-
خرکیف
دوشنبه 8 شهریور 1400 11:48
میخوام یه کم از خرکیف شدنم بگم براتون . خودم خنده م میگیره. برای منی که همیشه گیر بدو بدو برای همه بودم خیلی شیرینه که یه جا بشینم مثلا اتاقم باشه و مسئولیتی گردنم نباشه . برای اولین بار تو عمرم دیشب ساعت ۱۰ چرتم گرفت، بدون نگرانی و انتظار اومدن داداشا برای خودم خوابیدم . چه کیفی داشت . از چه آزادی های فکری میشد رها...
-
قرنطینه جدی شد .
یکشنبه 7 شهریور 1400 10:32
دیروز ظهر گفتم ضعف و تب دارم . البته تب نداشتم ولی ضعف چرا . با اینکه غذا خوردنم خوبه . به خواهرم پیام دادم که بگو بیشتر رعایت کنن بخاطر خودشون از من دوری کنن . دیگه اینجوری شد که کرونای من جدی به حساب اومد . بعدش از اینکه نگران شون کردم و تماس ها شروع شد که دست به سیاه سفید نزن و تو باید الان فقط استراحت کنی و کار به...
-
قرنطینه بودن یا نبودن
شنبه 6 شهریور 1400 12:23
من نسخه جدید قرنطینه رو دادم بیرون این چند روز . واقعا دارم عصبی میشم دیگه کم کم . حال عمومی م خوبه ، خدا رو شکر هنوز علائمی نشون ندادم . با چند نفر کادر درمان صحبت کردم گفتن بهتره برم پی سی آر بدم آزمایشگاه که مطمئن بشیم. مثلا قرنطینه هستم اما فعلا فقط آشپزی نکردم و جارو ... اووووفففف... وگرنه هی میرم میام . دستکش به...
-
مثبت خدا
پنجشنبه 4 شهریور 1400 21:29
اینکه دیروز صبح و عصر چه گذشت تا به من نمره مثبت بدن بماند. احتمالا از بغل کردن بی موقع همکارم مبتلا شدم که اونم جریان داره. از همون دیروز که تستم مثبت شد ناباورانه دست از پا درازتر برگشتم خونه و قرنطینه و مصرف داروها و تقویتی ها و دمنوش و هرچی خوبه شروع کردم . خواهرم به شوهرش گفت و برام همه رو خرید آورد دم در خونه ....
-
تست کرونا
چهارشنبه 3 شهریور 1400 18:38
متاسفانه تستم مثبت شد فقط فعلا بگم خوبم .. مشکلم جای دیگه ست . حوصله م بشه میام مینویسم . فعلا نگران نشید.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 شهریور 1400 21:48
بچهها الان حالم خیلی بهتره . صبح قرص خوردم و یه کوچولو دراز کشیدم . فکر اینکه کرونا بگیرم خیلی آزاردهنده بود . واقعا نمیدونستم چکار کنم . کارای خواهر برادرم و آشپزی .. نمیدونستم باید به چیزی دست بزنم یا نزنم . کاش خدا لطف میکرد و کرونا رو برای من فاکتور بگیره . الانم که بهترم شکرش میکنم . خواهرم به شوهرش گفت برام...
-
تب بی کسی
سهشنبه 2 شهریور 1400 10:46
بچهها من دیشب تا صبح از تب نخوابیدم . بدن درد داشتم . صبح یه قرص خوردم الانم درازکش افتادم . دردم کمتره اما باید ببینم این تب ریشه ش چیه و بعد معلوم شه کروناست یا نه . من کرونا بگیرم کسی رو ندارم ازم مراقبت کنه . جای خواب و استراحت هم ندارم . سوزناک تر اینه که خواهرم میگه تو که میدونی کسی نیس ازت مراقبت کنه خودت پاشو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریور 1400 22:41
یکی از دوستام پیام احوالپرسی داد و گفتم بیام کمی بنویسم . یکی از دوستان وبلاگی ایشون بر اثر کرونا فوت شدن و فکر کنم نگران من شده بود . من در تلاشم که خوب باشم و همچنان از کاری به کاری . تمرین های طراحی م فشرده لابلای کارام انجام میدم . ولی تا همین حالا که دارم باتون حرف میزنم یه مقدار عقبم و همین استرسی و عصبی م...
-
زخم ...
شنبه 30 مرداد 1400 23:10
شما چطور میتونید باور کنید که مردی بنام پدر با ما چه میکنه؟ به ته زندگی میرسیم همه مون وقتی میبینیم همه مرزها رو رد کرده ، یعنی هیچ چیزی پیدا نمیشه در کائنات که به ایشون استاپ بده ، با سرعت و قدرت خیلی بیشتر از قبل داره آزار میده . خیلی درد داره که پدرت عین دشمنت باشه .. دیگه چه توقعی از مردان و مسئولان کشور هست و...
-
آدمی همچو گرفتار چون من
سهشنبه 26 مرداد 1400 10:12
امروز خیلی خسته م و خوابم میاد . دو روز پیش کار تو خونه خیلی زیاد بود و حس میکنم یه هفته ست درحال بدو بدو بودم . دلم نمیخواست از جام بلند شم دوس داشتم بی نگرانی و بی فکر بمونم تو جام تا هرچقدر بدنم ریلکس کنه . ولی خب باید روتین وار مراحل بعد رو میرفتم . کارای طراحی م رو با زحمت و فشار زیاد انجام میدم . تازه دیروز...
-
بی حسی
پنجشنبه 21 مرداد 1400 23:34
احساس میکنم ننوشتن اینجا داره منو عادت میده به نیومدن و نبودن تو وبلاگ و حتی برای همیشه رفتن . اما دلم نمیاد این خونه رو ول کنم . از یه طرف دچار بی حسی شدم نسبت به اومدن اینجا از یه طرف حالا با یه دل پُر برگشتم تو این خونه . نمیدونم نتیجه این سکوت و مقاومت قراره چی باشه و به کجا برسه . اما واقعا حرف و اتفاق جالبی برام...
-
بعد از یه غیبت طولانی
جمعه 15 مرداد 1400 21:04
راستش نمیدونم چی بنویسم و چه کلماتی برای پست بیارم . فقط میدونم سکوت کردم که از ناله ها فاصله بگیرم. اینکه این مدت چی بود و چی نبود هم دیگه بماند به دست همان گذشته ای که گذشت . الانم چون نمیدونم چی بنویسم ... خیلی حرفی ندارم . فقط یه شکرانه به جا میارم که خواهرم که کرونا گرفته بود به تازگی میتونه تو خونه شون تقریبا...
-
ساره از سرویس خارج شد
چهارشنبه 30 تیر 1400 16:49
من معمولا سعی میکنم مسائل سیاسی رو تو وبلاگم مطرح نکنم . اونقدر متاسفانه درگیر جنگ های داخلی دورن خودم و خونه مون هستم که دیگه نای نوشتن از مسائل خارج از خودم ندارم . اوضاع گرما و قطع برق و آب که افتضاح. اعتراضات به چند منطقه شهر ما هم کشیده شده و خودتون خبر دارید و میبینید که جوونا دارن بخاطر آب بی گناه کشته میشن ....
-
بازیابی مجدد ساره
سهشنبه 29 تیر 1400 12:25
امروز بخاطر نیازمندی های دیگران رفتم بازار ... ۴۵ دقیقه ... خیس خیس عرق برگشتم. من خودمم کار داشتم اما به حدی هوا گرمه که حسش نبود ولی امروز دیگه رفتم . از خودم بدم میاد که همیشه بخاطر دیگران یه رحمی هم به خودم میکنم . ولی از طرفی هم باید اعتراف کنم که با شنیدن کتاب دارم خیلی چیزا تمرین میکنم. خیلی به اندازه قبل به...
-
خواب ابدی
یکشنبه 27 تیر 1400 17:00
اینقدر این روزا جسمم و روحم خسته ست که ظهر که میخوابم اینقدر خوابم عمیق و شیرین میشه که دلم نمیاد بلند شم . دلم نمیاد بیدار بشم ، حس میکنم به اندازه حدودا دو ساعت یا کمتر ، مغزم استراحت میکنه و زندگی رو خاموش میکنه . شب ها اونقدر لذت نمیبرم . کابوس میبینم و افکار آزاردهنده روز شب ها تو خوابم شکنجه م رو ادامه میدن ....
