-
حرکت بین زمان
شنبه 27 اسفند 1401 16:25
خدا نعمت های زیادی به ما داده که واقعا ارزشمند هستن . عادت فراموشی بیخبری از آینده قلب و فکر از هر کدوم تو یه برهه زمانی ، احساس بدی میگیریم . از اینکه به چیزی عادت کنیم و نتونیم رهاش کنیم بدمون میاد و یا حتی یه عادت جدید رو بوجود بیاریم . از اینکه تو زندگی مون بارها شده چیزهایی رو فراموش کنیم ، بازم شاکی و ناراحت...
-
بهشت آخر
پنجشنبه 25 اسفند 1401 19:34
پنجشنبه آخر سال عید اول واژه های جدید ۱۴۰۱ بودن برام اسفند امسال بوی عید حس نکردم به چندین دلیل از جمله عزا دار بودن بعضی از هموطنان بخاطر جوون هاشون خرید عید نکردم . شیرینی نپختم . سفره هفت سین پهن نمیکنم . و بخاطر چیزی که درون من ریشه داره و نمیشه انکارش کرد . بله همون پدر سخت گیری که امسال نیس . شاید فقط گیرهای از...
-
Dark horse
سهشنبه 23 اسفند 1401 12:07
کتاب اسب سیاه از تاد رُز با صدای آذرخش مکری بعد از مدتی که هی پلی کردم و هی بلند شدم و ول شد ، دیروز همه ش رو گوش دادم . میخوام راجبش بنویسم که بیشتر یادم بمونه و خونده هام رو به حالت فیزیکی و عمل برسونم . میخوام از تغییراتم اینجا بنویسم که نتونم بخشی از اونا رو زیر پا بذارم . میخوام یه جور تعهد و امضا بدم پیش شما ....
-
از سری داستان های استاد
یکشنبه 21 اسفند 1401 22:31
اومده قشنگ روبرو نشسته... من تو ردیف صندلی های اینور اون پشت میز کار اونور میگه بدی کار اینه که بین دو کلاست بیکار باشی و تایمت بسوزه . دیگه به من نمیگه شما ... با افعال مفرد مخاطبم میکنه . از هزینه ها میگه و اینکه دو جا کار میکنه ، قسط وام میده برای خونه ای که خریده . میگه به نظرت به من چند میخوره؟ میخواد سنش رو حدس...
-
جلسه ششم مشاوره
شنبه 20 اسفند 1401 14:34
امروز جلسه ششم مشاوره م اوکی شد . ساعت ۱۱ صحبت کردیم راجب اون تکلیف ۱۵ سال بعد ساره . خلاصه بگم از ۱۵ سال بعدی که ساره هنوز تو خونه پدرش داره روتین سخت زندگی رو پیش میبره . خیلی دردناک بود حتی خوندنش حالم رو گرفت . دکتر خیلی ناراحت شد و افسوس خورد . مهمترین موضوعی که مطرح کردم اینه که تا اونموقع من ms گرفتم . این وسط...
-
معامله یا تغییر
جمعه 19 اسفند 1401 16:34
بعد دو روز گرد و خاک ، دیشب تا صبح یه دست بارون بارید ، هوا هم خنک تر شد . اینجا دیگه خیلی ها کولر روشن میکنن . اما ظهر که خواستم ظرف بشورم آب خیلی گل آلود بود ،قهوهای کمرنگ ... نشسته بودیم بعد داداشم میگه کاش اون بستنی میاوردی ، منم با خنده و ریلکس میگم خودت برو بیار ، من میبرم اینجوری میشه میخنده و میگه این روزا...
-
شب نوشت
پنجشنبه 18 اسفند 1401 22:36
دیروز بعد ظهر با خواهرم رفتیم بازار ، بیشتر دوس داشتم بازارگردی کنم تا خرید ، چون هم هزینه ها رو مجبورم مدیریت کنم و هم از اونجایی که خیلی گشت و مهمانی نمیرم همون مانتو شال های قبل کارم رو راه میندازه و فقط یه شلوار زغالی جذب میخوام که دیشب هم نگرفتم ، چون با قیمت ها کنار نیامدم اما احتمالا سری بعد ناچارا یکی بگیرم...
-
دلخواسته
سهشنبه 16 اسفند 1401 22:57
دو هفته پیش یه قرار صبونه داشتم با یکی از دوستام که بخاطر شرایطی که برا داداشم پیش اومد مجبور شدم کنسلش کنم . دیگه شکر خدا داداشم مغازه هم میره ، تو یه سری حرکاتش محدودتر شده و ضعیف تر ، ولی خب همین که دوباره راه رفت عالیه . خلاصه اینکه برا امروز هماهنگ شدیم و من از شب قبل اعلام کردم که میخوام صبح برم صبونه ،هرکس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 اسفند 1401 23:05
امروز عصر داداشم رفت مغازه ، شکر خدا . البته هنوز درد داره ولی داره سعی میکنه که زمین گیر نشه . روحیه اون با خواهرم خیلی فرق داره . خواهرم روحیه قوی و خوبی داره اما داداشم حساسه و اگه خدایی نکرده زمین گیر بشه دووم نمیاره . و غرور مردانه ش هم باعث میشه که بیشتر تلاش کنه و نخواد تسلیم بشه . هر روز شاکرم برای این بحرانی...
-
فقط تو خوشحال باش
پنجشنبه 11 اسفند 1401 11:13
بچهها داداشم امروز تونست تا یه اتاق اونورتر راه بره ، نمیدونید چقدر خوشحالم . اون حال بد صبح و این حال خوب . راستش امروز کم آوردم و حتی جلوشون گریه کردم ، ناراحت شدن . کمک کردم داداشم نشست رو صندلی و بعد دیدم داره تلاش میکنه ، همین جور مراقبش بودم نیافته. خدا را شکر تونست راه بره . از خوشحالیم براش کف زدم و گفتم...
-
ساره تعطیل
پنجشنبه 11 اسفند 1401 09:36
چقدر امروز از حال خودم خارجم ... انگار مغزم هنگ کرده جسمم خوابیده . دلم تو این لحظه یه اتاق تاریک و ساکت میخواست که تا جایی که به یه آرامش نسبی برسم ، توش بمونم ، بخوابم یا حتی فقط دراز بکشم . دلم بدجور هوای دشت ارژن کرد و آب سردش. دلم بدجور هوس پارک های بزرگ و خنک و سبزش رو کرد . امروز ساره تعطیلِ . نه حوصله طراحی...
-
مرخصی طولانی مدت
شنبه 6 اسفند 1401 23:19
دیروز سر دکتر رفتن کمی غر زدم و گفتم آقا گیریم شکر خدا شکستگی یا ترک و ورم نداره ، اما وقتی درد داره بهتره ببریم دکتر حداقل داروی مناسب بده . دیگه خودم از یکی از دوستام آمار دکتر گرفتم و امروز نوبت اوکی شد . من که سرکار بودم . داداشم و خواهر کوچیکه برده بودنش . شکر خدا شکستگی نداشته . دکتر آمپول نوشته و دارو . گفته...
-
میترسم ...
پنجشنبه 4 اسفند 1401 23:30
برای این هفته دوتا تکلیف دارم ، دو روز بکوب دارم کار میکنم . حتی ظهرها نمیخوابم . و با لذت و علاقه این کارو میکنم . گاهی حس میکنم خیلی به چشمام فشار میاد . اما وقت کم میارم . به شب که میرسم خیلی خسته م ، البته خوابم بهتر میشه از فرط خستگی . طراحی با مداد خیلی سخت تر و دقیق تر از سیاه قلم هست ، تو سیاه قلم کار اصلی با...
-
حال بهتر داداش
دوشنبه 1 اسفند 1401 22:54
فعلا تا حالِ داداشم خوب بشه پیاده روی نمیرم ، چون باید صبح خونه باشم و کاراش کنم . امروز کمک کردم دست و روش بشوره ، دسشویی کنه ، نشوندمش رو بالابر و گفتم کمی پات باز و بسته کن که خیلی خم نمونه ، براش لقمه پیچیدم و چای دادم خورد ، زخمش رو پانسمان کردم و پاش رو چرب کردم . خواهرم با خنده بش گفت ساره خیلی دوست داره که...
