سلام سلام

هفته پیش نمیدونم دقیقا چند شنبه بود عروس و داداش بعدظهری اومدن به من و اون داداشم اصرار کردن بریم تا دیلم، اونجا خییییلی شلوغ بود، فقط تونستیم  دو تا مجتمع خرید بریم ، برای دخمل دو دست لباس گرفتن . دور دور زدیم و برگشتیم و ۹ شب خونه بودیم. 


طراحی سؤالات پیش نوبت رو شروع کردم و کلی از وقت و انرژیم رو گرفته. مهمان خاصی نداشتیم چون ماه رمضانِ. هنوز کار سؤالات تموم نشده و خیلی خسته م کردن. 


هر روز ساز سفر زده میشه اما به دلایل مختلف چون تعداد زیاد و کمبود جا تو ماشین،  یا مرخصی اون داداش یا سرما و شلوغی جاده ها ، هیچ برنامه ریخته نمیشه.  دیروز رو هم قرار بود ما و دو تا داداشا با هم بریم درونک بالاتر از امیدیه، مزرعه توت فرنگی،  که اون داداش شبش کنسل کرد. کلا خودش و زنش خیلی دمدمی مزاج هستن و حقیقتا خانمش خوش سفر نیس اصلا. دیگه این داداشم گفت ما چرا کنسل کنیم ، شما چهارتا عقب بشینید من و عروس هم جلو. نهایتا یه صبح تا عصر کمی اذیت میشیم ولی بیاید بریم . دیگه ما هم نه نگفتیم . جوجه گرفته بودیم و جمع و جور کردیم و راه افتادیم. من خودمو کشیده بودم جلو که اون سه تا بتونن راحت تر تکیه بدن. به کمرم فشار اومد ولی قابل تحمل بود. گهگاهی منم به عقب یه تکیه کوچیک میزدم. مزرعه و منطقه درونک خییییییییلی قشنگ بود. بسیار زیبا عین بهشت. چهههه باغی بود. کلی دور زدیم و عکس گرفتیم . با دخمل عشق کردم. البته مامانش هی میگفت خواهر اینو بده اونو بده، این کارو کن اون کارو کن  . دیگه به زور خودمو کنترل کرده بودم . ولی خیلی خوب بود، خواستیم برگردیم خونه که داداش گفت تا این مسیر اومدیم بریم دوباره دیلم ، میخواست انرژی زا بخره. پس رفتیم دیلم . اونجا هم رفتیم تو بازار ولی من بخاطر اینکه جیبم تقریبا خالی بود فقط دو تا تی شرت قیمت مناسب خریدم. خیلی شلوغ بود . نمیشد راه رفت. دیگه برگشتیم و ۶ خونه بودیم . 


شنبه نوبت فوق تخصص داخلی اوکی شد و رفتم.  یه ته مونده پولی داشتم خرج دکتر شد. ویزیت ۴۷۰ تومن یا خدااااا. یه نوار قلب ۳۰۰ تومن و آزمایشی که برام نوشت شد دو میلیون تومن. من واقعا دستم تنگ بود و این ته مونده حساب رو گذاشته بودم که دستم خالی نباشه. بابت خرید دستبند کل حسابم خالی شده بود تازه بدهکار هم شدم. ولی ناراحت و نگران نبودم. از قیمت آزمایش شوکه شدم ، یه لحظه خواستم برگردم و گفتم نه ساره ، اشکال نداره سلامتیت مهمه. آزمایش دادم و اومدم خونه تعریف کردم . خواهر و مامانم خیلی ناراحت شدن و هر کدوم ۵۰۰ تومن بم دادن. اصلا نمیخواستم پولو بگیرم. چون عادت ندارم از اهل خونه پول بگیرم ، برای همین گریه کردم و خواهر و مامانم گفتن چرا گریه میکنی چه اشکال داره این پولو بگیری. دیگه منم تشکر کردم و پولو گرفتم. من اصلا فکرش نمیکردم نوبتم تو عید جور بشه . خلاصه قرار شد جواب آزمایش بعد تعطیلات آماده بشه و دوباره برم دکتر ببینم آیا مشکل خاصی دارم یا انشاالله همه چیز نرماله. 

برای همین بازارگردی های این دو بار من نتونستم چیز زیادی بخرم . 

ناراحت و نگران هم نیستم . پول میاد. سلامتی مهمه. 

عید که با دوست شیرازیم صحبت کرده بودم گفت اومدم ماهشهر میام همو ببینیم. منم کلی ذوق کردم و استقبال. دیروز تو مزرعه بودیم که زنگ زد ، اولش ترسیدم که شانس امروز که من اومدم بیرون تو اومدی تو شهر ، ولی گفت امشب رو خونه داداشم میمونم. منم گفتم خیلی هم عالی، ما رسیدیم خبرت میکنم بیای.  دیگه تا رسیدیم خونه و جمع و جور کردیم زنگ زدم گفتم من خونه م بیا . گفت خونه نمیام ، بیا بیرون همو ببینیم. هرچی اصرار کردم قبول نکرد. داداشم که مشکل داره وقتی فهمید میخوام با دوستم برم بیرون همونموقع دو تومن به حسابم ریخت گفت میری دوستت شام بدی نگران نباشی ، منم کلی تشکر کردم ولی وقتی پول خرج نشد ، امروز صبح به اصرار به حسابش واریز کردم . گفتم هروقت لازمم شد بت میگم . راستش دلم نیومد . این مدت کلی خرج کرده بود . 

دیگه آماده شدم و براش یه عطر و یه شمع که سفارش داده بودم از قبل نگه داشته بودم رو تو بگ گذاشتم که بش بدم . یادتون باشه تابستون قرار بود برم شیراز پیشش و کادوش کنار گذاشته بودم. لوکیشن دادم خودش و همسرش اومدن دم در ، ساعت ۸ شب بود. همدیگه رو محکم بغل کردیم و سوار شدیم رفتیم کافه . هرچی گفتم بریم شام گفت رژیمم، دیگه حرف رژیم منم پیش اومد. دیگه تو کافه چای و کوکی رژیمی سفارش دادم و به زور خودم حساب کردم . 

و تا ۱۱:۳۰ حرف زدیم و حرف زدیم. عکس گرفتیم، بغض کردیم و خندیدیم . یاد خاطرات بچگی کردیم و کلی بمون چسبید. 

عکس تو استوری اینستا فقط جهت ثبت یه خاطره ست برام . چون حواسم نبود از چای و کوکی مون عکس بگیرم ‌ . 

دیگه شوهرش و داداشش که منو از قبل میشناخت اومدن دنبال مون و منو رسوندن خونه و رفتن. هرچی برا ناهار امروز اصرار کردم گفتن میخوان برگردن شیراز. صبح هم پیام دادم ببینم کجاست گفت راه افتادیم. 

کلی از من قول و قسم گرفتن که برم شیراز . حتی همسرش چقدر تعارف کرد و چقدر تشکر کرد که دید خانمش اینقدر خوشحاله و حالش از این دیدار خوب شده. چون بخاطر فوت مامانش مدت زیادی ناخوش احوال بوده و هنوز به اون حال قبلش برنگشته.  دوستم میگفت باید بیای ۱۰ روری بمونی، گفتم چی میگی خواهر من هنر کنم سه چهار روز بیام پیشت. اومدم خونه و تعریف کردم برا مامان و خواهرم . و خواهرم گفت برو حتما برو . امیدوارم بتونم برم و مانعی پیش نیاد. 

ولی واقعا از دیدنش لذت بردم و امروز با یه حال خوب و متفاوت بیدار شدم . و افتادم تو کارای عقب مونده و تمیزکاری. 

بگو تو هم انگار دنبال بهونه ای تمیزکاری کنی. ولی نههه کار خاص و سنگینی نبود. جارو و گردگیری بود. بعدا بایر بزم حمام و لباس چرک های خودمو بشورم. و باز بشینم به ادامه طراحی سؤالات.  

این مدت چند تا فیلم ایرانی خارجی هم دیدم . 


راستی این ماه افزایش وزن داشتم ، فکر کنم از خوشحالی تو خوردن بی نظمی کردم اینجور شده . باید بازم کنترل و مراقبت کنم . البته افزایش وزن ندارم اما میخوام تو محدوده ۴۸ و ۴۹ کیلو تثبیت کنم . 

وقت تون خوش. 

این عکس هم برای اونایی که اینستا ندارن . 




نظرات 7 + ارسال نظر
مری سه‌شنبه 12 فروردین 1404 ساعت 14:48

آخه اینجا ک میریم مزرعه توف ترنگی بهمون باکس میدن،خودمون پر میکنیم.برای انگور هم همینه. هر چقدرم بخای میتونی بخوری موقع چیدنشون. البته آدم مگه چقد میتونه بخوره خاهر
گفتم شاید اونجام خودتون میچینین

نه نمیذاشتن بین محصول بریم ، این چند دونه ای هم که چیدیم یه جورایی به بیرون زده بودن. وگرنه بین شون نرفتیم .
خودشون برا فروش جدا سبد کرده بودن

ولی جالبه که اونجا میذارن
البته اونجایی که شما هستی ایران نیس، همه به قوانین و حریم ها احترام میذارن، به همین دلیل اجازه میدن

مامان فرشته ها دوشنبه 11 فروردین 1404 ساعت 21:11 http://Mamanmalmal.blogfa.com

الهی چه پست قشنگی ؛خیلی خوبه که داداش و عروس و شما و خانواده هوای همدیگه رو دارید انشاالله امسال سالی پر از سفر و آرامش خاطر واسه تو و همه مون باشه

مرسی عزیزم
آمین برای همه
قربون شما

سارا دوشنبه 11 فروردین 1404 ساعت 01:30 http://Perinparadais.blogsky.com

ساره عزیزم مرسی انقد صبوری
من به عنوان یک تازه مادر درک میکنم گاهی در سفر انقد به همراهیان میگم اینو بده اونو بده اینکارو کن خودم شرمسار میشم

سلام سارا جان، منو شرمنده کردی
ممکنه گاهی کلافه بشم اما اصلا بش سخت نمیگیرم. هرچند خدایی خیلی وقتا پیش میاد که بچه آرومه کاری نداره ولی همکاری نمیکنه. دیگه سعی میکنم عادی باشم چون خودم بیشتر اذیت میشم.
شرمنده نباشی الهی
بهرحال گفتن این چیزا تو وبلاگم هم به من خواهرشوهر هم به شمای عروس یه سری نقطه نظر جدید یا حتی تغییر نگرش و رفتار مثبت میده. که هر دو طرف جانب انصاف رو درنظر بگیریم. وقتی میگی شرمسار، یعنی حواست به اطرافیانت هم هست

شیرین ۲ یکشنبه 10 فروردین 1404 ساعت 08:56

به به
چه عکس های زیبایی

و همچنین، چه پست و نوشته پر از جزئیات خوب و سرشاز از اتفاقات و حس های خوب

حسابی تا جاییکه میتونی استراحت کن عزیزم

خوشحالم که چیزی نوشتم حالتون خوش بشه.
آره خوب بود استراحت هم کردم .

مرضیه شنبه 9 فروردین 1404 ساعت 20:06

دلم وا شد. چه پست زیبایی چه عکس های قشنگی
عااالی

مرسی عزیزم
الهی همیشه شاد باشی

مری شنبه 9 فروردین 1404 ساعت 18:44

چ قشنگه
خودتون میتونین توت فرنگی بچینین یا فقط خود صاحبش میتونه؟

در حد دو سه تا دونه کسی چیزی بمون نگفت . اما باید بخریم . ما خریدیم.
بهرحال احترام صاحب ملک و حرام حلالی رو خود آدم باید رعایت کنه . وگرنه صدرصد هستن کسانی که بی حساب میخورن و میرن

شکوه شنبه 9 فروردین 1404 ساعت 15:27

سلام عیدتون مبارک چه مزرعه ی زیبایی خیلی رویاییه آرزو می‌کنم همیشه خوشحال و پر پول باشید

سلام شکوه جان ممنونم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد