آخرین سنگ دومینو

نیافتادن آخرین سنگ دومینو بخاطر قدرت اون نیس ، بلکه بخاطر اینه که وقتش نرسیده که بیافته . باید آخر صف منتظر بمونه که با فشار یه موجی که خیلی جلوتر شروع شده به زمین کوبیده بشه . ساره هم عین اون سنگ آخره . ایستادنش از قدرت نیس بلکه هنوز وقتش نشده که بیافته .  

بعد مامان ، خواهرم و حالا من مریض شدیم . از دیروز تب و لرز شدید کردم با استخون درد . هیچ کاری نکردم . خودمو مجبور به انجام خیلی کارا نکردم . فقط یکی دو بار کار خواهرم یا داداش . کل این هفته هم عروس خونه بود بنده خدا آشپزی کرد . حتی سه شنبه که من خونه بودم گفتم بذار من امروز آشپزی کنم قبول نکرد. حالا یه خونه جارو نشده و یه فر کثیف رو دستم مونده . از فردا هم صبح مدرسه م تا ببینیم سه شنبه چی پیش میاد. 

مامان با لحن ناراحتی میگه ساره هم مریض شد . یه کارایی می‌کرد حالا مریض شد. یعنی نگران حال بد من نیس نگران کارایی هست که نمیتونم انجام بدم . انگار من رباتم با گارانتی مادام العمر.  وقتی یه وسیله تو خونه خراب میشه ، صاحبخانه اونو تعمیر میکنه چون کلی ازش خدمات میگیره وگرنه براش مهم نبود . حالا داستان منم اینه . خیلی ناراحتم . دورنمای  تنهایی  و پیری خودمو رو تو همین روزای مریض شدنم میبینم . کسی رو ندارم برام تب کنه یا ازم مراقبت کنه . 

یعنی به ذهنش خطور نمیکنه که منم مریض میشم و خب قاعدتا باید استراحت هم بکنم . 


کار چالش آماده شد و استاد درحال ارزیابی  کارها هست . تا الان نتونستم تکالیف این هفته رو دست بزنم . 

کارای مدرسه هم خیلی فشرده ست و گاهی تو مرتب کردن کارام حس گیجی میکنم . احساس می‌کنم بچه های پارسال زرنگ تر بودن ، البته هنوز موفق نشدم امتحان بگیرم که قضاوت درستی کنم اما ظاهر امر اینجور به نظر میرسه . هشتمی ها شاگردای جدید من هستن و فعلا از روندشون خیلی راضی نبودم . 


نظرات 6 + ارسال نظر
همساده پنج‌شنبه 26 مهر 1403 ساعت 23:38

سلام ساره جان
بهترشدی؟

سلام عزیزم آره بهترم

فرشته سه‌شنبه 24 مهر 1403 ساعت 11:35

خسته نباشی جانم خدا قوت معلم ها از همه بیشتر تو کلاسا با ویروس های جدید برخورد میکنن بدن ضعیف وخسته باشه زود درگیر میشه میدونی من حس میکنم هیچ کس از شرایط کاملا راضی نیست زندگی کلا سخته پر از مسولیت ها وکارایی که باید انجام بشه قدر نشناسی وناآگاهی
اطرافیان هست که سخت ترش میکنه گاهی من
خیلی خسته میشم ولی با کمترین توجه اطرافیانم
انگار وجودم شارژ میشه مامان شماهم مثل اکثر مادرها نمیدونه کلماتش چطوری اثر میزاره مگرنه حتما با محبت کلامی ونشون دادن ارزش زحماتت بهت قدرت میداد

آره فرشته جان درست میگی واقعا
زندگی سخخخختتتت

شیرین ۲ سه‌شنبه 24 مهر 1403 ساعت 11:08

ساره جان
بهتری؟

همه مریض شدند ، حداقل تو اطرافیان من اینطور بوده

سلام شکر خدا بهترم
آره خیلی ها گرفتن

مرضیه شنبه 21 مهر 1403 ساعت 13:35

داشتم پست قبلیهاتون رو میخوندم. نگاهم افتاد به یه انباری که توش ورزش میکردید گویا.
کاش وسایل توش را کامل میبردید بالای پشت بام و اونجا را یه دست گچ و رنگ میزدید و میشد اتاق شما.

دست عروس درد نکنه. درسته وارد محیط زندگیتون شده. ولی حداقل کار میکنه. دمش گرم.

پشت بام کلا بازه نمیشه وسایل رو به امان خدا گذاشت . شکل قشنگی نداره همینجوری وسیله بذاری
من خیلی سعی کردم از این انباری یه اتاق دو در دو حداقل دربیارم اما متأسفانه هی بهم میریزن
واقعا به اون مکان نیاز دارم .
هنوزم دنبال راه حلی هستم ازش یه کلاس کوچیک برا خودم دربیارم

مونا جمعه 20 مهر 1403 ساعت 17:20

سلام
اولا ایشالا که زود خوب میشی
دوما دور نمای پیری خودت رو نبین عزیزم
کار دنیا امروز به فردا معلوم نیست که چی میشه
حالا کو تا پیری تو؟
خدا بزرگه.. غم فردا رو نخور

سلام مونا جان
ممنونم عزیزم

عابر جمعه 20 مهر 1403 ساعت 13:37

سلام ، چقدر دوست دارم یه موقعیتی فراهم بشه زودتر از این خونه بری امیدوارم زود خوب بشی

سلام عابر جان
امیدوارم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد