خانه عناوین مطالب تماس با من

ر مثل رسیدن

ر مثل رسیدن

درباره من

ادامه...

پیوندها

  • چی نپوشیم
  • کارگاه آشپزسازی
  • دلنوشته های مهربانو
  • بی پروا نوشت ( پروانه )
  • من در کنار همسرم خوشبخت خواهم شد.(زهرا)
  • فرانسه
  • تیلو جان
  • گیس گلابتون
  • حیاط خلوت ذهن من
  • آشپزی و شیرینی پزی
  • آشپزی
  • محسن از دنیای دوست داشتنی
  • مرجان شیراز
  • فرشته
  • ریحانه
  • غزل سپید
  • ترانه آمریکا
  • سمیرا
  • آتشی به رنگ آسمان
  • صبا
  • درون من
  • مینا تهران
  • رضوان

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • پراید مچاله ذهنم
  • شب نوشت
  • خواب عمیق
  • سخت کوشی
  • آشفتگی کاری
  • اعلام حضور
  • پوش پوش
  • اووووپسسس
  • پایان تعطیلات نوروزی ۰ ۱۴۰۴

بایگانی

  • اردیبهشت 1404 6
  • فروردین 1404 6
  • اسفند 1403 3
  • بهمن 1403 8
  • دی 1403 10
  • آذر 1403 6
  • آبان 1403 6
  • مهر 1403 7
  • شهریور 1403 12
  • مرداد 1403 9
  • تیر 1403 8
  • خرداد 1403 8
  • اردیبهشت 1403 8
  • فروردین 1403 11
  • اسفند 1402 16
  • بهمن 1402 6
  • دی 1402 12
  • آذر 1402 8
  • آبان 1402 9
  • مهر 1402 13
  • شهریور 1402 21
  • مرداد 1402 17
  • تیر 1402 16
  • خرداد 1402 23
  • اردیبهشت 1402 9
  • فروردین 1402 17
  • اسفند 1401 17
  • بهمن 1401 13
  • دی 1401 12
  • آذر 1401 6
  • آبان 1401 7
  • مهر 1401 8
  • شهریور 1401 9
  • مرداد 1401 11
  • تیر 1401 9
  • خرداد 1401 8
  • اردیبهشت 1401 13
  • فروردین 1401 8
  • اسفند 1400 6
  • بهمن 1400 8
  • دی 1400 8
  • آذر 1400 6
  • آبان 1400 9
  • مهر 1400 12
  • شهریور 1400 19
  • مرداد 1400 4
  • تیر 1400 10
  • خرداد 1400 14
  • اردیبهشت 1400 12
  • فروردین 1400 20
  • اسفند 1399 15
  • بهمن 1399 15
  • دی 1399 9
  • آذر 1399 5
  • آبان 1399 8
  • مهر 1399 12
  • شهریور 1399 9
  • مرداد 1399 7
  • تیر 1399 9
  • خرداد 1399 13
  • اردیبهشت 1399 12
  • فروردین 1399 9
  • اسفند 1398 8
  • بهمن 1398 20
  • دی 1398 12
  • آذر 1398 15
  • آبان 1398 18
  • مهر 1398 15
  • شهریور 1398 15
  • مرداد 1398 13
  • تیر 1398 14
  • خرداد 1398 14
  • اردیبهشت 1398 18
  • فروردین 1398 16
  • اسفند 1397 14
  • بهمن 1397 16
  • دی 1397 16
  • آذر 1397 15
  • آبان 1397 11
  • مهر 1397 22
  • شهریور 1397 17
  • مرداد 1397 24
  • تیر 1397 25
  • خرداد 1397 15
  • اردیبهشت 1397 18
  • فروردین 1397 18
  • اسفند 1396 12
  • بهمن 1396 9
  • دی 1396 8
  • آذر 1396 10
  • آبان 1396 13
  • مهر 1396 15
  • شهریور 1396 19
  • مرداد 1396 9
  • تیر 1396 13
  • خرداد 1396 11
  • اردیبهشت 1396 9
  • فروردین 1396 10
  • اسفند 1395 15
  • بهمن 1395 10
  • دی 1395 9
  • آذر 1395 7
  • آبان 1395 8
  • مهر 1395 8
  • شهریور 1395 11
  • مرداد 1395 11
  • تیر 1395 21
  • خرداد 1395 17
  • اردیبهشت 1395 7
  • فروردین 1395 6
  • اسفند 1394 6
  • بهمن 1394 6
  • دی 1394 6
  • آذر 1394 2
  • آبان 1394 6
  • مهر 1394 3
  • شهریور 1394 7
  • مرداد 1394 8
  • تیر 1394 13
  • خرداد 1394 5

جستجو


آمار : 651156 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 22:11
    بالاخره دیروز نوبتم اوکی شد و آزمایش رو نشون دادم . کم خونی داشتم و دکتر گفت نارسایی تخمدان داری. سونو نوشت که اونم امروز صبح رفتم انجام دادم . تو شرح گزارش گفته شد که تخمدان سمت راست فولیکول داره ، و ...‌ . فردا صبح دوباره میرم پیش دکتر که ببینم ایشون چی میگن ، اونروز هم برام دو مدل مکمل نوشت . احتمالا فردا هم یه سری...
  • پراید مچاله ذهنم پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1404 10:31
    امروز خونه م ، چند روز قبل هر روز برا یه کاری مدرسه بودم با اینکه روزای عدم حضورم بود. برگه هم تصحیح کردم مال نهمی هارو . دیروز هم دانش آموزان منتخب دو مدرسه م رو بردم جشنواره خوارزمی اما متأسفانه مقام نیاوردیم. چون یه تیم از مدارس خاص و فقط یه تیم از مدارس دولتی انتخاب کردن. وگرنه اگه بر اساس رتبه بندی بود حتما یکی...
  • شب نوشت جمعه 19 اردیبهشت 1404 22:49
    واقعا نمیدونم از چی و کجا بنویسم . به شدت شلوغ پلوغم هم از نظر کاری هم فکری . فشار روانی زیادی رو متحمل میشم . حتی وقت نکردم آزمایشم رو ببرم دکتر. همش خسته م از بس بدو بدو دارم . وقتی هم خونه م تلافی نبودنم درمیاد ، آخرش هنوزم میگن تو که همش نیستی. فکر جدا شدن از قلمچی درونم خیلی قوی شده ، فقط منتظرم حقوقم رو بدن بعد...
  • خواب عمیق یکشنبه 7 اردیبهشت 1404 20:21
    در ادامه آشوب های کاری که برام پیش اومده ، تو یه مکالمه تلفنی با یکی از نیروها و درعین حال دوست قدیمی در قلمچی، اون گفت که قراره کلاسای خصوصی که تو گفتی وقت ندارم رو بدن به اون نیروی جدید، ولی راجب تقسیم کلاسا حرفی زده نشده، ولی گفت تو اصلا ناراحت نباش، تو پشتت به خودت و اسمت گرمه، تو الان عین یه برندی، تقریبا تو کل...
  • سخت کوشی یکشنبه 7 اردیبهشت 1404 06:52
    در ادامه آشوب های کاری که برام پیش اومده ، تو یه مکالمه تلفنی با یکی از نیروها و درعین حال دوست قدیمی در قلمچی، اون گفت که قراره کلاسای خصوصی که تو گفتی وقت ندارم رو بدن به اون نیروی جدید، ولی راجب تقسیم کلاسا حرفی زده نشده، ولی گفت تو اصلا ناراحت نباش، تو پشتت به خودت و اسمت گرمه، تو الان عین یه برندی، تقریبا تو کل...
  • آشفتگی کاری سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1404 10:45
    بچه ها خییییلی خسته‌م. این یه ماه مشکلات کاریم زیاد شده . مدیر مرضیه همون مدیری که امسال اومد انگار روم زوم کرده، یه بار میگه فیلم جشنواره خوارزمی سطحش پایینه، یه بار میگه خانواده ها گفتن به بچه‌ها زیاد استراحت میدی، و جوری تو قالب مدیر بودن خودش میره انگار نه انگار من همکارشم. گفتم من همه کارام رو میکنم و دانش آموز...
  • اعلام حضور چهارشنبه 27 فروردین 1404 09:54
    بخاطر گرد و خاک خیلی افتضاح دیروز و امروز تعطیل شده ، دیروز که آفم بود ولی امروز سر کلاسم. روزگار به تکرار داره پیش میره و خبر و اتفاق خاصی نیست. چند مورد اعصاب خوردی الکی تو قلمچی و یکی هم تو مدرسه داشتم. که درنهایت میدونم تو همه محیط های کاری وضع اینجوره. اما به شکل جدی دارم به کم کردن کارم یا حتی تغییر کار فکر...
  • پوش پوش سه‌شنبه 19 فروردین 1404 11:58