-
و من ...
پنجشنبه 24 تیر 1400 09:51
یکی از دوستام خواسته از چیزایی که این روزا میخونم و میشنوم اینجا حتی در حد اشاره هم که شده بنویسم . خب اولا اینکه من هنوز کتاب رو تموم نکردم و نتیجه گیری کلی پس نمیکنم و شما هم فقط در همین حد داشته باشید . دوما اینکه من دارم سعی میکنم خوب باشم و یادگرفتنی های جدیدم رو بکار بگیرم اما باور نمیکنید و نمیتونید تصور کنید...
-
دست و دل نوشتن
سهشنبه 22 تیر 1400 10:12
چند روز با خودم کلنجار میرم که ساره خانم برو یه پست بذار . اما اصلا دست و دلم به نوشتن نمیره . هنوز با یه سری از مشکلات درگیرم به شدت . حوصله توصیف و زیاده گویی ندارم . خب یه اشاره کوتاه هم معنا و هدفی انتقال نمیده . مفیدترین کار این روزهام علاوه برا تعهد بر طراحی تو تایم صبح لابلای کارها ، گوش دادن به فایل های صوتی...
-
تلاش مجدد
چهارشنبه 16 تیر 1400 09:04
سلام صبح تون بخیر دیروز عصر نه صبح ... چون صبح ها واقعا حالم بده ، عصرا که میرم کار بهترم خیلی . با همکارم کلی ویس رد و بدل کردیم راجب کاری که دفتردارمون بدون مشورت بامون انجام داد . اومده رئیس مون رو عضو گروه ها کرده . و حتی نظر ما نپرسید . اون حسابداری خونده و هیچ چیزی از زبان نمیدونه . کلی به مهربونی و البته جدیت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیر 1400 10:35
-
سکوت
جمعه 11 تیر 1400 19:27
خب نبودم و ننوشتم چون واقعا حسش نبوده و الانم اونقدر حسش نیس. حتی وبلاگ دوستان خیلی کم سر زدم و فقط مطلب شون رو خوندم بدون کامنت خارج شدم هربار . از دیروز وارد یه فاز متفاوت سکوت شدم . میگن چرا با سرنوشتت میجنگی وقتی همینه که هست ... البته این حرف رو به شکل های مختلفی این مدت شنیدم . از بعضیا مثل داداش دومی متاهلم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1400 12:14
طراحی های دو هفته رو کل هفته ای که داره تموم میشه تو زبانکده لابلای کلاس هام و موقع های خالی کارم ، با البته استرس کار کردم و تونستم دیروز عصر تموم کنم و ارسال کنم . درصورتی که من همیشه نفر اول و رور سه شنبه کارام ارسال میکردم . تکلیف این هفته رو هم دیشب داد . ولی گفت به همه تون یه هفته نفس کش میدم و تمرینات این هفته...
-
دلتنگ او که نیست ...
سهشنبه 1 تیر 1400 21:28
دلم میخواست بودی و برات عشق میساختم و خاطره رنگ آمیزی میکردم نفس نفس کنارت زندگی میکردم با هر نفس یه شکرانه بابت این هدیه به جا می آوردم برای دیدنت لحظه شماری می کردم و برای تولدت عاشقانه میرقصیدم برای نبودن هات دلتنگ میشدم و بهونه گیری میکردم عین یه دختر بچه دلتنگت میشدم و میگفتم خیلی دوست دارم و همه اینها توهم خیال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 خرداد 1400 17:17
این دو سه روز لابلای کارام یه ترجمه هم گرفتم و تحویل دادم . از وقت های مثلا سوخته یا استراحتم گرفتم برای ترجمه. نمیشه رد کنم دیگه این کارمه و قسمتی از درآمدم. یه هنرجوی نقاشی هم ثبت نام کرد . یه خصوصی زبان هم گیرم اومده قراره فردا جلسه اولش باشه . فعلا قراره صبح براش کلاس رو ردیف کنم از تو خونه . باید شرایطم رو مدیریت...
-
قدمی کوچک
پنجشنبه 27 خرداد 1400 20:37
بابت همراهی همه خوانندگان عزیز تو پست قبلی بازم تشکر میکنم . و از دوستانی که حتی بطور خصوصی و تو دنیای واقعی جویای احوال من و مامانم بودن . واقعا به محبت تون دلگرمم. ببخشید که همیشه این خونه تاریک و غمگین بوده دلم میخواد یه روز بیام یه خبر خیلی خوشحال کننده بدم و جبران همه غصه خوردن های این چند سال همراهی تون رو بدم ....
-
نه شکر و نه کفر
شنبه 22 خرداد 1400 12:30
دو روزه دور تا دور کمر و شکم مامانم حجم زیادی سوختگی و تاول های ریز زده ، چند تا مطلب خوندم ببینم چیه و چکار کنم . پماد سوختگی خودم رو بش دادم و پشت کمرش رو خودم باید میمالیدم براش چون دستش نمیرسه . ولی گفت بدن درد هم داره ... آخه گناه من چیه که اینجوری گرفتارم. از خودم برای خودم چیزی باقی نمونده و راه طولانی . بخدا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 خرداد 1400 12:58
باید بتونم یه برنامه ریزی که از طریق اون بتونم برم بیرون و تو خونه نباشه ردیف کنم ... اینجور که فهمیدم هزینه ماهیانه یوگا حتی اگه شروع بشه خیلی بالا رفته حدود ۴۰۰ تومن . و من واقعا توان پرداخت این هزینه رو ندارم . من همش منتظر تموم شدن دوران کرونا بودم که برم یوگا ولی حالا فهمیدم انگار نمیشه . اون سالها که سه روز یوگا...
-
فقط یک لبخند
چهارشنبه 19 خرداد 1400 11:00
فقط یه لبخند فقط یه لبخند بذار به یادگار فقط یه خاطره شیرین بساز که ریشششه بزنه تو عمق وجود من برای فرداهای دوری و نبودن ، مراقبت کردنش با من درونم رشد کنه و بشه یه درخت کوچولوی پر ثمر فقط یه لبخند ، فقط یه خاطره برای خواهرم که هنوز بعد فیزیوتراپی هم نمیتونه حتی سر پا بشه ... برای همین خواهرم و شوهرخواهر عزیزکرده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خرداد 1400 00:26
چهارشنبه هفته پیش که اتمام ترم سوم طراحی اتود بود ، ثبت نام مجدد نکردم چون بعد یک سال خواهرم اومد و میدونستم ثبت نام کنم باید درس بگیرم و تمرین آماده کنم تا سه شنبه بعدی و چون میدونستم وقتی بیاد خیلی سرم شلوغ تر میشه ، گفتم یه هفته عقب بندازم . خیلی دلتنگ شون بودیم و اونا هم اصلا جایی نمیرن و با ماشین خودشون اومدن و...
-
چالش شارمین
پنجشنبه 13 خرداد 1400 22:41
این بار منم دلم خواست تو چالش شارمین http://behappy.blog.ir/ شرکت کنم . و به سه مورد دعوت شدم که یکی رو انتخاب کردم که بنویسم. فکر کن بدون هیچ محدودیتی می تونی یک روز هرطور دلت خواست زندگی کنی ، اون روز رو توصیف کن . البته شاید یکی دیگه رو هم بنویسم ... ولی کمی بعدتر . خیلی فکر کردم ببینم دلم میخواد کجا و چطور برم ....
-
استراحت یا اضافه کاری
سهشنبه 11 خرداد 1400 18:49
کل این یه هفته که کمردرد دارم اگه بگم اصلا استراحت نکردم دروغ نگفتم . فقط یه روز نایستادم پای سرخ کردنی و زدم به بیخیالی . البته بیخیالی با عذاب وجدان که دیگه اسمش بیخیالی نیس . یه بار تو این مدت که حال روحیم افتضاح بود عصبانی شدم و گفتم یه روز از من کار نخواید یه روز بذارید تو حال بد خودم بمونم و هی بلند نشم . باور...