من یک زنم ...

من یک  زنم .... 

با همه ظرافت ها ، حساسیت ها ، لوس بازی ها ، لطافت ها ، از خودگذشتگی ها ، دلربایی ها ، مادرانه ها ، شکستن ها ، قوت ها و ضعف ها 


من یک زنم ....

با همه قدرت ها ، ایستادگی ها ، مرد بودن ها ، حسادت ها ( این یکی رو  با یه لحن قوی  و غلیظ بخونید. ) لجبازی ها ، دمدمی بودن ها ، بدجنسی ها ، و و و شاید خیلی از صفاتی که الان یادم نمیاد . 


من یک زنم ....

در نقش یه دختر خانواده  با همه خستگی مراقبت  و دل نگرانی نسبت به پدر ، مادر ، خواهر و برادر .


من یک زنم ....

در نقش خواهرزنی که ممکنه بیشتر وقت ها حتی گاهی غیر منصفانه هوای خواهرم رو بیشتر از داماد داشته باشم ، حتی اگه بدونم حق با خواهرم نیست. 


من یک زنم ....

در نقش یک خواهرشوهر ، که حالا نگرانی از بابت داداش هم به بقیه نگرانی هام اضافه شده ، و حالا هم شاید گاهی غیرمنصفانه هوای برادرم رو بیشتر از عروس داشته باشم ، حتی اگه بدونم حق با برادرم نیست . 


و چند وقتی ست که بیشتر از قبل ، به قضاوت هام تامل میکنم . و از اینکه گاهی منصف نبودم ناراحت میشم . البته شما میدونید که من آدم دعوا و بحث نیستم ، فقط شاید در مواردی خیلی آروم و محترمانه حرفی بزنم یا گله ای کنم . 

حالا یادم میاد شوهر خواهر کوچیکه همیشه بدون صبونه از خونه شون درمیاد. چون از اول به صبونه همسرش اهمیت نداده احتمالا.  و بخاطر اینکه دیرتر از شوهرش بیدار میشه و اونموقع دیگه شوهر نیس و خواهرم خودش تنهایی صبونه میخوره . 

و حالا متوجه شدم تو همین حدودا یک ماهی که داداش کوچیکه  و عروس رفتن خونه خودشون ، داداشی که همه چیزش به راه بود پیش من و مامان ، حالا یا صبونه نمیخوره و میگه خوردم یا با یه کیک تاینی و چای سر میکنه . و باورتون نمیشه این مدت شاید رو هم رفته پنج باری عروس تو خونه شون غذا پخته . یا از خونه ما میبرن یا خودشون میان . حالا هم که دخمل به دنیا اومده،  شرایط قوز بالا قوز شده . خونه ما میاد نه تنها کمکی نمیکنه بلکه باید تو بچه داری بش کمک هم بکنیم . تازه از خواهر کوچیکه بیشتر از من در زمینه کمک به کارای دخمل سوءاستفاده میکنه.  


و برام خیلی عجیبه این همه نوسان در زن بودن . از اون همه لطافت و ظرافت و زیبایی به این همه ضخامت و خشونت و زشتی در یک زن . 


این پست یه دلنوشته ست و نمیخوام نه به کسی توهین کنم و نه قضاوت.  و نه همجنس های خودم رو زیر سوال ببرم . همه ما آدما چه زن چه مرد ، حتما سر سوزنی انصاف و دلسوزی به هم داریم و حتی سر سوزنی درک از شرایط اطرافیان مون . 

پس خواهش میکنم کسی سوءبرداشت نکنه و حتی ناراحت نشه . 


چون من در دوگانگی از حالت های خوب و بد زنانگی هایم گیر کردم . 


و همیشه از خودم میپرسم اگه منم متأهل  میشدم هم اینجوری میشدم؟ گاها بی مسئولیت  نسبت به همسر و بچه و خانواده خودم و خانواده شوهر. 


فکر کنم همینقدر که نوشتم کافیه . 


و اما ..‌ 

دوره طراحی م تموم شد و قراره مدرک پیشرفته م ارسال بشه . 

همین امروز مشخصات فردی م ارسال کردم .

