دیروز تمیزکاری رو از پذیرایی شروع کردم. خب دستم به پنکه و کولر نمیرسید، خواهرم از همون جایی که نشسته بود گفت پس پنکه چی ، گفتم والا من قد و توانم به پنکه نمیرسه چیزی رو که میتونم انجام میدم به بقیه ش کار ندارم ، گفت خب اگه کسی بیاد خونه کثیفی پنکه و کم و کسری رو از چشم تو میبینه، عصبانیم کرد اما به زور خودمو کنترل کردم، گفتم آره خب خوبیای این خونه رو کسی از چشم من نمیبینه فقط کم کسری ها میبینه، گفت آره خب تو خانم خونه ای و میگن تو انجام ندادی، بش گفتم اونی که میخواد منو اینجور قضاوت کنه باید اونقدر هم انصاف داشته باشه بفهمه من توان این یکی کارو نداشتم. به هرکس میخواید بگید براتون تمیز کنه. با ذکر این نکته که من به داداشم یه بار گفته بودم و بعدش هم اومد بش گفتم و عصری پنکه رو تمیز کرد. به تمیزکار هم زنگ زدم به دو نفر ، گفتن وقت نداریم اصلا. منم به زور تونسته بودم این دو مورد رو که با شرایط ما سازگارتر بود رو پیدا کنم و تماس بگیرم. یکی از اتاق ها رو هم مرتب کردم. عصری هم افتادم به جون تمیزکاری حیاط پشتی ، تقریبا دو ساعتی گیرش بودم . چون هم مرتب سازی میخواست هم شستنش کار سختی بود، چون بعد بابا هیچ کس با اون حساسیت نشسته بودش . مامان حیاط رو در حد آبپاشی میشوره و حقیقتا گوشه موشه ها رو تمیز نمیکنه. دیروز تو جمع و جور کردن حیاط کمکم کرد ولی شستن با خودم بود. و خودم لذت بردم از اون تمیزی. ولی نتیجه ش این شد که از حجم کار دیروز از شونه به پایین همون دست عمل شده درد میکرد و شب اصلا خوب نخوابیدم. امروز تو برنامه م بود آشپزخونه رو کم کم شروع کنم اما وقتی دیدم کتفم درد میکنه گفتم بیخیال .... و تمیز نکردم .
مدرسه رو تا ۲۸ اسفند باید برم . ولی کلاسای عصر کامل تعطیل شد . یه نوبت دکتر تو برنامه این هفته عصرم هست و حمام خواهر که با کمک خواهرکوچیکه و خواهرزاده م انجام میشه. بیشتر بار سنگینش رو اون دو تا پیش میبرن. روز چهارشنبه که روز اول خونه نشینی عصرم بود که خیلی حوصله سربر و سخت گذشت. امسال ذوق و هیجان حتی بازارگردی رو ندارم . هرچند خواهرکوچیکه گفته بریم و گفتم باشه .
فقط یه کار مهم کردم، یه مقدار پس انداز داشتم و یه مقدار از خواهرم در حد کم و کسری قرض کردم و یه دستبند کارتیر ۹ گرمی خریدم. مثلا تو ارزونی بود. ولی چون نمیخواستم پولی که جمع کردم بی ارزش بشه با هرچی تو کارت هام بود خریدمش فقط ۱۳ میلیون از خواهرم قرض کردم که انشاالله اونم میدم . یه صندوق هم که شرکت کردم اونم دربیاد سعی میکنم یه چیزی باش بخرم .
هنوز دست و دلم به طراحی نمیره.
هوا گرم شده و مشکل همیشگی این فصل رو هم به بقیه معضلات خونه اضافه کنید.
خسته تون کردم واقعا.
میدونم زندگی برای همه سختی های خودش رو داره .
یادم یه سال یه نفر آخرای سال اومد برام کامنت گذاشت که تو هنوز داری .... ناله میکنی . من خیلی ناراحت شدم ولی گفتم ببخشید که نمیتونم واقعیت زندگیم رو عوض کنم اما تو میتونی منو نخونی.
میدونم خیلی هاتون از رو محبت با من موندید همه این سالها رو .
و دعا میکنم به حجم بزرگی غصه های من ، شادی بیاد تو زندگی تون ، خییییلی میشه هااااا نوش جونتون خوشکلا .
