تغییرات قشنگ

امروز خونه داداش و عروس برای ناهار دعوت بودیم . من دیروز عصر متوجه شدم که چنین برنامه ای بوده . عروس زحمت کشیده بود دو مدل مرغ پخته بود، سالاد و ترشی و رنگینک برای سر سفره درست کرده بود. برای بعد غذا هم ژله درست کرده بود. خواهرکوچیکه و شوهر و پسرش هم بودن که اونا شیرینی آورده بودن ما هم یه بطری شربت فیمتو بردیم. پذیرایی اولیه رو من انجام دادم چون عروس دستش بند بود . دخمل هم بیشتر تایم شکر خدا خواب بود فقط گاهی بیدار میشد یکی مون میگرفتش.  کمک کردیم سفره انداختیم و جمع کردیم و من ظرف ها رو شستم . بعدش پای تلویزیون و کمی حرف گذشت. قبلا هم گفتم ما دورهمی هامون بیشتر خوردن هست تا حرف و بازی و شلوغ کاری.  و فکر می‌کنم برای همینه خیلی زود خسته میشیم ، یا تو چرت میریم یا زود میخوایم برگردیم خونه. پرنده خواهرم اینا الان گونه طوطی سانش یادم رفته چیه ، خیلی صدا میداد انگار اذیت بود تو جای غریبه،  برای همین اونا ساعت سه رفتن ما هم تقریبا شش اومدیم خونه. لباسایی که شسته بودم اتو کردم و کارای مدرسه رو کمی پیش بردم . 

سه هفته ست بخاطر حالم دست به طراحی نزدم. 

پنجشنبه دو مدرسه میخواستن این بار هفتم هشتم ها رو ببرن اهواز ، هر دو مدرسه گفتن بیا ، گفتم نمیام و قلمچی  رو بهانه کردم . پارسال به یکی از دوستان دوران بچگی و همسایه مون گفته بودم خواستی بری تور سپیدان به منم بگو ، امسال خبرم کرد ولی چون تو این شرایط بد بودم گفتم نمیتونم بیام . بهترین فرصت بود هم اینکه خودش و دوستاش بودن و پسر و مردی باشون نبود که مثلا معذب بشیم و هم آخر هفته بود و هم هزینه ش نسبت به تورهای دیگه که دیده بودم خیلی مناسب بود. اما حرف هیچ کدوم رو حتی تو خونه مطرح نکردم . 

حالم به بدی هفته اول و دوم نیس ، اما هنوز یه هاله غم و افسوس دورم هست. دارم به خودم تلنگر میزنم که این هفته بشینم پای طراحی. تا ببینم چی میشه. 

راستی خبر خوب اینکه دیشب رفتیم مبل خریدیم. مامان که مخالف بود چون واقعا جامون تنگ هست . الانم نتونستیم خیلی قشنگ جا بدیم . من خیلی دوس داشتم مبل داشته باشیم ولی چون میدونستم شرایط مالی و فضا رو نداریم خیلی بش فکر نمیکردم. بعد اومدن عروس و بخاطر رفت و آمد اونا ، مخصوصا که پدرش نمیتونه رو زمین بشینه و براش صندلی میگذاشتیم،  تو فکر خرید مبل افتادیم. و بازم خواهرم این مسئله رو جا انداخت . این خواهرم و خواهر کوچیکه همیشه تو گفتن حرفاشون محکم تر بودن و هستن . ولی من یه بار نهایتا سه بار یه درخواستی میکنم ، نشه دیگه زور نمیزنم براش. هر چقدر برای مسائل شخصی و کاری خودم پرکار و با پشتکار هستم ، دربرابر بقیه تابع و همراه و ساکت هستم .  بهرحال حالا دارم از قشنگی مبل ها لذت میبرم. قیمت بالا بود . اما دیگه با شرایط پیش پرداخت بیست تومنی و اقساط شش ماهه خریدیم. به حقوق فشار میاد اما دیگه فکر کنم وقتش رسیده بود. امیدوارم تغییر بعدی یا نبودن من باشه یا فروش این خونه و رفتن به یه خونه بهتر و جادارتر. 

