دیروز سه شنبه صبح گوشی ای که قدیمیه و برای آلارم ازش استفاده میکنم زنگ خورد و منو برای مدرسه بیدار کرد . از جام بلند شدم و رفتم دست و رو شستم . اما تاریکی هوا برام عجیب بود . گفتم تو این فصل قاعدتا هوا نباید تاریک باشه ، یه چیزی شک برانگیز بود . نگاه اون گوشی کردم دیدم بلهههههه، با تغییر ساعت من یه ساعت زودتر از خواب بیدار شدم . دیگه هم خوابم نبرد . فقط دراز کشیدم و بعدش آماده شدم و رفتم . تو سرویس فقط من بودم و دو تا دانش آموز . تو کل مدرسه دیروز ۹ نفر بودن و باز وقتم به چرت های خسته کننده تو دفتر گذشت . امروز هم که بخاطر احیا ۹ باید مدرسه میبودیم، من با نهمی ها داشتم که دو سه نفر اومدن و رفتن ، و بازم کلا تو دفتر بودم. اما نسبت به دیروز خیلی سرحال تر بودم . دیروز کلا وقتی اومدم خونه جوری تشنه خواب بودم که انگار دو هفته سفر بودم و خواب درستی نداشتم . اما امروز خیلی خوب بودم . اصلا کاش کلا تایم مدرسه از ۸ یا ۹ بود ، فوقش دیرتر برمیگشتیم .
امروز عصر هم یه سکشن زبانکده بودم و یه سکشن خصوصی داشتم .
فردا باید بشینم پای طراحی سوال .
و تکالیف جدید طراحی استاد .
باید تنظیم کنم به دوتاشون برسم . خدایا کمکم کن .
میخوام الان برم وبلاگ های دوستان رو بخونم . باید رو خوندن وبلاگ ها بیشتر تمرکز کنم .
کاش توی دفتر بیکار بودی نقاشی هات رو میبردی اونجا میکشیدی ، با این کار ممکن بود به عنوان معلم هنر یا فوق برنامه نقاشی هم باهات قرارداد ببندن , البته اگه سیاه قلم بود که وسایلش کمه
نه اصلا وقت و شرایطش وجود نداره واقعا
ولی اونا میدونن که من کار طراحی انجام میدم . برای نمایشگاه مدرسه کارام برده بودم
هر روزت نوروز باد،دختر خوب و پرتلاش.
مرسی رضوان جان