 و بگم تا از این دوره خارج شدم ، تو دوره مربیگری کودک ثبت نام کردم . خوبیش اینه که برای مربیگری کودک لازم نیس تکلیف انجام بدم ، فقط آموزش های استاد رو میگیرم و این دوره دو سال طول میکشه. هر ماه باید فقط هزینه رو پرداخت کنم . تا نهایتا دو سال بعد انشاالله مدرکش بم بدن . 


یه سری تکلیف از استاد دریافت خواهم کرد در ادامه اون دوره طراحی که فقط برای خودم هست و اگه دلم بخواد انجام میدم اگه نه که هیچ . اما من میخوام به تمرینات ادامه بدم و فرقش اینه که تو فشار و محدودیت زمانی نیستم .


خواستم یه چی دیگه تعریف کنم یادم رفت ... 

نظرات 9 + ارسال نظر
نرگسی پنج‌شنبه 11 بهمن 1403 ساعت 14:32

اول که چیز بدی ننوشتی و تو هم بعنوان یک انسان حق داری غر بزنی ، ناراحت بشی یا حتی پیش خودت قضاوت کنی . تازه نوشتنش کمکت میکنه که ذهنت از شلوغی دربیاد ساره جون ♥️
دوم اینکه سخت نگیر دوووووسیییی من خیلی بدتر از زنداداشت بودم
ببین خودت شب بیداری و خواب منقطع زیاد داشتی بخاطر مشکلات خواهرت، میدونی چقدر سخته ولی عادت کردی دیگه . زنداداشت هنوز خو نگرفته عادت نکرده و کسی تو دنیا نیست که وقتی روال عادی زندگیش بهم بخوره بعدش اعصابش درست کار کنه
حالا فک کن یه موجود ضعیف اومده تو زندگی داداشت و خانمش که هیچکاری ازش برنمیاد و ۲۴ ساعته مراقبت لازم داره ، خب زنداداشت حتی اگه سرپا هم باشه نمیتونه به این زودی خودشو تطبیق بده با شرایط جدید . مثل همین غذا نداشتن تا ظهر . فقط بیخوابی شبانه نیست ، بچه کوچیک خیلی رسیدگی لازم داره شاید تو فقط چندساعتشو ببینی .بعد یه مادر تازه که هیچ تجربه ای نداره از یه طرف خسته و عصبیه و تایم استراحت خیلی کمی داره و حتی توی روزم نمیتونه خواب راحت داشته باشه، از یه طرف دیگه مادره و دلش نمیاد به بچه نرسه ‌ حتی بعضی وقتا میشه چندروز چندروزم نمیتونه حموم بره !
برا همین خیلی خوبه که داداشت کمکش میکنه ، شما هستین و اینا . الان اون شما رو ناجی خودش می‌دونه. کسی یا جایی که باشه که اون بتونه یکم بهش تکیه کنه .
ولی همه این روزا با همه سختیهاش میگذره و کم کم عادت می‌کنه مثل همه ما.
سوم اینکه خودتو اذیت نکن عزیزم . قرار نیست که شما همیشه مسئول رفع و جوی مشکلات اونا باشید . هروقت هرجا تونستین کمک کنید هروقتم نتونستید نکنید. دیگه همون‌طور که دوستان گفتن اونا باید یاد بگیرن مستقل زندگی کنن و میگیرن.
که زمان لازمه همه ایناست . چون اونا تا اومدن مستقل شن یه مهمون کوچولوی تمام وقت بهشون اضافه شده و هنوز گیج و منگ هستن
همه که مثل ساره خانم از اول مدیر و مهربون و منظم نیستن

نرگسی جان همه اونچه گفتی رو متوجه شدم عزیزم
و برای همین گفتم خیلی چیزا یاد گرفتم .
آره روال زندگی شون تند تند پیش رفت انشاالله خوش و سلامت باشن . ما از خوشیشون شاد و از غمش ناراحت میشیم . و دلمون نمیخواد سختی داشته باشن
ما هم یاد بگیرم بین محبت و زیاده روی در محبت تعادل ایجاد کنیم و حتی در ازخودگذشتگی ها و نگرانی هامون
من اصلا مدیر خوبی نبودم و نیستم واقعا
شما اغراق محبت کردی