داداش بیرونی و این داداش عروس، برنامه سفر نوروز ریختن و در حال بررسی شرایط هستن . خواهرکوچیکه بامون نمیاد . و مراقبت از خواهر برادرم و ماما و کارا مستقیما رو من خواهد بود. چون زن اون یکی داداش هیییییییچچچچ کاری نمیکنه ، داداشم حتی میوه ش پوست میگیره میده دستش، حتی خمیردندانش میذاره دستش. اخیرا هر بار میومدن و من نبودم ، داداشم سرخ کردنی رو انجام می‌داد و حتتتتتییییی ظرف میشست که به مامانم کمک کنه. ولی عروس می‌نشست. همه عمر همین بوده . امیدوارم  کفه خوبیش و خوشی هاش برام بیشتر باشه ، که انرژی بگیرم. 

 مطمئنا چیزای زیادی تو سفر هست که میشه ازش لذت برد و بهتره نیمه پر لیوان رو فعلا نگاه کنم بهتره. 

نظرات 7 + ارسال نظر
مرضیه یکشنبه 5 اسفند 1403 ساعت 11:06

حق داری که حوصله مسافرت رفتن نداشته باشی. ادم گاهی جوری دلش میشکنه که حتی مسافرت رفتن هم هیچ مزه ای نمیده...
نرو مسافرت، ولی تو خونه خیلی گذرا بیان کن که دوتا مسافرت اینطوری هست، ولی نمیرم.

فقط بیان گذرا. نه برا اثبات چیزی نه برا حرف و حدیثی نه برا بحث کردن
فقط بگو که گفته باشی. همین. بگو که غمباد نگیری
و بعدا اگه گفتن تو هرجا مسافرت بوده رفتی، بتونی بگی نخیر اون دوتا رو نرفتم صرفا بابت شماها...
نمیدونم راستش. قبلا هم گفتم. من تجربه زندگیم پایین هست. میترسم حرفم اشتباه باشه.

اونو که حتما میگم . میگم که دو تا برنامه رو بخاطر بقیه رد کردم .نه بحثی نمیکنم
ممنونم مرضیه جان

آرزو شنبه 4 اسفند 1403 ساعت 19:40

سلام ساره جان،من کامنت یک زن رو لایک کردم و خواستم توضیح بدم هییییچ کاری به عروستون و داداشت ندارم.از نظر منم داری زیادی فداکاری میکنی و همه چیز رو به عهده میگیری ولی نمی دونم چه طور توضیح بدم
ای کاش جفت مسافرت ها رو می رفتی،تو چه بری چه نری بالاخره حرف و حدیث و داستان پیش میاد ،ای کاش میشد خودتو محکم کنی و کارهایی که دوست داری رو ول نکنی.بببین من به عینه به چشم دارم میبینم تو همه جا اونی که فداکاری میکنه هم دیده نمیشه هم بعدا حرف میخوره که خودت خواستی کسی محبورت نکرده بود.اگه میخواستی انجام می دادی و ....
برات بهترین ها رو آرزو میکنم

سلام آرزو جان
بله متوجه م کاملا درست میگی. دیگه خدا میدونه بتونم چیزی رو به نفع خودم تغییر بدم یا نه . فعلا نای جنگیدن ندارم
ممنونم عزیزم برای شما هم بهترین ها پیش بیاد

یه زن شنبه 4 اسفند 1403 ساعت 12:11

ساره جان نیازی به قسم خوردن نبود. خدا پدرت رو رحمت کنه و روحشون شاد. تو اصلا آدم بدخواهی نیستی واسه هیچکدوم از نزدیکانت. من منظورم رفتارت با عروساتون نیست‌. اتفاقا خیلی هم بی آزار و مهربونی‌. من منظورم تفکریه در تو نهادینه شده و این روی نقشها و مسئولیت هایی که به خودت و آدمهای دیگه چه زن و چه مرد نسبت میدی یا ازشون سلب میکنی تاثیر میذاره. و متاسفانه خودت هم داری آسیب میبینی این وسط. قصدم ناراحت کردنت نبود. ببخشید انگار نمیتونم منظورمو درست بهت برسونم‌. امیدوارم به زودی از همه سختیها عبور کنی‌.