-
طبیعت و تفریح
یکشنبه 30 بهمن 1401 22:34
بالاخره رفتییییییییمممم بلندتر ، محکم تر کف بزنید ... والاااا از شب قبل وسایل جمع و جور کردیم از زیرانداز و ظروف و پتو برا سرمایی ها و کلی خوراکی و هله هوله . صبح هم زودتر بلند شدیم و من کار خواهرم انجام دادم و وسایل بردیم ماشین . ۹:۳۰ خواهرم و شوهرش اومدن و همه سوار شدیم دو ماشینه راه افتادیم ، جاده ماهشهر امیدیه تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمن 1401 19:09
بزن دست قشنگ رووووو ... داریم برا پیک نیک فردا آماده میشیم خدا بخواد طلسم شکسته شد . احتمالا بتونم پس فردا بیام راجبش بنویسم . چون فردا صبح میریم تا عصر که برگردیم ، شاید مشغول بشم یا خسته باشم . هنوزم به انرژی مثبت تون نیاز دارم . راستش تا نریم و برنگردیم خیالم راحت نمیشه .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 بهمن 1401 11:34
بچه ها کسی نمیدونه چرا جیمیل من پیام ها تو صف میمونن و ارسال نمیشن ظاهرا .. میزنه پیام queued شده است . که معنی تو صف یا انتظار موندن هست . هرکار میکنم نمیتونم برا کسی ایمیل بفرستم .
-
عشق گرم و سرد
پنجشنبه 27 بهمن 1401 00:30
دیروز یه مسیر کوتاه پیاده روی کردم ، هوا ابری بود و سرد . دلم بازار رفتن خواست ، رفتم بازار . هم شلوار زغالی میخواستم که گیرم نیومد و هم دنبال آویز شلوار بودم تو چند تا پلاسکو . همینجور که دور کوتاهی زدم تو پلاسکو نمونه اون ظرف دمنوش رو دیدم و برای خودم خریدمش ، خب من اصلا حواسم نبود که بخوام خرید اون دمنوش رو به...
-
منو قورت بده
دوشنبه 24 بهمن 1401 23:18
قبل از اینکه چیزی بنویسم خواستم بپرسم آیا کسی تونسته اون پست رمز دار رو باز کنه ؟ همون رمز قدیمی هست . آخه کامنتی نگرفتم تو شک افتادم نکنه رمز وارد نشده . چون از یکی از خواننده ها پیام خصوصی داشتم که رمز باز نشده و براش ایمیل زدم ، اما نمیدونم درنهایت چی شد . امروز صبح نشستم پای طراحی م و تمومش کردم و ساعت ۱۲:۳۰ تو...
-
جلسه پنجم مشاوره
یکشنبه 23 بهمن 1401 23:34
چند روز پر تنش و اعصاب خوردی رو با خواهرم و حتی مامانم سر کردم . اونقدر بم فشار اومده بود که امروز درخواست جلسه اورژانسی از دکتر کردم با اینکه از تکالیفی که داده بود من فقط نامه به خواهرم رو نوشته بودم . اصلا وقت نکردم اون دوتا رو بنویسم . دکتر هم بم برا ۱۱ ظهر وقت داد ، پیاده روی نرفتم ، دل و دماغ نداشتم. یه دغدغه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 بهمن 1401 12:11
-
امتحان جگرسوز
یکشنبه 16 بهمن 1401 23:46
چند روز شلوغ و پرکاری رو پشت سر گذاشتم، اوضاع نت هم که رو اعصاب ... سفارشی که بتون گفته بودم مشاوره دادم ، ثبت و شروع کردم و از خواب ظهر گذشتم و شکر خدا از اونجایی که یه ماهی هست موقتا ماما جاش رو عوض کرده بود و از سرمای اتاق فرار کرده بود ، من از این فرصت بهترین استفاده رو بردم ، اول لامپ اتاق رو عوض کردم و نور اتاق...
-
یه قدم دیگه
یکشنبه 9 بهمن 1401 12:22
کامنت های پست قبل رو با انرژی هاتون ترکوندید واقعا از هر کدومش کلی انرژی مثبت گرفتم . امیدوارم اثر خوبش به زندگی تون برگرده و امیدوارم کسی تو زندگیش گره و گرفتاری نداشته باشه. دیشب یکی از دوستام پیام داد گفت بریم صبونه ، منم که روز پیاده روی م بود گفتم باشه چرا که نه . صبح بعد کارا پوشیدم و دراومدم تا کافه ای که با...
-
جلسه چهارم مشاوره
شنبه 8 بهمن 1401 23:37
امروز جلسه چهارم رو هم بخوبی گذروندم ... وقتی مشاوره میگیرم انگار یه چیز خوشمزه خوردم . یه حس خوب و شیرین بم دست میده . اما زود ۴۵ دقیقه م تموم میشه ، تازه این وسط هم ممکنه کسی بیاد و مجبور بشم قطع کنم و تایمم هدر بره مثل امروز. پ.ن من گزارشات جلساتم رو اینجا مینویسم شاید طولانی و خارج از حوصله شما باشه ، و شاید برای...
-
تمرین به من چه!
جمعه 7 بهمن 1401 23:10
برای فردا جلسه چهارم مشاوره رو ست کردم . این دو روز چندتا نافرمانی کردم ، بی اهمیتی کردم . برای من خیلی آسون نیس اما غیرممکن هم نمیتونه باشه . خدایی باید فرق این همه خدمات دادن و ندادن من معلوم بشه . آیا من بدجنسم؟ شما چه فکری راجب من میکنید ؟ دختری که از کارای خانواده ش خسته شده و همش میناله ، دختری که حاضر نیس به...
-
حال خوب فال خوب
چهارشنبه 5 بهمن 1401 22:45
ببخشید دیر پیام ها جواب دادم . اصلا دل و دماغ نداشتم . برای اینکه خودمو مشغول تر کنم دوباره کلاس طراحی رو با همون استاد درجه یک شهر ثبت نام کردم ، البته چون منطقه شون دوره و هزینه رفت و آمد و سختی رفت و آمد رو داشتم فعلا آنلاین ثبت نام کردم . امروز صبح خونه بودم و نشستم پای طرحی که داده بودن . باید کارهایی که میدن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 بهمن 1401 10:58
تو این لحظه خیلی عصبانی ام . دیروز که یه روز پر تنش بود از ساعت ۷ صبح تا آخر شب . حالام خیلی خسته م ، چشمام خسته و خشک اما خیس اشک میشن گاها . دیروز عصر اومدم دیدم خواهرم فقط به کمک اون یکی خواهرم لباساش عوض کرده و این یعنی نمیخواد فعلا بره حمام و این یعنی ما هم فعلا محرومیم از بیرون رفتن . اونروزم بش گفتم ما بخاطر تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 دی 1401 12:01
دو هفته ست دامادمون میگه بریم حومه شهر پیک نیک . دو هفته ست دارم باش چونه میزنم بیا ببریمت حمام ، بازم بهونه میاره و درنهایت اون سکوت مسخره و اعصاب خوردکن. وقتی بابا بود ما از ترسش هیچ جا نمیرفتیم ، همه مردم چهارشنبه سوری و عید و هر مناسبتی میرن صحرا ، اونموقع بخاطر بابا محدود و محروم بودیم . حالا هم خواهرم با این...
-
من و بارون
سهشنبه 27 دی 1401 12:25
کار سفارش هام دیروز تموم شد و امروز بسته بندی کردم و با اینکه بارون تند میزد بدون چتر پیاده رفتم پستش کردم ، انگار ته وجودم چیزی هست که دلم میخواست بارون اونو بشوره . وقتی از خونه رفتم بیرون دلم رهایی از دغدغه های ذهنی م رو میخواست و یا شاید فرار از حرف ها و افکار اطرافیان برای قانع کردن من به مورد خواستگار و باورهای...
-
پیک نیک
چهارشنبه 21 دی 1401 20:29
دو روز پیش همکارم گفت بیاین بریم بیرون اگه تایم خالی دارین ، منم که آخر ترمم بوده و تو استراحتم، مگه اینکه برای خصوصی بفرستن دنبالم . همکارم و خواهرش و اون یکی همکارم چهار نفری رفتیم یه پارک خیلی بزرگ تو شهر . ما هم اینجا پارک مهر و ماه داریم و پارک بانوان. صبح رفتم مقداری هله هوله خریدم و زیرانداز و لیوان و چیزایی که...