صبا پنج‌شنبه 11 بهمن 1403 ساعت 01:53 https://gharetanhaei.blog.ir/

عزیزم برای چی ساعت یک زنگ می زنید و می پرسید ناهار خوردین یا نه؟!
بچه ی کوچیک هستن آیا؟
مشکل جسمی دارن؟

خودت که شرایط من رو می دونی. دختر ما ۴.۵ ماهش هست. به اندازه سرسوزن هم کمک نداشتیم ولی یه بار هم گشنه نموندیم. تا دخترمون ۴۰-۵۰ روزش شد حتی یه بار هم بیرون نرفتیم که غذا بخوریم. همیشه خودمون تو خونه غذا درست کردیم!
چرا؟ چون منتظر نبودیم کسی واسه مون غذا بیاره.
باشه! عروس نتونسته تعادل برقرار کنه! دوبار که تا ساعت ۴ ناهار نخوردن یاد میگیره از قبل به همه چیز فکر کنه.
بازم میگم شماها آدمها رو لوس میکنید. خدمات ندید! بعدش هم شاکی نشید.
مشکل خانواده شما همین خدمات اضافی هست که بی موقع و باموقع بهم دادید و همه رو متوقع بار آوردید.

مساله بعد هم مامان عروس هم تو همون شهر هست. اگر فکر میکنه دخترش گشنه می مونه اون هم میتونه ساعت یک زنگ بزنه و بپرسه و غذا بفرسته! چرا اون اینکار رو نمیکنه؟!!!
من نمیگم وظیفه مامانش هستا؟ ولی هر جور نگاه کنی تو جامعه ایرانی خدماتی که خانواده شوهر میدن خیلی به چشم میاد و هر دو طرف رو متوقع یا شاکی میکنه!!
اما مامان خودش بهتر دخترش و توانایی هاش رو می شناسه!

خلاصه نگران داداشت هم نباشید از گرسنگی طوریش نمیشه! فقط احتمالا قدر خواهر و مادرش رو بیشتر می دونه

باور کن فقط زنگ زدیم احوالپرسی کنیم . سراغ ناهارشون نگرفتیم . گفتن ما ناهار نخوردیم میایم اونجا ... خب چی بشون بگی دیگه اومدن . بعدش عروس گفت ازین به بعد هر روز میایم خب پس اون همه پول دادید خونه رهن کردید که فقط شب توش بخوابید . هزینه های ما زیادتر شده حقوق گاهی کفاف نمیده . باور کن حتی وقتی حالش خوبه کمکی به من و مامان نمیکنه ، مگه عشقش بکشه .
یادته من اوایل چقدر از خوبیاش مینوشتم . الانم نمیگم بده . اما انگار ازمون سوءاستفاده میشه و این خیلی منو ناراحت میکنه . تا یه چیزی میگی هم ناراحتی و قهر پیش میاد. یا بخاطر داداش سکوت میکنیم . اصلا نمیخوام غیبتش کنم اما مجبور شدم بنویسم .
آفرین به شما که بارتون رو کسی ننداختید و مدیر زندگی تون هستید.
عروس رابطه صمیمی با مادرش نداره ، خیلی سمت اون نیس برای همینه بیشتر پیش ماست و مراقبت ها از سمت ما بوده ، همونطور که گفتی فرهنگ ما میگه دختر پیش مامانش ...
ولی خب ....

رابعه چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 11:06

مبارکه خیلی خوشحالم با این همه مشغله یک دختر موفق هستی.

ممنونم عزیزم

رویا چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 07:38

سلام.من دخترم تازه 9 ماهش شده واین تجربه منه.نوزادی که هر نیم ساعت شیر می خوره و هربار بیست دقیقه طول می کشه.درکی از شب و روز نداره و بیشتر شب ها یا کلا بیداره و یا اگر بخوابه هر یک و نیم ساعت یک بار بیدار میشه. بیخوابی و خستگی بسیار زیاده و برای ابتدایی ترین کارها مثل دستشویی رفتن یا دوش گرفتن هم نیاز داری کسی مراقب نوزاد باشه.به این ها کولیک و گریه های دائمی نوزاد رو هم اضافه کنید. به نظرم تو این شرایط برادرتون باید به جای توقع برای آماده شدن صبحانش به فکر کمک به همسرش برای عبور از این دوران باشه که خدایی نکرده عواقبش مثل افسردگی های شدید ممکنه تا همیشه همراهشون باشه.

سلام رویا جان
کاملا درسته. ما خیلی کمک میکنیم . خیییلی.
حتی داداشم ، مثلا شیر درست میکنه، بچه ساکت میکنه ، آروقش میگیره ، تو خونه شون خیلی کارا میکنه
و ما خوشحالیم که اینجوره .

صبا چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 02:34 https://gharetanhaei.blog.ir/

و یه مساله دیگه الان نگاه کردم به پست های قبلیت و دیدم برادرزاده ت تازه یک ماهش میشه امروز!

چطور از زنی که سزارین شده و نوزاد داره توقع داری واسه شوهرش صبحانه آماده کنه

اصلاح میکنم پست قبلیم رو!
خیلی از زنان امروزی تو ایران تا ۴۰ روزگی بچه شون خونه مامانشون هستند یا مامانشون پیششون هست و تو بچه داری و کارای خونه بهشون کمک میکنه! عروس شما هم شبیه همون خیل زنان هست عزیزم.
الان شما به عنوان خانواده شوهر خودتون پیشقدم میشید که کمک کنید اونم رو کمک شما حساب میکنه!
هنوزم میگم شما خودتون نیاز به کمک برای آشپزی و ... دارید. پس وقتی شرایطش رو ندارید برای اونا دیگه غذا نفرستید و هم برای اونا و هم برای خودتون توقع ایجاد نکنید.

صبا جان عزیزم.
خدا رو شکر حال زن داداش خیلی خوبه ، یه هفته هم تو جا نخوابید . زود خوب شد . و ما خیلی هواشو داشتیم و داریم .
بیشتر وقتا شرایط اونا جوری پیش رفت که گفتیم وقت نمیکنه غذا درست کنه و ما براشون فرستادیم .
یه روزایی که حالش بهتر بود ، یه جوری از سرمون باز کردیم . اما یه روز تا حدود ۱ ظهر بی ناهار بودن ، زنگ زدیم احوالپرسی کنیم دیدیم ناهار ندارن گفتیم بیاید پیش ما .
مشکل مالی نیس صبا جان
مشکل اینه که خانمش نتونسته بین بچه داری و همسر و خونه داری تعادل ایجاد کنه. حالش هم خوبه شکر خدا .
من بخوام بیشتر توضیح بدم ممکنه چیزی بنویسم بازم حقی به گردنم بمونه . یا بد برداشت بشه .
خیالت راحت ما هواشو داریم بخاطر بچه داری

صبا چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 01:38 https://gharetanhaei.blog.ir/

سلام عزیزم.

بهت بابت دوره پیشرفته طراحی تبریک میگم.

در مورد دردودل عزیزم! راستش بخوام صادقانه حرف بزنم این هست که شماها خیلی لی لی به لالای همه میگذارید و استعداد زیادی در لوس کردن و وابسته بارآوردن آدمهای دور و برتون دارید

داداشت و شوهر خواهرت آدمهای بالغ و سالمی هستند چرا باید همسرانشون براشون صبحانه آماده کنند! تو! ساره! صبح ها که میخوایی بری سرکار کسی واست صبحانه آماده میکنه؟ چه تفاوتی هست بین تو و داداشت بجز جنیست!
پس زنداداشت یا خواهرت کار اشتباهی نمیکنن!
تو خونه شما روال درست نبوده! هر کی گشنه ش هست و میل به صبحانه داره خودش میخوره دیگه!
مساله در مورد اون برادرت که مشکل داره فرق میکنه فقط!

در مورد عروس هم! مگه مجبورید غذا بفرستین؟ خب نفرستید عزیزم! بچه داری اولاش خیلی خیلی سخته! هر چند که به مدیریت خود فرد خیلی بستگی داره! ولی خب اگر واقعا وقت نمیکنه غذا درست کنه از بیرون بگیرن! موقعهایی که میان مهمونی خب قدمشون بر چشم!

من دفعه پیش هم واسم عجیب بود و ازت پرسیدم خانواده عروس کجان؟ که گفتی اونا هم غذا می فرستن! خب دیگه چه خبره؟ دو تا آدم بالغ ازدواج کردن و تشکیل خانواده دادن و بلافاصله بچه دار شدن! اگر امورات روزمره شون رو نمی تونن بگذرونن مشکل خودشون هست. کم هم که تا حالا ساپورت نکردین!
به نظر من شما اصلا به آدمها فرصت نمیدین که با چالش روبرو بشن که بخوان واسش دنبال راه حل باشن و اینجوری همه رو طلبکار بار میارین.
خود شما یکیو لازم دارید بیاد واسه تون آشپزی کنه و کارهای خونه تون رو انجام بده! بعد میاین هی دم به ساعت به عروس سرویس میدین؟؟؟

مرسی عزیزم
اون لی لی به لالا گذاشتن رو موافقم بات . نقطه ضعف من اینه .
تو اون کامنت جواب دادم . میبینی که فرصت هم دادیم ..‌
واقعا نمیدونم چی بگم .
هی مینویسم هی پشیمون میشم .

عابر سه‌شنبه 9 بهمن 1403 ساعت 23:51

سلام ، ساره جان نوشتی 《همیشه از خودم میپرسم اگه منم متأهل  میشدم هم اینجوری میشدم؟》
عزیزم همه چی توافق بین زن و شوهره ، ممکنه همسرت نماز خون باشه زودتر از شما بیدار شه صبحونه رو حاضر کنه ، یا یکی مثل همسر من میگه صبح زود دهنم باز نمیشه پس صبحونه نمیخوره . در مورد عروستون ، مادر وقتی نوزاد داره ، اصلا خواب کاملی نداره ، منقطع و خواب سبک داره ، اشکالی نداره برادرتون اگه خودش صبحونه درست کنه ، تو خونه شما، نقش برادرت ، نقش پسر خونه بود ، الان نقش مرد و پدر خونه رو داره ، باید یه گوشه کار رو بگیره . در هر حال توافق بین همسرهاست و قانون خاصی نداره . نشون کم توجهی و بی توجهی هم نیست ، چه بسا مثلا همسر خواهرتون محبت و توجه رو تو این ببینه که خانمش لباسهاش رو ست بچینه تو کمدش و اصلا حاضر کردن صبحونه رو جز محبت طبقه بندی نکنه.

آره عزیزم واقعا همینطوره
توافق ، تفاهم و همراهی
باید هر کدوم حد وظایف خودش رو و حتی حد رفع مسئولیت های خودش رو بشناسه
درمورد اون قیاس افکار و معیار حساسیت های متفاوت در خانواده ها هم کاملا درست میگی

همساده سه‌شنبه 9 بهمن 1403 ساعت 20:48

از دست زن داداشت

ما دوسش داریم .
زندگی همینه . یه سری توافق ها و عدم توافق ها

زینب سه‌شنبه 9 بهمن 1403 ساعت 19:32

برای چی باید قضاوت بشی؟اتفاقا به نظر من این قضاوتها شروع خوبیه چون تهش میرسی به اونجا که اگر یه روز به هردلیلی (ان شاءالله از نوع ازدواج و استقلالش) نباشی بازم اوضاع خونه تون میگذره بدون تو فقط خودشونو وفق میدن همین حتی یه ثانیه هم نمیگم عه کاش ساره بود! الان خورد و خوراکمون به راه بود.
این ته همون نتیجه گیریه که امیدوارم قبل اون استقلال بهش برسی.
هرچی گفتم دقیقا از تجربیات خودم بود...اون قدر وسواس در خدمت رسانی به بقیه ای که وقتی نبودمم اموراتشون گذشت فقط قدری خودشونو این ور و اون ور کردن.

آره اتفاقا برای همینه که میگم خیلی چیزا ازتون یاد میگیرم .
اما گاهی پیش میاد درک یه چیزایی برام سخت تر باشه و باعث بشه مثلا غُر بزنم اینجا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد