبه رفت به سه شنبه که آفم بود و قرار بود برم مدرسه . و خب سه‌شنبه کنسل شد و امروز نهایتا برگزار شد . چند بار بین دو مدرسه رفتم و اومدم ، استرس روانی و فشار فیزیکی بالایی داشتم ، بیشتر تو مرحله پخش فایل شنیداری و ترس اون احتمالات مثلا هنگ کردن گوشی یا عدم اتصال به بلوتوث،  که از هر مدلش هم تا حالا برام پیش اومده . الان خییییلی خسته م . فردا تا چند روز باید بشینم پای تصحیح برگه های ۹ تا کلاس از دو مدرسه . و هر نفر برای هشتم ها دو برگ پشت و رو و برای نهم ها پنج صفحه . مسلما کارای خونه هم که هست . سه شنبه سردرد و ضعف شدیدی داشتم و ماما هی میگفت خرید داریم ، آشپزی هم داشتم گفتم ماما حالم اصلا خوب نیس . من نمیتونم همه کارا تو یه روز بکنم . تو دلم گفتم رحم کنید .... 

یه سری از مشکلات ریز ریز کاری رو واقعا نمیشه تعریف کرد و همه فکر میکنن تو همیشه حالت خوبه ، همیشه خوش به حالته ، حتی بت حسادت میکنن که همش سر کاری ، پول درمیاری ، خرج میکنی . اما هیچ کس از جون کندن ها و اذیت های کاریت خبر نداره . 

کلا میدونم پنجشنبه و جمعه پرکاری مثل همیشه خواهم داشت به اضافه تصحیح اوراق . 

کسی هم بلد نیس و نمیتونه کمکم کنه متأسفانه.  

یه دوست هم رشته دارم که البته اونم بیکار نیس ولی بپرسم ببینم میتونه کمکم کنه . خب اینم مستلزم اینه که شال و کلاه کنم با کلی برگه برم خونه شون که خیلی مناسب نیس . منم که جا ندارم بگم تو بیا . پس همین الان بیخیال ... 

دلم یه خواب عمییییق میخواد.