    پوش پوش بعد از شش روز غذا نخوردن ، دو روز آمپول زدن، الان چهار روزه که رفته و دیگه برنگشته. خیلی ناراحتم. همه این سالها بودنش، مراقبت کردنش، بغل کردنش و محبت و انرژی ای که انتقال میداد رو هی یادم میاد و بغضم میگیره. پیش خودم میگم تو همممه کاری براش کردی ، تو این سالها چند بار به شدت مریض شد و حتی تو سالایی که بابا...
  • اووووپسسس شنبه 16 فروردین 1404 06:49
    اشتباها از ۵ صبح بیدارم . گوشی آلارم قدیمیه رو تنظیمات خودکار بود. الکی یه ساعت زودتر بیدار شدم واقعا فاک . یه عامل به خستگی امروز اضافه تر شد.
  • پایان تعطیلات نوروزی ۰ ۱۴۰۴ جمعه 15 فروردین 1404 22:34
    تعطیلات تموم شد و از فردا روزهای کاری شروع میشه، رو هم یه ماه با دانش آموزان هستیم و بعدش تو فرجه و امتحانات میریم تا آخرای خرداد. انشاالله بقیه سال تحصیلی هم خوب پیش بره . باید تا سال دیگه واقعا درمورد شرایط کاریم تصمیم گیری درستی کنم . حال اون گربه ای که دکتر گفته بود سگ گازش گرفته الان عالیه ، زخمش کاملا بسته شد ،...
  • سلام سلام شنبه 9 فروردین 1404 11:58
    هفته پیش نمیدونم دقیقا چند شنبه بود عروس و داداش بعدظهری اومدن به من و اون داداشم اصرار کردن بریم تا دیلم، اونجا خییییلی شلوغ بود، فقط تونستیم دو تا مجتمع خرید بریم ، برای دخمل دو دست لباس گرفتن . دور دور زدیم و برگشتیم و ۹ شب خونه بودیم. طراحی سؤالات پیش نوبت رو شروع کردم و کلی از وقت و انرژیم رو گرفته. مهمان خاصی...
  • یک فروردین ۱۴۰۴ جمعه 1 فروردین 1404 16:38
    سال نو همگی تون مبارک . الهی سال خیلی خوبی بشه برای همه مون . یه سال سخت دیگه رو پشت سر گذاشتیم . باختیم و سوختیم و اشک ریختیم و جنگیدیم ولی نشکستیم چون هنوز روزنه امید و کورسوی پیروزی تو قلب مون هست و با همون پیش میریم و چشم میدوزیم به فردایی خیلی بهتر . خدایا خودت صدای دلمون از آرزو به خاطره و شکرگزاری تبدیل کن ....
  • تمیزکاری جمعه 24 اسفند 1403 19:31
    دیروز تمیزکاری رو از پذیرایی شروع کردم. خب دستم به پنکه و کولر نمیرسید، خواهرم از همون جایی که نشسته بود گفت پس پنکه چی ، گفتم والا من قد و توانم به پنکه نمیرسه چیزی رو که میتونم انجام میدم به بقیه ش کار ندارم ، گفت خب اگه کسی بیاد خونه کثیفی پنکه و کم و کسری رو از چشم تو میبینه، عصبانیم کرد اما به زور خودمو کنترل...
  • من اومدم دوشنبه 20 اسفند 1403 12:26
    کل این مدتی که ننوشتم گیر بدو بدو بودم . مامانم پنج روز تو بیمارستان بستری شد. مشکل کلیه و تیروئید داشت ، قندش یه مقدار بالا بود. دو هفته ای بود خواهر کوچیکه عصرا میبردش دکتر ، دیگه گفتن باید بستری بشه اون شب من و خواهر کوچیکه و داداشم تا صبح تو اورژانس سر کردیم. هوا هم خیلی سرد شده بود اون چند روز. طوری که تو...
  • تغییرات قشنگ جمعه 3 اسفند 1403 18:35
    امروز خونه داداش و عروس برای ناهار دعوت بودیم . من دیروز عصر متوجه شدم که چنین برنامه ای بوده . عروس زحمت کشیده بود دو مدل مرغ پخته بود، سالاد و ترشی و رنگینک برای سر سفره درست کرده بود. برای بعد غذا هم ژله درست کرده بود. خواهرکوچیکه و شوهر و پسرش هم بودن که اونا شیرینی آورده بودن ما هم یه بطری شربت فیمتو بردیم....
  • جلسه بیست و پنجم مشاوره پنج‌شنبه 25 بهمن 1403 12:05
    بالاخره امروز جلسه تراپی اوکی شد. به بهانه بانک و چند تا خرید رفتم بیرون. همه چی رو برا دکتر تعریف کردم. گفت خیلی برات ناراحتم و موندم تا کی این وضع رو داری. گفت خوب کردی اعتراض کردی، خوب کردی اردو رفتی و نگو که دیگه نمیرم، این بیرون رفتن ها سوپاپ ذهنی و روانی تو هست که خیلی بشون نیاز داری. گفت یه کارایی رو ول کن...
  • پارت قبل اردو دوشنبه 22 بهمن 1403 11:47
    وقتی مامانم رفت کربلا و دوتامون نگران ریخت و پاش خونه بودیم، به خودم گفتم این دفعه میخوام از حالت معکوس پیش برم. یعنی به هیچ ریخت و پاشی حساسیت نشون ندم و فقط یه موارد خاص رو بدون اینکه اعتراضی کنم خودم مدیریت کنم. از عروس و هرکسی هم که میاد جای منو پر میکنه همیشه ممنون بودم و هستم ، یعنی هر بار اینا کاری در نبود من...
  • اردوی دزفول پنج‌شنبه 18 بهمن 1403 19:34
    این پست شامل دو بخش گزارش اردو هست و یک بخش قبل اردو . ساعت ۱۲ روز سه شنبه خودمو رسوندم مدرسه ، چون آفم بود و مدیر گفته بود ۱۲ مدرسه باش که با بچه‌ها ناهار بخوریم و راه بیافتیم. اولش رفتم تو آشپزخونه کمک خدمتگزار مدرسه که پکیج میان وعده رو آماده کنیم . چند تا از بچه ها رو هم صدا زدیم اومدن کمک . از همونجا شروع کردن به...
  • استراحت سه‌شنبه 16 بهمن 1403 07:49
    مامان اینا دیشب اومدن ، خانواده عروس هم رفته بودن پیشواز من سر کار بودم ، بچه‌ها شام سفارش دادن و دورهمی شام خوردیم . برای مامان خیلی خوشحالم همش میگفتم وای کربلا به دلش نمونه . برام یه بلوز سوغاتی آورده مامان ، یه بلوز آبی روشن و خنک و قشنگ . این چند روز هم کارای صبح رو که نبودم کامل عروس انجام می‌داد دستش درد نکنه ....
  • کربلا پنج‌شنبه 11 بهمن 1403 13:51
    امشب مامانم با اون داداش و خانمش میرن کربلا . سالهاست مامان آرزو داره ، براش خوشحالم که به چیزی که میخواد میرسه . انشاالله بسلامتی برن و برگردن . از حالا تو فکره که تو میری مدرسه و خدا میدونه تو خونه چه خبر میشه تا بیای . بیای باید کلی پشت شون جمع و جور کنی . عروس گفته تو این چند روز ما میایم پیش تون . به کمک اون...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 10 بهمن 1403 14:46
    پست دیروز رو پاک کردم چون حس خوبی ازش نگرفتم و حتی از کامنت ها ، حس کردم ناحقی کردم ، یا کلماتم چنین چیزی رو القا کرد به بعضی خواننده هام . تو هر خطی هم اول خودمو قضاوت و ملامت کردم تا شخص دیگه ای رو . ظاهرا سوءتفاهم پیش اومده . بهرحال من با وجود همین چندتا خط ، نمیخوام بی انصاف به نظر بیام . شاید یا باید یه چیز رو...
  • من یک زنم ... سه‌شنبه 9 بهمن 1403 16:45
    من یک زنم .... با همه ظرافت ها ، حساسیت ها ، لوس بازی ها ، لطافت ها ، از خودگذشتگی ها ، دلربایی ها ، مادرانه ها ، شکستن ها ، قوت ها و ضعف ها من یک زنم .... با همه قدرت ها ، ایستادگی ها ، مرد بودن ها ، حسادت ها ( این یکی رو با یه لحن قوی و غلیظ بخونید. ) لجبازی ها ، دمدمی بودن ها ، بدجنسی ها ، و و و شاید خیلی از صفاتی...
  • امتحان زبان چهارشنبه 3 بهمن 1403 19:19
