-
سلام سلام
شنبه 9 فروردین 1404 11:58
هفته پیش نمیدونم دقیقا چند شنبه بود عروس و داداش بعدظهری اومدن به من و اون داداشم اصرار کردن بریم تا دیلم، اونجا خییییلی شلوغ بود، فقط تونستیم دو تا مجتمع خرید بریم ، برای دخمل دو دست لباس گرفتن . دور دور زدیم و برگشتیم و ۹ شب خونه بودیم. طراحی سؤالات پیش نوبت رو شروع کردم و کلی از وقت و انرژیم رو گرفته. مهمان خاصی...
-
یک فروردین ۱۴۰۴
جمعه 1 فروردین 1404 16:38
سال نو همگی تون مبارک . الهی سال خیلی خوبی بشه برای همه مون . یه سال سخت دیگه رو پشت سر گذاشتیم . باختیم و سوختیم و اشک ریختیم و جنگیدیم ولی نشکستیم چون هنوز روزنه امید و کورسوی پیروزی تو قلب مون هست و با همون پیش میریم و چشم میدوزیم به فردایی خیلی بهتر . خدایا خودت صدای دلمون از آرزو به خاطره و شکرگزاری تبدیل کن ....
-
تمیزکاری
جمعه 24 اسفند 1403 19:31
دیروز تمیزکاری رو از پذیرایی شروع کردم. خب دستم به پنکه و کولر نمیرسید، خواهرم از همون جایی که نشسته بود گفت پس پنکه چی ، گفتم والا من قد و توانم به پنکه نمیرسه چیزی رو که میتونم انجام میدم به بقیه ش کار ندارم ، گفت خب اگه کسی بیاد خونه کثیفی پنکه و کم و کسری رو از چشم تو میبینه، عصبانیم کرد اما به زور خودمو کنترل...
-
من اومدم
دوشنبه 20 اسفند 1403 12:26
کل این مدتی که ننوشتم گیر بدو بدو بودم . مامانم پنج روز تو بیمارستان بستری شد. مشکل کلیه و تیروئید داشت ، قندش یه مقدار بالا بود. دو هفته ای بود خواهر کوچیکه عصرا میبردش دکتر ، دیگه گفتن باید بستری بشه اون شب من و خواهر کوچیکه و داداشم تا صبح تو اورژانس سر کردیم. هوا هم خیلی سرد شده بود اون چند روز. طوری که تو...
-
تغییرات قشنگ
جمعه 3 اسفند 1403 18:35
امروز خونه داداش و عروس برای ناهار دعوت بودیم . من دیروز عصر متوجه شدم که چنین برنامه ای بوده . عروس زحمت کشیده بود دو مدل مرغ پخته بود، سالاد و ترشی و رنگینک برای سر سفره درست کرده بود. برای بعد غذا هم ژله درست کرده بود. خواهرکوچیکه و شوهر و پسرش هم بودن که اونا شیرینی آورده بودن ما هم یه بطری شربت فیمتو بردیم....
-
جلسه بیست و پنجم مشاوره
پنجشنبه 25 بهمن 1403 12:05
بالاخره امروز جلسه تراپی اوکی شد. به بهانه بانک و چند تا خرید رفتم بیرون. همه چی رو برا دکتر تعریف کردم. گفت خیلی برات ناراحتم و موندم تا کی این وضع رو داری. گفت خوب کردی اعتراض کردی، خوب کردی اردو رفتی و نگو که دیگه نمیرم، این بیرون رفتن ها سوپاپ ذهنی و روانی تو هست که خیلی بشون نیاز داری. گفت یه کارایی رو ول کن...
-
پارت قبل اردو
دوشنبه 22 بهمن 1403 11:47
وقتی مامانم رفت کربلا و دوتامون نگران ریخت و پاش خونه بودیم، به خودم گفتم این دفعه میخوام از حالت معکوس پیش برم. یعنی به هیچ ریخت و پاشی حساسیت نشون ندم و فقط یه موارد خاص رو بدون اینکه اعتراضی کنم خودم مدیریت کنم. از عروس و هرکسی هم که میاد جای منو پر میکنه همیشه ممنون بودم و هستم ، یعنی هر بار اینا کاری در نبود من...
-
اردوی دزفول
پنجشنبه 18 بهمن 1403 19:34
این پست شامل دو بخش گزارش اردو هست و یک بخش قبل اردو . ساعت ۱۲ روز سه شنبه خودمو رسوندم مدرسه ، چون آفم بود و مدیر گفته بود ۱۲ مدرسه باش که با بچهها ناهار بخوریم و راه بیافتیم. اولش رفتم تو آشپزخونه کمک خدمتگزار مدرسه که پکیج میان وعده رو آماده کنیم . چند تا از بچه ها رو هم صدا زدیم اومدن کمک . از همونجا شروع کردن به...
-
استراحت
سهشنبه 16 بهمن 1403 07:49
مامان اینا دیشب اومدن ، خانواده عروس هم رفته بودن پیشواز من سر کار بودم ، بچهها شام سفارش دادن و دورهمی شام خوردیم . برای مامان خیلی خوشحالم همش میگفتم وای کربلا به دلش نمونه . برام یه بلوز سوغاتی آورده مامان ، یه بلوز آبی روشن و خنک و قشنگ . این چند روز هم کارای صبح رو که نبودم کامل عروس انجام میداد دستش درد نکنه ....
-
کربلا
پنجشنبه 11 بهمن 1403 13:51
امشب مامانم با اون داداش و خانمش میرن کربلا . سالهاست مامان آرزو داره ، براش خوشحالم که به چیزی که میخواد میرسه . انشاالله بسلامتی برن و برگردن . از حالا تو فکره که تو میری مدرسه و خدا میدونه تو خونه چه خبر میشه تا بیای . بیای باید کلی پشت شون جمع و جور کنی . عروس گفته تو این چند روز ما میایم پیش تون . به کمک اون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 بهمن 1403 14:46
پست دیروز رو پاک کردم چون حس خوبی ازش نگرفتم و حتی از کامنت ها ، حس کردم ناحقی کردم ، یا کلماتم چنین چیزی رو القا کرد به بعضی خواننده هام . تو هر خطی هم اول خودمو قضاوت و ملامت کردم تا شخص دیگه ای رو . ظاهرا سوءتفاهم پیش اومده . بهرحال من با وجود همین چندتا خط ، نمیخوام بی انصاف به نظر بیام . شاید یا باید یه چیز رو...
-
من یک زنم ...
سهشنبه 9 بهمن 1403 16:45
من یک زنم .... با همه ظرافت ها ، حساسیت ها ، لوس بازی ها ، لطافت ها ، از خودگذشتگی ها ، دلربایی ها ، مادرانه ها ، شکستن ها ، قوت ها و ضعف ها من یک زنم .... با همه قدرت ها ، ایستادگی ها ، مرد بودن ها ، حسادت ها ( این یکی رو با یه لحن قوی و غلیظ بخونید. ) لجبازی ها ، دمدمی بودن ها ، بدجنسی ها ، و و و شاید خیلی از صفاتی...
-
امتحان زبان
چهارشنبه 3 بهمن 1403 19:19
امروز بالاخره امتحانم برگزار شد . از دوشنبه رفت به سه شنبه که آفم بود و قرار بود برم مدرسه . و خب سهشنبه کنسل شد و امروز نهایتا برگزار شد . چند بار بین دو مدرسه رفتم و اومدم ، استرس روانی و فشار فیزیکی بالایی داشتم ، بیشتر تو مرحله پخش فایل شنیداری و ترس اون احتمالات مثلا هنگ کردن گوشی یا عدم اتصال به بلوتوث، که از...
-
بازم تعطیلی
یکشنبه 30 دی 1403 22:59
این امتحانات نوبت اول چقدر دیگه باید کش بیاد . بازم فردا مجازی شد و امتحان من کنسل. واقعا نمیدونم چی بگم . بخدا دانش آموزان هم خسته شدن از چند باره خوندن یه امتحان و تعطیلی ها . و البته بعضیا هستن همچنان دست به دعا ... درس هم نمیخونن دعاشون هم خوب میگیره و ما رو لَنگ میکنه .
-
بیخوابی
یکشنبه 30 دی 1403 07:16
کل دیروز فقط در حد یه ساعت که از مدرسه برگشتم ناهار خوردم تا ۳ با همون مانتو مدرسه مثلا استراحت کردم . دیگه خصوصی داشتم تا ۱۰ شب و کلی بی نظمی و جابجایی . و اینکه داداشم کلید مغازه برده بود و من گفته بودم شاگرد بیاد مغازه و هیچی به هیچی مجبور شدم با شاگرد برم خونه شون . خوبیش این بود که مادرش جزو همکاران در مدرسه دیگه...
