همه این سالها عید که میشد من اصلا از خونه درنمیومدم مگه اینکه پیش بیاد با خانواده در حد سرزدن برم و برگردم ، یه جورایی تو قرنطینه میموندم تا ۱۴ فروردین که باز برم سرکار .
امروز هوا بارونی بود و خیلی حیفم میومد که نرم بیرون، از طرفی چون یه دفعه تو سرم افتاد نمیدونستم چطور بگم همین حالا دلم خواسته برم بیرون ، چون همیشه هرجا بخوام برم بخاطر نیاز اهل خونه مجبورم هماهنگ بشم باشون ، دل دل کردم ولی به ماما و خواهرم گفتم و تندی پوشیدم و ۴۰ دقیقه ای پیاده روی کردم و سر راه از یه نانکده نون سمیت خریدم و برگشتم ، هوا که عالی بود اما شهر خلوت .
ولی نکته داستان اینجاست که سعی کردم اون روتین هرساله رو بشکنم ، اعتراف میکنم برام سخت بود و کمی هم استرس داشتم و دلم میخواست ریلکس تر باشم و مدت بیشتری بیرون بمونم ، اما همینم برای من خیلی خوب بود .
شاید شاید فردا با دوستم هماهنگ بشیم عصری بریم بیرون . بعد برگشتنم تلفنی حرف زدیم ، گفت بیا حالا بریم . برای من دیگه سخت بود دوباره بپوشم و دو تا خط شکنی تو یه روز بکنم ، اما قرار شد تا فردا اگه هر دومون اوکی بودیم بریم بیرون .
سلام ساره جان. عیدت مبارک عزیزم. الان بعد از
چند روز وبلاگت رو که باز کردم و این تیترهای امید بخش رو دیدم و خوندم نوشته هات رو ، کلییی خوشحال شدم، عزیزم من به جرئت میتونم بگم که تک تکِ ما خواننده های وبلاگت از این تلاش تو برای بهبود شرایطت درس میگیریم و عمیقا تحسینت میکنیم
ساره جان برای دستان هنرمندت آرزوی سلامتی و برای دل یقینا رئوفت آرزوی شادمانی دارم
سلام فرشته جانم عزیزم
حضور شما باعث افتخار منه ، جدی میگم و بی اغراق
ممنونم از محبتت
شما هم سالم و تندرست و شاد باشی عزیزم
ساره عزیزم تحسینت میکنم برای همه تلاش هات.
یه روز همین قطره قطره ها جمع میشه و دریایی می سازه که باعث آرامشت میشه.
الهی آمین صبا جانم
مرسی عزیزم