مکالمه یه جمله ای اول صبح من و داداشم تو ذهنم
میگم داداشی نظرت چیه امروز سرکار نری بیشتر بخوابیم؟
که البته اون میگه نههه باید برم مغازه .
دیشب بخاطر کمردردم نتونستم خوب بخوابم . از خیلی وقته قبل ۷ بیدارم . اما حالا حس چرت دارم دوس دارم حالا بیخیال همه چی بخوابم ، چون امروز مدرسه نمیرم عصر هم کلاس ندارم . اما درعوض کلی کار خونه رو سرم ریخته و واقعا دارم درد میکشم این چند روز . عصر هم باید بریم امیدیه سر خاک خاله و برگردیم .
دیگه شنبه میتونم برم آزمایشم رو انجام بدم ، خدا رو شکر که به ته بیمه درمانیم تونستم خودمو برسونم .
برگه های نهمی ها ۶۰۰ تا هست باید تصحیح کنم .
هنوز هشتم ها امتحان ندادن .
ساره جان
بهت نمیگم خوب برادرت خودش صبحانه اش رو آماده کنه
چون حتما به هر دلیل موجه یا ناموجهی، انرزی یا انگیزه یا توان کافی برای این نداری که مجبورش کنی
پس بخت میگم سعی کن بساط صبحانه رو حتی الامکان شب قبل آماده کنی بعد صبح به خودت بگی ایول که فنجان های چایی آماده است تو سینی.
بعد هر از گاهی، در حد جابه جایی یک پیش دستی ، از برادرت کمک بگیربرای تدارکات و جمع آوری صبحانه و توقع نداشته باش زودهنگام باشد
تو یکسال، سی درصد کار صبحانه رو هم بدی به برادرت، عالیه.
شیرین جان داداش که خانمش کاراش میکنه و مسئولیت هاش وقتی خانمش هست دیگه با ما نیس ولی وقتی سرکاره هنوزم من و مامان هستیم
اون یکی هم که کلا توانایی انجام کاری رو نداره متأسفانه.
منظورم کلی کار دیگه ست که باید انجام بشه و کمکی براش نیس و روتین شده دیگه ، منم دیگه واقعا چاره ای براش ندارم . البته خدایی از وقتی رفتم مدرسه کارام و حساسیتم رو کمتر کردم . و همین خودش خوبه
وقتی مامان نبود ولی از همین الگو که گفتی استفاده میکردم برای راحتی خودم
ای جانم