مامان اینا دیشب اومدن ، خانواده عروس هم رفته بودن پیشواز من سر کار بودم ، بچهها شام سفارش دادن و دورهمی شام خوردیم . برای مامان خیلی خوشحالم همش میگفتم وای کربلا به دلش نمونه . برام یه بلوز سوغاتی آورده مامان ، یه بلوز آبی روشن و خنک و قشنگ .
این چند روز هم کارای صبح رو که نبودم کامل عروس انجام میداد دستش درد نکنه . من که میومدم بقیه جمع و جور کردن ها ، گاز پاک کردن ، ظرف شستن ، حتی آشغال بردن و بچه داری تا ساعت دو شب ، ظهر هم نمیخوابیدم وقتی دخمل گریه میکرد، میرفتم بغلش میکردم یا کمک مامانش میکردم . بیشتر بیخوابی ها اذیتم کرد چون مجبور بود صبح ساعت ۶ خسته بلند شم برم مدرسه .
دیگه دیشب رفتن خونه شون .
منم کوله اردو آماده کردم و امروز تا فردا عصر انشاالله اردو هستیم . ساعت ۱۲ ظهر باید مدرسه باشم که تو مدرسه ناهار بخوریم و راه بیافتیم سمت دزفول . برای اردو هیجان دارم . از اینکه بعد سالها میخوام یه شب از خانواده دور باشم و از دغدغه هاشون . حالا هم یه سری ناراحتی پیش اومده ، اما میخوام همه رو تو سطل زباله خونه بندازم و تو اردو به مغزم استراحت بدم . امیدوارم که بتونم .
امیدوارم بهت خوش بگذره. به هیچی فکر نکن.
ممنونم عزیزم
اردو خوش بگذره
مرسی مورچه
چه اسم جالبی ، حالمو رو یه جوری خوب میکنه