زن جان ، من ناراحت نشدم ، فقط گفتم شاید لازمه چیزی رو واضح بپرسم یا حتی واضح تر جواب بدم . از این نقطه نظری که میگی ، بله گاهی من خودم رو اونقدر جان فدا میکنم که ناخواسته حق زنانگیم ضایع میشه. و به اشتباه مثلا یه سری مسئولیت ها رو زنونه میکنم درصورتی که مردونه هستن . و این شاید از ناخودآگاه من ریشه میگیره که همیشه پدرم سالار بود و قدرت و زور اول . هیچ تعریف زنانه و مهربانانه ای از جنس زن نداشت . و آدم حسابش نمی‌کرد. ما فقط گاهی رو ضعف های درونیمون سرپوش میذاریم ولی از دور همه چیز پیداست.
ممنونم عزیزم

فرناز شنبه 4 اسفند 1403 ساعت 07:52

ساره جان چرا انقدر گذشت میکنی؟ من اگر جات بودم با تمام ناراحتی هایی که پیش اومد اما باز هم حداقل یکی از مسافرت‌ها رو میرفتم. پس کی میخوای برای خودت زندگی کنی؟ این روزها هیچ وقت برنمیگردن. نباید انقدر حرفها و رفتار خانواده ات باعث اذیت شدنت بشه. نمیدونم منظورم رو رسوندم یا نه. ولی نه خواهر برادرها و نه عروس و دامادها قدر آدم رو نمیدونن. در نهایت میگن وظیفه اش بود. امیدوارم از کامنتم ناراحت نشده باشی

نه عزیزم ناراحت نشدم اصلا
تو یه فازی از زندگی قرار گرفتم که فقط پاس کردن روزها برام کافیه . حس و انگیزه ندارم فرناز جان
خسته شدم بسکه برای همه چیز ، کوچکترین چیزا مجبور شدم کلی آدم رو با خودم سازگار کنم ، شاید بگی اصلا نظرشون مهم نیس ... ولی واقعا تحمل بعضی از حرف و واکنش هاشون خییییلی سخته
فعلا تو حالی هستم که همه چیز و برا خودم ول کردم و گذاشتم هر جور میخواد سر بشه

نگار شنبه 4 اسفند 1403 ساعت 06:16 https://javaneidardelesang.blogsky.com/

امیدوارم طراحی رو دوباره زود بتونی شروع کنی. از سفر لذت ببری ساره جان.

مرسی نگار جان
خودمم امیدوارم

یه زن جمعه 3 اسفند 1403 ساعت 22:30

من امیدوارم روز به روز حالت بهتر بشه و از شرایط سختی که داری به زودی عبور کنی. آدم پرتلاشی هستی و میدونم یه روزی از این سختی درمیای. چون لایق زندگی بهتری هستی. اما یه چیزی که تو مطالب وبلاگت به چشم میاد اینه که با وجود اینکه به وضوح از تبعیض جنسیتی که در خانوادهت وجود داره رنج میبری اما خودت هم جهان بینی زن ستیزانه و مردسالاری داری.

ممنونم
محبت داری زن جان
چرا فکر کردی روحیه زن ستیزانه و مردسالاری دارم؟ آیا فقط چون گفتم اون زن داداش اصلا کاری نمیکنه؟ آیا به نظرت کارش درسته؟ من گاهی واقعا هیچ منظوری از نوشتن یه جمله ندارم و فقط یه جور شرح حال هست نه بدجنسی، نه که رفتارش رو تایید کنم اما واقعا این رفتار درسته؟
گاهی به خودم میگم اینقدر به جزئیات ننویس ، چون از کلمه تا واقعیت خیلی فاصله ست و فقط برداشت های بد پیش میاره ، و هربار راجب عروس ها حرف زدم متأسفانه کامنت هایی گرفتم که انگار من خواهرشوهر بدی بودم یا مثلا زن ستیز
من حتی مامی پی پی بچه رو جمع میکنم، براش آب میارم و میبرم. کلی هوای عروس ها رو داشتم و دارم. باشون کل‌کل ندارم اصلا. واقعا بدی بشون نکردم به روح پدرم قسم

تیلوتیلو جمعه 3 اسفند 1403 ساعت 21:28

سلام عزیزم
مبلهای نو مبارک
امیدوارم خیلی زود حال دلت بهتر بشه
و امیدوارم سفر نوروزی یه سفر خاطره انگیز بشه برات... سفر دوست داری و خوشحالم که میری سفر

سلام عزیزم
ممنونم
انشاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد