اومده قشنگ روبرو نشسته...
من تو ردیف صندلی های اینور
اون پشت میز کار اونور
میگه بدی کار اینه که بین دو کلاست بیکار باشی و تایمت بسوزه .
دیگه به من نمیگه شما ... با افعال مفرد مخاطبم میکنه .
از هزینه ها میگه و اینکه دو جا کار میکنه ، قسط وام میده برای خونه ای که خریده .
میگه به نظرت به من چند میخوره؟
میخواد سنش رو حدس بزنم ، من چون حدسم این بود که بازم مثل موارد قبلی حتما از من کوچیکتره ، میگم ۳۷ یا ۳۸ .
میخنده میگه نه بابا من متولد ۵۹ هستم ۴۲ سالمه.
از این میگه که بخاطر کار از شهر دیگه ای اومده اینجا.
آخه همونطور که قبلا گفتم شهر ما یه شهر صنعتی با شرکت های زیاد هست و البته جذب بالای نیروهای غیر بومی .
و ایشون هم تو شرکت کار میکنه و هم تدریس .
حرف میزنه و میخنده و خیلی راحت ارتباط برقرار میکنه .
انگار خواست چیزی از من دربیاره ، اما من فقط تایید کردم و همراهی .
خوب یا بد اطلاعاتی ندادم .
نه از اصالت
نه از سن
اون حتی از مبلغ دریافتی ش هم حرف زد .
و حتی حدود پس اندازش.
نمیدونم تو اینجور مواقع چقدر باید من راحت تر باشم و اطلاعات بدم از خودم .
همش میترسیدم تو این محیط پچ پچ بازار قلمچی ، فردا بگن خانم ساره و آقای ایکس دارن دل میدن قلوه میگیرن .
پ.ن ازین به بعد موضوعات مربوط به استاد رو با تیتر این پست مینویسم . البته اگه موضوعی باشه برا نوشتن.
پ . ن از عصر تا حالا استخون درد دارم تو کل بدنم . تب و عوارض دیگه ای ندارم . امیدوارم فقط خستگی جسمی و کاری باشه .
از ته قلبم برات دعا کردم یک اتفاق خوب در انتظارت باشه با یک آدمی به خوش قلبی و صداقت خودت
قربونت بشم من زینب جان
میدونی خیلی برام عزیزی
ساره حتما به زودی با مشاوره ت در مورد موضوع این آقا حرف بزن و راهنمایی بگیر، تا قبل از اینکه وارد تعطیلات عید بشی هم تکلیف مادرت رو انجام بده.
من دلم روشنه، روزهای خوب در راهند.
راستش خودمم تو فکرش بودم چون میخوام بفهمم چقدر باید باش کنار بیام و یا کلا حذفش کنم . به عنوان یه فکر و مشغله ذهنی البته نه بیشتر .
ممنونم از دل روشنت عزیزم
راستی من تکلیف رو همون روز نوشتم و خوبه آماده ست
فشار مالی بالاست ولی سعی میکنم نوبت اوکی کنم