ساره جان
از حیاط پشتی نوشتی بیاتصور کنیم یه گیاه بالا رونده که با بوم منطقتون می خوره بکاری توی یه گلدون بزرگ که کم کم دیوار رو پوشش بده.بعد یه میز و صندلی از اینها که با ترکه می بافن هم بزاری اونجا و بشه یه جای دبش برا طراحیهات .چطوره؟
سلام همساده جان
تصویرسازی زیبایی بود واقعا دوسش داشتم
تو هیچ وقت آدما رو نمیتونی عوض کنی
بخصوص مامان و خاهرات ک سنشون هم بالاست
یا بمون تو اون خونه و از روی دلسوزی بسوز و بساز و خدمتکار آدمای نادون باش
یا راهی پیدا کن و بزن بیرون.اگه اینکارو کنی ب جای دلسوزی برای دیگران دلت برای خودت میسوزه
اییییی مری
مشکل بزرگ من نگرانی از بابت اینه که فلانی چی گفت بهمانی چی گفت
فلانی چی دوس داره چی نداره
اولویت قرار دادن بقیه ....
کاش جسور بودم و نترس
سلام قشنگ جان خداقوت برات ارزوی شادی و سلامتی دارم تو سال جدید
سلام سارا جان
ممنونم عزیزم
همچنین برای شما
سلام بر سوپرمن
خدا قوت عزیزم ایقد دلم میخواد یه روز بیام و محکم بغلت کنم و بگم خیلی خوبی خیلی ماهی .
کمابیش،شرایطت رو داشته و دارم و میدونم مشکل اصلی اون دل مهربون خودت هست که از اینکه کاری که حتی شاید وظیفه ات نباشه رو اگه کامل انجام ندی حس خوبی نداری .من این حس رو مرتب تجربه میکردم و میکنم اما الان کمی بهترم مثلا بعد از ۲۴ساعت پشت سر هم که کنار مادر هستم و وقتی میخوام برگردم گاهی ملتمسانه و گاهی پرخاشگرانه ازم میخواد نرم.دلم به درد میاد اما خوب با همه اون دردها میزارم میرم دقیق مثل وقتی که مجبور بودم بچه ها رو بزارم برم سرکار.
برای من اوایل جوانی به عذاب وجدان برای بچه هام و در این دوران به عذاب وجدان برای پدر ومادرم سپری شد.پس کمی درکت میکنم چون شرایط تو واقعا خیلی سخت تر هست.
شرایط خانواده شما طوری هست که باید وظایف بین همه اعضا تقسیم بشه یه بار با یکی از نزدیکانت که راحت تری خیلی دوستانه حرف بزن اصلا شاید قسمت بود تو ازدواج کردی به هر حال باید چاره ای برای مشکلات و مسئولیت ها اندیشیده بشه.راستی دستبند مبارکت باشه ذوق کردم از خریدش.
ساره عزیزم سال پیش رو پایان همه دغدغه ها و شروع یه زندگی پر از شادی و برکت و ثروت برات آرزو مبکنم
سلام مامان فرشته های عزیز، خدا فرشته هات حفظ کنه .
اما واقعا عصرا که من نیستم جام پر میکنه. ولی تو خونه ای که دو تا مریض هست و مادر پید و شرایط فیزیکی ساختمان خونه هم مشکلات زیادی داره ، خستگی مال همه ست مخصوصا اونی که دائم تو اون شرایطه. چون بالاخره بقیه نصف تایم حداقل برای خودشون و میل خودشون زندگی میکنن . اما من نه . حتی سرما و گرمام مجبورم با این دو نفر تطابق بدم و خیلی سخته و عذاب آوره . اما فعلا راهی نیس . پرستار رو هم که پیش بردم اما به اجرا نرسیده هنوز.
مرسی از این همه انرژی مثبت. والا خواهر کوچیکه خیلی داره کمک میکنه هرچند گاهی برام خراب کاری هم میکنه
متأسفانه به قول شما من همیشه دچار عذاب وجدان هستم و همش حس میکنم باید رضایت بقیه جلب کنم و میدونم این مشکل بزرگ اخلاقی منه .
منم برات بهترین ها کنار فرشته ها و همسرت آرزو میکنم عزیزم
سلام.
سارهجان، خوبی؟
سارهجان به نظرم خونه تکونی به تو ربطی ندارد. نمیدونم چرا احساس مسئولیت میکنی و خودت رو اینهمه زیر فشار میذاری؟ دیدی تا وقتی خودت حیاط پشتی رو نشستی، مامانت دست نزد. مگه این خونه فقط مال توئه که زحمتهاش هم مال تو باشه. این رو بدون که وقتی خدایی نکرده مامانت سرش رو زمین گذاشت، سهم ارث پسرها دو برابر دخترهاست. اون موقع هیچکی به دادت نمیرسه. واقعاً منصفانه نیست که همه کار رو تو بکنی. گاز کثیف میشه تو باید تمیز کنی. حیاط رو تو باید بشوری. نون رو تو باید بخری.
در ضمن این وبلاگ توئه. دیگران میتونن نخونن.
سلام رعنا جان
چون یه مرض روانی حس عذاب وجدان مسخره و خدمات دهی به اطرافیان دارم که تو تله ش گرفتار شدم .
تا الان که دست به آشپزخونه نزدم . راستش اصلا حسش نبود و خودمو هم مجبور نکردم
همه حرفات درسته و من تو پیری م بعد مامانم کسی رو ندارم که به دادم برسه
خدا منو زمین گیر و محتاج نکنه انشاالله
ساره جان
اولا ایول بهت بابت خرید طلا کار خیلی خوبی کردی.
دوما این حق توئه هر چی دلت میخواد بنویسی و این حق کامنت گذاره که هر چی دوست داره بنویسه، درست یا غلط، با ادبیات فاخر یا سخیف، منصفانه یا کینه ورزانه و ...
من خودم الان مدتیه تصمیم گرفته ام نکات خوب نوشته هایت را پررنگ تر ببینم. چون سعی میکنم خودم رو جای تو ببینم و حدس میزنم ( که البته ممکنه نادرست باشه حدسم) توان یا شرایط یا خواست عمیقی برای تغییر شرایط خانه و اطرافیانت نداری فعلا. پس چرا اذیتت کنم با اندرزهای تکراری که احتمالا برات کارامد نیست؟
خوبه که از مشکلاتت بنویسی و اصلا غز بزنی و گله کنی و .... اینجا مال توئه. و البته که خوبه که کامنت گذارها ، بازخوردهای متفاوت بهت بدهند و اینطوری تو عکس العمل های متفات را میبینی و مطمئنم به موقعش برایت مفید است این کامنت ها، حتی اگر الان بعضی هایشان ناراحتت میکنن
ولی در یک مورد بیل با هم ...ناله کنبم: گرمااااااا. بیزارم از گرما
سلام عزیزم. ممنون
آره بابا مینویسم. ننویسم میپوکم.
چه خوب که حرفام نکته مثبتی هم داره . باعث امیدواریه.
من شاید در لحظه از یه کامنتی ناراحت بشم ولی همینطور که خودت گفتی همیشه یه چیزی ازشون یاد میگیرم . و برام مفید هستن بی اغراق و تعارف میگم . همیشه باعث باز شدن یه روزنه تفکر میشن برام
و ممنون از همه که یه جوری سعی میکنن کمکم کنن
سلام ، میتونم با خط آخر گریه کنم . الهی اینکه میگن بعدِ هر سختی، گشایشی هست رو تو سال ۱۴۰۴ خدا برات مقدر کنه. بهترین ها برات رقم بخوره. بنویسی و ما هم کیف کنیم از شنیدن خوشی ها و موفقیتهات


سلام عابر جانم عزیزم
الهی هیچ وقت گریه نکنی
خوش باشی دوست من
مرسی عزیزم
اشالله غصه های تو کم بشه بعدم هزاران برابرش شادی بیاد توی زندگیت .
ممنونم زهرا جان
همچنین شما
سلام ساره ی فداکار و مهربون
میدونی لازم نیست حتما خونه تکونی کنی؟
در حد توانت و اینکه حال دلت بهتر بشه مرتب و منظم کن
هرکی هرچی میخواد بگه...
سلام عزیزم
آره دیگه بیشتر از توانم نه میتونم و نه میخوام که انجام بدم . بقیه ش هم هرچقدر شد پیش میبرم