-
کمی خصوصی تر
جمعه 28 دی 1403 20:15
آلبوم جاده ابریشم اندی سالها پیش اوج عاشقی من ، دلدادگی هام ، آرزوهام در نوجوانی رو پر میکرد. اونموقع یه ضبط صوت قرمز کوچیک از اونا که دو طرفش باند داشت و نوار کاستی که هی توش گیر میکرد اوج لذت های من و هم نسل های من بود. بعدها خواهرم یه واکمن خرید و از اونم گاهی استفاده میکردم. عشق های نوجوانی و عشق های گاها یه...
-
تراش برقی
جمعه 28 دی 1403 11:27
یه مدادتراش برقی شارژی از پیش استاد سفارش دادم سه میلیون و صدددددد ... خیلی وقته داشتم به خریدش فکر میکردم و با خودم سر قیمتش چونه میزدم . دیگه وسیله کارمه و سرعت تراشیدن مداد نسبت به استفاده از کاتر بیشتر میشه . استاد خودش هم یکیش رو داره .
-
اکسسوری
پنجشنبه 27 دی 1403 10:34
چرا این چند وقت اینقدر دلم اکسسوری میخواد . البته اون مدلایی که با طلا آبکاری شدن . چقدر شیک و چقدر تنوع کارها بالاست . دو تا پیج دارم به حدی تنوع بالاست که حتی انتخاب به شدت سخت میشه . اون روز رفته بودم بازار برای خودم یه گوشواره و انگشتر خیلی خوشکل ژوپینگ خریدم و خیلی دوسشون دارم ولی حالا هنوز تو پیج ها مدلای دیگه...
-
همه پست های من شلوغ ...
چهارشنبه 26 دی 1403 22:03
سه شنبه از صبح پا شدم رفتم دوتا نونوایی شانسم بسته بودن . خواهرم گفته بود برامون نون گرم بگیر تو که خونه ای . من که بیشتر روزا همون ۷ شایدم زودتر بی خواب میشم و دیگه خوابم نمیبره اما سر جام میمونم . دیگه اون روز هم دلم نون گرم میخواست هم درازکش موندن تو جام رو . آخرش رفتم و دست خالی برگشتم . بعد صبونه مامان گفت میخوام...
-
بالاخره پست نوشتم
پنجشنبه 20 دی 1403 16:56
اول از کوچکترین و ملوس ترین عضو خانواده بگم که دلم براش ضعف میکنه . خیلی کوچولوئه دخمل مون. من تا الان فقط یه بار بغلش کردم. هم چون رفتن خونه شون و زیاد همو نمیبینیم هم چون خودم مراقبت میکنم بچه اذیت نشه ، هم ناگفته نماند مادرش گاهی جوری برخورد میکنه انگار نباید دست به بچه برادرمون بزنیم . حالا من که کلا روحیه آرومی...
-
دخمل ۱۰/۱۰
دوشنبه 10 دی 1403 21:11
دخمل مون دیشب ساعت ۱۲ به دنیا اومد . بعد از یک شبانه روز بستری شدن عروس در بیمارستان و درد و انتظار برای زایمان طبیعی نهایتا دکتر تصمیم گرفت سزارین انجام بده . این یکی دو هفته چند بار بردیم دکتر و دست خالی برگشتیم . و دیگه این آخری داشتیم نگران میشدیم. ولی خدا رو شکر دخملمون بدنیا اومد . برخلاف تصوری که از سونوها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 دی 1403 22:54
امشب رفتم اون مراسم مشترک جشن روز زن مدرسه ، با نیم ساعت تاخیر چون تو قلمچی شب امتحانی داشتم . جشن خوبی بود . مدیرها شام تدارک دیده بودن و به هر نفر یه ظرف کادو دادن . از دیشب گردن درد دارم . باز صبح پای لپتاپ مشغول طراحی بودم . حالا نسبت به صبح کمی بهترم . دوباره فردا آنلاین هستیم . آنلاین بودن فقط درجا زدن هست ....
-
اوووف بزرگ
یکشنبه 2 دی 1403 20:03
امروز و روزای قبل خیلی کارام بیشتر شده ، از مدرسه میام میشینم پای برگه ها ، مثل اون روزی که براتون تعریف کردم . کلاس ها آنلاین میشه یه دستم تو گوشیه ، یه دستم تو کار خونه و یه دستم تو سرویس دادن به خواهرم. امروز هرچی اووف میگم خالی نمیشم . اووووففففف. الان قلمچی هستم . بعد کلاس باید برم بشینم پای دو تا سایت نمره دهی ....
-
ساره شلوغ
پنجشنبه 29 آذر 1403 18:17
دیروز بخاطر تصحیح اوراق و محدودیت زمانی وارد کردن نمرات تو سایت سیدا ، مجبور شدم ۴۵ دقیقه بیشتر بمونم تو مدرسه ، و چون کارم تموم نشد بدو بدو اومدم خونه بدون اینکه لباس عوض کنم چند لقمه ناهار خوردم ، حتی وقت نکرده بودم صبونه بخورم ، و شام هم نخورده بودم. اما از حجم بالای کار و استرس زیاد حتی گرسنه نشدم . نشستم پای...
-
حس تکرار
شنبه 24 آذر 1403 23:28
زندگی چقدر شلوغ شده که حتی تو سرویس هم وقت و تمرکز نوشتن پست جدید ندارم . راستی گفتم سرویس مون عوض شد شکرخدا و دیگه برا خودم صندلی دارم که بشینم ! از هرچی یادم اومد مینویسم ... تعداد شاگرد خصوصی هام بیشتر شده با توجه به مشکل جا و زمان خیلی ها رو رد میکنم . خیلی ها رو به التماس و حساب آشنا و همکار بودن قبول میکنم ....
-
روزگذشت...
پنجشنبه 15 آذر 1403 18:50
مثل همیشه شلوغ پلوغم . همش بدو بدو . و خستگی . البته شکر خدا که مشغولم . همیشه شکر میکنم . داداش اینا از دیشب شروع کردن به بردن وسیله هاشون تو خونه . دیشب خیلی خسته بودم اما باشون رفتم . خیلی جزئی کمکی کردم . هم خوشحالیم هم ناراحت . ولی حرف من اینه که زندگی همینه . خونه شون هم زیاد دور نیس . انشاالله که زندگی شون...
-
تظاهر
چهارشنبه 7 آذر 1403 22:46
گاهی دلم میخواد تو عمق ناراحتی و دلتنگی های خودم فرو برم . تا چند روز ازش درنیام . به اختیار خودم تو همون حال بمونم . اصلا گاهی از تو این حال موندن ، حالم خیلی بهتره تا تظاهر به خودِ خوب بودن . بدون اینکه تظاهر به شادی یا خنده کنم . بدون اینکه تظاهر به خوب بودن ... به بی غصه بودن ... به راحت بودن به جای ناراحت بودن...
-
دیروقت نوشت
سهشنبه 6 آذر 1403 22:59
هنوز بیدارم. امروز بعد مدتها تونستم یه نوبت متخصص گوارش بگیرم . البته دو هفته پیش تو نوبت بودم تا امروز جور شد . یه پزشک فوق تخصص گوارش بنام داوود مساوات که هفته ای یه بار از تهران میاد ماهشهر . از ساعت ۷:۳۰ درمانگاه بودم و ساعت ۱۰ موفق شدم برم تو اتاق پزشک . یه نسخه دارو نوشت از چند قلم ... و یه کولونوسکوپی نوشت که...
-
دو روز در یک روز
جمعه 2 آذر 1403 12:25
اگه بگم دیروز به اندازه دو روز از خودم کار کشیدم دروغ نگفتم . جارو و گردگیری و خرید و آشپزی و تمیز کردن فر و هود و شستن سرویس بهداشتی و سالاد درست کردن و ظرف شستن ، همه رو خودم انجام دادم . اخیرا روزای تعطیل حتی ظهر هم نمیخوابم ، یا میشینم پای طراحی سوال و تصحیح اوراق یا پای تکالیف طراحی استاد . دو تا کلاس خصوصی هم...
-
حقوق اول ۱۴۰۳
سهشنبه 29 آبان 1403 08:09
از طرفا ۵ صبح بیدارم ، دیروز هم همین شد . یه روزایی تو اوج فشار کار و خستگی ، بی خواب تر میشم . مثلا روز آفمه و باید بیشتر بخوابم کمتر هم خوابیدم . واقعا یه موقع هایی حس میکنم فشار کارم دیگه خیلی بیشتر از تحمل روانی و فیزیکیمه. و همیشه از ساره میپرسم ساره تا چقدر و تا کی دیگه میتونی ادامه بدی . و کی وقت استراحت و...