خب نبودم و ننوشتم چون واقعا حسش نبوده و الانم اونقدر حسش نیس. حتی وبلاگ دوستان خیلی کم سر زدم و فقط مطلب شون رو خوندم بدون کامنت خارج شدم هربار .
از دیروز وارد یه فاز متفاوت سکوت شدم .
میگن چرا با سرنوشتت میجنگی وقتی همینه که هست ... البته این حرف رو به شکل های مختلفی این مدت شنیدم . از بعضیا مثل داداش دومی متاهلم اصلاااا بم نچسبید چون حس کردم از مسئولیت های خودش رفع مسئولیت کرد شایدم من اشتباه حس کردم . یه مکالمه که به جای اینکه حالم خوب کنه بدتر حالم رو گرفت .
از جر و بحث با خواهرم بخاطر برداشت های منفی و قضاوت هاش راجب کارام برای خودش و حتی مامانم . که اونم تا ته جگرم رو سوزوند .
حالا موندم باید بجنگم ؟
باید بپذیرم؟
یا سکوت کنم ؟
میگن جنگیدن برای تغییر زندگی خیلی خوبه که !!!!!
حالا چرا برای من بد شده .
چون همیشه تو این جنگ پای نفر دیگه ای هست که به من وابسته ست و چون نمیتونم ازش خلاص بشم پس نباید بجنگم .
بهتر بود بم بگن با شرایط مجبوری کنار بیای یا بپذیری ... خداییش اینم با اینکه توش کلی زور هست اما از اولی خیلی بهتره .
اما خودم دو روزه که وارد یه مرحله جدیدی از سکوت شدم . یه جور تسلیم نه پذیرش.
چون پذیرش با دل راضی هست اما تسلیم از ناچاریه.
واقعا خودمم نمیدونم چی دارم میگم و چی خوبه برام .
از زور رئیس م که هنر کرد اون اضافه حقوق کذایی که فروردین حرفش رو زدم و تا یه ۱۰ روز دیگه حقوق میگیرم ، بگم ؟ که بعد سه سال رو یک ساعت و رب هر جلسه که ۱۲۰۰۰ تومن بود ، به دفتردارمون گفته ۱۶۰۰ اضافه میکنه و دفتردارمون لطف کرده گفته آقای فلانی دیگه رُندش کنید کلا بشه ۱۴ هزار تومن ... و من چقددددر سوختم فقط خدا میدونه .
اصلا انگار من نحسم .. زندگیم نحسه .
تو هیچی آرامش ندارم و هیچی در حداقل خوبش هم نیس چه برسه به ایده آلش...
باور کنید حس و حال تفصیل نویسی ندارم .
دارم تمرین میکنم دیگه پیش کسی از غصه هام نگم مخصوصا خواهر برادرام.
اصلا گفتنش مگه چی رو عوض میکنه ... فقط در بهترین حالت شنونده خیلی ناراحت میشه . چون هر راه حلی هم که بده یه مانع عییییین کوه سر راه من هست که نتونم انجامش بدم .
عین کلاف سردرگم تو خودم پیچیدم ، سر موضوع و سر نخ رو پیدا نمیکنم ... اصلا کدوم موضوع یا بهتر بگم کدوم معضل، تو زندگی من قابل حل بوده ...
بداخلاقی های آقا
بیماری و پرستاری از خواهر برادرم و حالا مادرم
کارای زیادی و اضافی خونه
و ظلم صاحب کارم
و هزار تای دیگه که بشه گفت یا نشه
کدومش؟
تا ببینم این فاز سکوت تا کجا جواب میده ...
این مدت که هی تذکر دادم و هی تکلیف یادآوری کردم ... تا حدی هنور داداشم داره رعایت میکنه و منم تا حدی از یه چیزایی میزنم ...
همین خواهر مریضم گفت تو فقط داری غر میزنی و همه کارات با منت شده . و یادت نره مادرت برای بزرگ کردنت چقدر زحمت کشیده و این کبریت رو خاکستر در حال سوختن وجودم بود که گُر گرفتم . و اونقدر از حرفش دلم شکست که مگه من برای مامانم چه کم گذاشتم که از همون لحظه تو خودم خفه شدم و سکوت رو ترجیح دادم بر توجیه آدم های بی منطق .
البته در جوابش گفتم تو از کجا از درون من خبر داری که منو قضاوت کردی و قضاوتت رو به خدا میسپارم.
و تا دو سه روز هی رفتارام و کارام رو مرور میکردم که مگه من با مامان چطور رفتار کردم ... خیلی درد داشت حرفش .
بچه ها نگرانم نباشید . سعی میکنم بیام سر بزنم . اما شاید تا مدتی زود زود پست نذارم .
پ.ن
تو خونه اصلا طراحی نکردم یعنی نشد ... تو آموزشگاه بی میل و خسته کار کردم که تکلیف این هفته رو بدم البته هنوزم تموم نشده . شاید این ترم تموم بشه دیگه ثبت نام نکنم . و خیلی ناراحتم که نمیتونم مثل بقیه مسیر پیشرفتم رو ادامه بدم .
ساره جان من کامنتت رو برای ترانه جان خوندم. ببین عزیزم شرایط تو شرایط معمول و متداولی نیست که بقیه بتونن نظر بدن توش چکار باید بکنی چکار نه. مثلا یه جاهایی حتی به نظر من رسیده که خودت زیادی سرویس میدی یا بیخودی عذاب وجدان داری و باید محکمتر بایستی و به خودت اولویت بدی و هزارتا حرف دیگه ولی اون لحظه برات ننوشتم چون فکر میکنم بی دلیل و بی خود نیست که تو اینی شدی که هستی و اینطوری فکر می کنی و اینطوری عمل می کنی و هزار تا شرایط تحمیلی و ناجور پشت نه تنها تصمیمهات بلکه شخصیتی که پیدا کردی هست. باور کن به نظرم تنها و تنها مراجعه منظم و مکرر به یک روانشناس خوبه که میتونه بهت کمک کنه. مسائلی که تو توی زندگی داری نه کم اهمیت هستن نه یکی دوتا. حل اینها نه از عهده خودت برمیاد نه خواننده هات که حتی نمی شناست نه برادرت و نه بقیه. مطمئن باش فردا دستی از آسمون نازل بشه و پدرت یک شبه عوض بشه زخمهایی که تا اینجا روی روانت باقی مونده بازهم اذیتت می کنند. حتما حتما حتما به روانشناس مراجعه کن.
ببخشید من هیچوقت برات راه حل نمی نوشتم چون میدونم به شدت آدم وقتی ناراحته اذیت میشه یکی به جای آروم کردن آدم راه حل بده و بیشتر اونها هم به نظر کلیشه میان ولی واقعیت اینه کلیشه بیخود کلیشه نشده چون اکثر موارد جواب داده. حالا چون اونجا کامنتت رو خوندم خواستم برات یکبار بنویسم چی فکر می کنم یا اگر جای تو بودم چکار می کردم. اگر حرفهام ناراحت کننده است ازت معذرت میخوام و امیدوارم منو ببخشی.
میدونم واقعا همین طوره که شرایط من از هر وجهی که نگاه کنید بسیار بغرنج هست .. و شاید هرکسی میخواد کمکی کنه یه راه حلی میده. گاهی اندازه سر سوزن جواب میده اون راه حل گاهی اصلا .
چون بطن ماجرا رو من زندگی میکنم .
ولی این اصلا دلیل بر ناسپاسی کردن من به محبت دوستانم نیس .
من یا نباید تعریف کنم که گاهی میترکم اگه نگم
یا وقتی میگم به نظر مخاطبم احترام زیادی قائل باشم و ممنون.
راجب روانشناس خیلی دوس دارم برم . حس نیاز شدیدی میکنم . اما هم اینکه شهر ما کوچیکه و حس میکنم نمیتونم به طرفم اعتماد کنم و همین اینکه به نظر نمیاد اونقدر تو کارشون متخصص باشن و همچنین قیمت ها به ساعت خیلی بالاست . تازه اگه ساعتی که نوبت میدن من بتونم برم ... فکر کن چه چالشی میشه برام .
شما هر وقت هرچی بگی عزیزی و محترم .
اونروز تو کامنت عابر گفتم که یادتون بودم .
ناراحت چرا بشم وقتی ذات حرفت محبته و دلسوزی
سلام.
اونی که مریضه درسته دست خودش نبوده و خودش هم توی سختیِ ولی واقعا مریض داری کار طاقت فرساییِ و اعصاب رو مستهلک میکنه حالا فکر کن اون ادم عزیز هم باشه برات . خدا قوت بده بهت و صبر.اگه هیچ تغییر مثبتی اتفاق نیفتاده غصه نخور حالا این بار این راه رو انتخاب کردی حداقل حرفهات رو شنیدن و خواسته هات رو . توی گوشت هندزفری بذار کار میکنی اهنگ گوش بده فکر کنم برای تحمل اون فضا یه مدت بهتر توی یه دنیا خیالی به موازات زندگی حقیقیت زندگی کنی همون جوری که دوست داری همون جور که رویاش رو داری
سلام عابر جان
آره مریض داری سخته مریض بودن هم سخته
الهی هیچکس مریض نشه مخصوصا پدر مادرا
آره چون میبینن دارم جور دیگه رفتار میکنم حالشون بد شده و تعبیر اشتباه میکنن .. اما پس شناخت آدما از طرف مقابل چی میشه ؟ یعنی نمیدونن من اگه حرفی میزنم منظورم منت گذاشت نیس؟
قربونت عزیزم ممنونم
سلام ساره جون. امیدوارم تا الان که این کامنت رو میخونی یکمی بهتر شده باشه حالت:گل

بشین چیزهایی رو که دوست داره تغییر کنه بنویس و ببثین برای تغییر هر کدوم چه امکاناتی در اختیار داری. خیلی مهمه بتونی چیزهایی رو که قابل تغییره از چیزهایی که "در حال حاضر" قابل تغییر نیست تفکیک کنی . تسلیم نشو ولی بپذیر. پذیرش اولین قدم تغییر شرایط هست.
ترانه جان
تمرین خوبیه حتما انجام میدم اما حالا که فکرش میکنم انگار کلا همه چیز تو زندگی من نشدنی شده
ولی ممنونم حتما انجامش میدم و سعی میکنم بت گزارش هم بدم . اینجور مقید میشم به انجامش