    امروز بالاخره امتحانم برگزار شد . از دوشنبه رفت به سه شنبه که آفم بود و قرار بود برم مدرسه . و خب سه‌شنبه کنسل شد و امروز نهایتا برگزار شد . چند بار بین دو مدرسه رفتم و اومدم ، استرس روانی و فشار فیزیکی بالایی داشتم ، بیشتر تو مرحله پخش فایل شنیداری و ترس اون احتمالات مثلا هنگ کردن گوشی یا عدم اتصال به بلوتوث، که از...
  • بازم تعطیلی یکشنبه 30 دی 1403 22:59
    این امتحانات نوبت اول چقدر دیگه باید کش بیاد . بازم فردا مجازی شد و امتحان من کنسل. واقعا نمیدونم چی بگم . بخدا دانش آموزان هم خسته شدن از چند باره خوندن یه امتحان و تعطیلی ها . و البته بعضیا هستن همچنان دست به دعا ...‌ درس هم نمیخونن دعاشون هم خوب میگیره و ما رو لَنگ میکنه .
  • بیخوابی یکشنبه 30 دی 1403 07:16
    کل دیروز فقط در حد یه ساعت که از مدرسه برگشتم ناهار خوردم تا ۳ با همون مانتو مدرسه مثلا استراحت کردم . دیگه خصوصی داشتم تا ۱۰ شب و کلی بی نظمی و جابجایی . و اینکه داداشم کلید مغازه برده بود و من گفته بودم شاگرد بیاد مغازه و هیچی به هیچی مجبور شدم با شاگرد برم خونه شون . خوبیش این بود که مادرش جزو همکاران در مدرسه دیگه...
  • کمی خصوصی تر جمعه 28 دی 1403 20:15
    آلبوم جاده ابریشم اندی سالها پیش اوج عاشقی من ، دلدادگی هام ، آرزوهام در نوجوانی رو پر می‌کرد. اونموقع یه ضبط صوت قرمز کوچیک از اونا که دو طرفش باند داشت و نوار کاستی که هی توش گیر می‌کرد اوج لذت های من و هم نسل های من بود. بعدها خواهرم یه واکمن خرید و از اونم گاهی استفاده می‌کردم. عشق های نوجوانی و عشق های گاها یه...
  • تراش برقی جمعه 28 دی 1403 11:27
    یه مدادتراش برقی شارژی از پیش استاد سفارش دادم سه میلیون و صدددددد ...‌ خیلی وقته داشتم به خریدش فکر میکردم و با خودم سر قیمتش چونه میزدم . دیگه وسیله کارمه و سرعت تراشیدن مداد نسبت به استفاده از کاتر بیشتر میشه . استاد خودش هم یکیش رو داره .
  • اکسسوری پنج‌شنبه 27 دی 1403 10:34
    چرا این چند وقت اینقدر دلم اکسسوری میخواد . البته اون مدلایی که با طلا آبکاری شدن . چقدر شیک و چقدر تنوع کارها بالاست . دو تا پیج دارم به حدی تنوع بالاست که حتی انتخاب به شدت سخت میشه . اون روز رفته بودم بازار برای خودم یه گوشواره و انگشتر خیلی خوشکل ژوپینگ خریدم و خیلی دوسشون دارم ولی حالا هنوز تو پیج ها مدلای دیگه...
  • همه پست های من شلوغ ... چهارشنبه 26 دی 1403 22:03
    سه شنبه از صبح پا شدم رفتم دوتا نونوایی شانسم بسته بودن . خواهرم گفته بود برامون نون گرم بگیر تو که خونه ای . من که بیشتر روزا همون ۷ شایدم زودتر بی خواب میشم و دیگه خوابم نمیبره اما سر جام میمونم . دیگه اون روز هم دلم نون گرم میخواست هم درازکش موندن تو جام رو . آخرش رفتم و دست خالی برگشتم . بعد صبونه مامان گفت میخوام...
  • بالاخره پست نوشتم پنج‌شنبه 20 دی 1403 16:56
    اول از کوچکترین و ملوس ترین عضو خانواده بگم که دلم براش ضعف میکنه . خیلی کوچولوئه دخمل مون. من تا الان فقط یه بار بغلش کردم. هم چون رفتن خونه شون و زیاد همو نمیبینیم هم چون خودم مراقبت میکنم بچه اذیت نشه ، هم ناگفته نماند مادرش گاهی جوری برخورد میکنه انگار نباید دست به بچه برادرمون بزنیم . حالا من که کلا روحیه آرومی...
  • 1366
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 46