-
گوش محرم میخوام
سهشنبه 25 آبان 1400 09:14
چقدر امروز دلم میخواد با یکی بشینم راحت و بی سانسور حرف بزنم. دلم گرفته و تو مشکلاتم گیر کردم . نگرانی هام تمومی نداره . دو روزه گوشم درد میکنه . پرستاری کردن همه حس های خوبم رو از بین برده . یا دست کم بگم کمرنگ کرده . از بی توجهی های خواهرم که همه این سالها به بهونه های ناموجه، باعث ضعف بیشتر و بیشتر خودش شد و منو با...
-
آخرین حقوق
جمعه 21 آبان 1400 13:32
صبونه کنسل شد . یکی از همکارا مشکلی براش پیش اومد که ساعت ۱۲ شب کنسل کرد دیگه گفتیم بمونه یه وقت دیگه آخرین حقوق زبانکده رو گرفتم هزینه سه تا کلاس از شهریور تا آبان به مبلغ ۸۰۰ هزارتومن پرداخت شد دیشب تا حدودای ۱۲:۳۰ ترجمه میکردم هنوزم تموم نشده ، امروز که تعطیله باید بتونم حجم بیشتری از کار رو پیش ببرم. پوش پوش از...
-
کادو
پنجشنبه 20 آبان 1400 11:19
امروز خیلی خسته و خورد از خواب بلند شدم . فشار کاری م زیاده واقعا . استراحت کافی هم نمیکنم . دلم نمیخواست بلند شم . اما هم نوبت واکسن دوز دوم داشتم و هم باید جارو میزدم . درنتیجه مثل همیشه ربات گونه کارا کردم. رفتم واکسن زدم و برگشتنی یادم افتاد که باید برای یه دوست کادو بخرم . از اونجایی که دست بردم تو پس اندازم ،...
-
طولانی شد ببخشید
جمعه 14 آبان 1400 10:55
هنوز اینجا گرمه .. شرجی های تابستونی . دو روز کمی خنک میشه دوباره گرم میشه . الان تو دو روز خنک به سر میبریم. ولی تو خونه هوا گرمه و خفه . چون بخاطر قدیمی بودن ساختمون نمیشه پنجره باز کرد هم گرد و خاک میاد هم ممکنه جانوری بیاد . داداش مشکل دار ، رفته تو فاز سرما از روزی که به اسم طبیعت، پاییز شد . وگرنه ما که از...
-
خشم ساره
دوشنبه 10 آبان 1400 09:52
اونقدر اول صبحی خواهرم اعصابم خورد کرد که کل برنامه درس خوندن امروزم رو جمع کردم . آخهههه تا این حد بی ملاحظه میشه آدم . خدایا تا کی ؟ اصلا تمرکز ندارم یه کلمه تو ذهنم جا بدم . دلم میخواد فریاد بزنم از شدت خشم و عصبانیت. چقدرم خونسرد ... سرویس ش دادم ، میوه ش گذاشتم و خورد ، حتی نگفت چرا تو نمیخوری ، البته که میدونه...
-
عجججب ابرقدرتی
پنجشنبه 6 آبان 1400 16:27
داشتم به این فکر میکردم چرا حواسم نبود تو این دو سال کرونا ، مجازی دانشگاه ثبت نام میکردم فوق لیسانس میگرفتم . البته که پولش رو نداشتم . ولی همینجوری به ذهنم رسید که فرصت خوبی بود ها . ولی پول نبود پس فرصتی هم از دست نرفته . وقتی فرصتی از دست میره، که شرایطش هم فراهم بوده باشه ، اگه نه که اسمش زحمتِ نه فرصت . مکالمه...
-
پشت چراغ قرمز
دوشنبه 3 آبان 1400 10:38
یه فاصله ای سر همین جمله موندم و موندم که از چه کلمه ای شروع کنم و از چی بنویسم . کِرسِر عین چراغ راهنما داره میزنه و منتظر حرکت منه . ( کرسر به این خطی که هی میره میاد تا شما تایپ کنید ، میگن ) . انگار که پشت چراغ ماتم برده به یه جایی و همه دارن بوق بووووق میزنن اما من تو عالم خودم نیستم و نمیدونم وقت حرکت شده . تو...
-
تند و شلوغ پلوغ
سهشنبه 27 مهر 1400 22:57
اینقدر شلوغ پلوغم که فرصت نمیکنم با یه حس و حال خوب بیام بنویسم . مرتب مطلب درمیارم ، نگاه میکنم ، جزوه مینویسم . تایپ میکنم برای کلاسای تقویتی قلم چی امروز کل صبح از ۶ صفحه دست نویس حتی ۳ صفحه کامل نتونستم تایپ کنم ، خیلی عصبی م کرد . چون خیلی از اصول تایپ رو بلد نیستم ، هی یا باید گوگل کنم یا از کسی بپرسم یا نهایتا...
-
درخت نباش ..
سهشنبه 20 مهر 1400 23:03
صبح خیلی قروقاطی نوشتم . آخرش یادم افتاد که اصل حرف رو نزدم . اینکه گفتم کجا بدنیا بیای خیلی رو زندگیت و شخصیتت تاثیر داره .. و خواستم بگم من این همه سال تو این زبانکده کار کردم ... چرا هیچ وقت به این فکر نکردم که میتونم جور دیگه ای هم کار کنم .. مثلا برای آیلتس یا تدریس کنکور... اما به محض اینکه وارد قلم چی شدم ، یه...
-
گل مرداب
سهشنبه 20 مهر 1400 09:15
همینطور که داشتم ظرف میشستم به این فکر میکردم که بیشتر آدما فقط عدد سن شون بالا میره و عقل شون خیلی کند رشد میکنه . وقتی تو سن بالای ۴۰ سال نمیتونن با هم سر کوچکترین مسائل کنار بیان و حتی قهر میکنن .. وقتی نمک میخورن و نمکدون میشکنن و همه خوبی هات رو با یه اشتباه ت پاک میکنن و ندیده میگیرن . خیلی دلت میشکنه . پست...
-
اولین موفقیت ۱۴۰۰
پنجشنبه 15 مهر 1400 09:42
دیروز جلسه اول کلاسم رو تو قلم چی شروع کردم. خیلی خوب بود . کلاس حضوری بعد از دو سال حال دیگه ای داشت ، البته خداییش چون خیلی وقت بود که زمان طولانی سرپا نمونده بودم، حس کردم خیلی خسته شدم ، چون دو تا سکشن بود که رب ساعت هم بین شون استراحت داشتم . بین دو سکشن هم کل کلاس ضدعفونی شد . بگم براتون که چقدر فرم کارم برام...
-
دلگرم وجودتون
سهشنبه 13 مهر 1400 17:38
من صبح خیلی ناراحت بودم و حس میکنم دو جمله اول پست رو بد ادا کردم و نمیخوام کسی اینجا ازم ناراحت بشه یا به دل بگیره . به خودم گفتم ساره چرا اینجور نوشتی حالا خواننده ها فکر میکنن که از حرفاشون ناراحت شدی ، ولی اصلا اینطور نیس بچهها. خودمم نمیدونم... گاهی حتی تحمل نوشتن از دردهای خودم رو ندارم وگرنه مشکل از کس دیگه ای...
-
تلخ نوشت
سهشنبه 13 مهر 1400 09:34
بچهها ممنونم از راهنمایی ها و دلسوزی هاتون . جواب دادن کامنت ها خیلی بم فشار روحی آورد . یه جوری اذیت شدم . انگار دیگه حتی نوشتن کلمات هم داره به زجرم اضافه میکنه . باور کنید هیچ بهانه ای و مانعی برای راه حل های شما نمیارم. هرچی میگم عین واقعیته . همین دیروز من خونه بودم ، ولی قرار بود حدود ساعت ۶:۳۰ به من خبر بدن...
-
شرجی پاییزی
دوشنبه 12 مهر 1400 09:26
امروز شرجی شده در حد تابستون .. خیلی گرمه . تو شرایطی که استان های دیگه سرد شده و جاهایی شنیدم حتی شوفاژ روشن میکنن . ما اینجا هنوز گیر کولر روشن خاموش کردنیم. و با یه زلزله ساعت ۶ تو جام گهواره وار بیدار شدم . خوزستان هرچی بود زلزله خیز نبود ، اما این سه چهار سال آخر ما سالی حداقل یکی رو که مثلا پس لرزه ست از جای...
-
سانس تخصصی خودم
یکشنبه 11 مهر 1400 09:51
بیخود نبوده یه موقع هایی دلم خواسته یه سانس زمانی جدایی قبل از شروع شدن روز ، داشته باشم . یعنی چی !!! یعنی اینکه بتونم قبل شروع روتین هر روز یه تایم خاصی فقط برای خودم داشته باشم ، تو اون سانس فقط کتاب بخونم، فقط یوگا و مدیتیشن کنم ، فقط ورزش کنم ، فقط موسیقی لایت گوش بدم، فقط نقاشی کنم ، فقط خیلی خفیف و سبک برقصم از...
-
رویای پولدار شدن
جمعه 9 مهر 1400 10:02
فکر کنم گفتم روزای زوجم کامل خالی کردم که برنامه م با قلم چی ردیف کنم . هنوز کلاسم رسما شروع نشده . دارن ثبت نام ها رو تکمیل میکنن . بعد از بگم چقدر من و خواهرم رفتیم بازار ، مثلا بازارگردی کنیم و شاید من بلوزی مانتویی چیزی بخرم . البته میدونستم که شرایط مالی م خرابتر از چیزیه که بشه راحت خرید کرد ، شاید اگه حضور...
-
حرف بسیار است و تن خسته
سهشنبه 6 مهر 1400 23:08
مامانم از شنبه رفت خونه پدربزرگم. البته پدربزرگ مادربزرگم رحمت خدا رفتن و خاله مجردی دارم که تنها زندگی میکنه . مامانم گفت خسته م و دیگه تحمل ندارم .. میخوام چند روز از خونه دور باشم و استراحت کنم . گفت میدونم بت فشار میاد .... اما استراحت خودش رو ترجیح داد به موندن . چی باید بگم که مدیون نشم . ازش ناراحتم . مگه این...
-
ساره که قرار بود مدیر بشه !
دوشنبه 5 مهر 1400 16:02
بعد از دو هفته فکر و مشاوره با چندین نفر راجب کار ، حالا میتونم بنویسم که چی به چیه . رئیس قلم چی همزمان دو تا کار به من پیشنهاد داد . مدیریت و تدریس . تو بخش تدریس که شکی به قبولش نداشتم ، قراره برای کلاسای تقویتی مدرسه حداقل ساعتی ۳۰ تومن به بالا با توجه به تعداد شاگرد و جذب توسط من ، هزینه بده و کلاسای مکالمه هم که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهر 1400 11:27
دیروز من فقط یه کلاس داشتم ، خانم منشی پیام دادن که حالم خوب نیس و نمیام .. کلاست رو کنسل کن . قبلا من برای یه کلاس همکاری میکردم و تو انبار برگزار میکردم . ولی دیگه نخواستم خودم رو بخاطر اونا اذیت کنم . هرچند برای برنامههای جدیدم تو محل کار جدید ، باید زودتر کلاسای اینور رو جمع کنم ، ولی دیگه اهمیت ندادم. اولین کلاس...
-
آدم کارای سخت
چهارشنبه 31 شهریور 1400 23:36
نمیدونم چرا تنبل شدم بیام بنویسم . حس میکنم چون حرف زیاده حس زیاده نویسی ندارم درنتیجه صورت مسئله رو پاک میکنم . بالاخره دیشب رسما و رسما به رئیس مون زنگ زدم و گفتم دیگه نمیام . هنوز باورم نمیشه ... ایشون خییییلی خونسرد رفتار کردن و برای من دعای خیر و موفقیت کردن فککککررررر کننننن ... خب جور دیگری ازش توقع نمیرفت با...
-
پیشنهادهای کاری
دوشنبه 29 شهریور 1400 10:43
دو روزه خواستم به آینده فکر نکنم و خوب بوده . تو این ماه سه جور کار بم پیشنهاد شد .. نت وورکینگ که اصلا با روحیه من سازگار نیس و در خودم حس تجارت و تبلیغات نمیبینم . صندوق داری یه رستوران .. و دیروز پیشنهاد کار از قلمچی با همکاری همون همکارم که گفتم گفته ساعتی ۲۵ تومن بم میده .. این بار خود رئیس قلم چی خواست منو ببینه...
-
باشگاه پنج صبحی ها
یکشنبه 28 شهریور 1400 11:07
من تونستم دیروز به حال همون دیروز زندگی کنم نه صدرصد، ولی همین که بتونم ذهنم رو کنترل کنم که نگران آینده نباشم این برای من یه پیروزی محسوب میشه . امروز هم دارم تمرین میکنم. کتاب باشگاه پنج صبحی ها از رابین شارما و ترجمه رضا اسکندری آذر رو هم شروع کردم . کتاب خیلی خوبیه و تعریفش بسیار شنیدم و لذت بخش تر بودنش اینه که...
-
زندگی به حال
شنبه 27 شهریور 1400 10:19
چند درصد آدم واقعا میتونن به حال زندگی کنن . کی میتونه ادعا کنه برای گذشته ش پشیمون نیس و برای آینده ش نگران نیس . تو همین امروز هم فقط بخوایم زندگی کنیم هی فکر یه ساعت دیگه ایم ، هی فکر اینیم ناهار چی بپزیم چی بخوریم ، شام چی ... فلان کار و بهمان کار چی . اتوماتیک وار ذهن مون عقب جلو میره تو زمان ، حتی درمحدوده همین...
-
دنبال یه تغییر
جمعه 26 شهریور 1400 17:34
دلم میخواد خیلی چیزا رو تغییر بدم ، خییییلی چیزا . حتی خیلی از آدمای زندگی م رو . دوستی های غلطم رو . رودرواسی هام رو بذارم کنار ، همونطور که دیگران دربرابر من رودرواسی ندارن و بدون توجه به احساس من حرف شون رو میزنن . امروز چند تا شماره تلفن و سابقه چت واتس اپ و تلگرام رو پاک کردم . بعضی از آدم ها رو نمیشه حذف کرد ولی...
-
آرامش
سهشنبه 23 شهریور 1400 10:08
چند وقته حس میکنم خیلی به قلبم فشار میاد ... اگه یه جوری از کسی ناراحتی داشته باشم به محض اینکه اسمش از ذهنم میگذره قلبم یه جور سنگینی به تپش میافته و حس میکنم همه اعصابم تار به تار شروع به لرزیدن میکنه ... سنگینی رو تو قلبم حس میکنم . گاهی حس میکنم فشار اونقدر روم زیاده که الانه که پوست تنم پاره پاره بشه .. عین آدمی...
-
جادو شدم ...
پنجشنبه 18 شهریور 1400 11:08
هنوز هیچی نشده من عاشق شدم ... یه جوری مستم که فقط خدا میدونه . اصلا باورم نمیشه چطور میشه غرق این جادو شد ... چطور این همه سال حسش نکردم ... چطور عاشقش نشدم . چطور ندیدمش، چطوری وجودش رو حس نکردم و صداش رو نشنیدم . هنوز اونقدر خودش رو نشون نداده ولی من حالم دگرگون شده و هوش و حواسم پریده . درونم عاشقی میکنم و دلم فقط...
-
پدرتر
دوشنبه 15 شهریور 1400 20:27
کاش پدرتر بودی ... و حسرت محبتت رو به دلمون نمیذاشتی . الان ۵ صبحه. یه ساعتی میشه بیخواب شدم . افکار بم هجوم آوردن . زیر پتو گوشی دست گرفتم که بنویسم . من همیشه ملافه میکشم رو خودم چون گرمایی هستم ، شاید از کل زمستون هم یه ماهش برم زیر پتو ، اما دو روزه که سرگیجه میگیرم و تب میکنم ، تقریبا بعدازظهرها. میگن ویروس تا دو...
-
سکوت بی برقی
دوشنبه 15 شهریور 1400 11:14
از صبح زود برق نداریم تا همین الان که دارم مینویسم . خوبیش اینه که دو روزه که شرجی نیس . البته طبق تجربه هر ساله ما تا آبان و آذر هم شرجی و گرما داریم . یه سکوت دلنشینی بود اول صبح خیلی لذت بردم . آخه تو خونه ما در حد محال پیش بیاد که سکوت باشه . همیشه غیر از صدای وسایل برقی ضروری ، صدای تلویزیون و آقا خونه رو همیشه...
-
اتمام قرنطینه
شنبه 13 شهریور 1400 17:16
بخاطر غرغرهای آقا من دیروز صبح از قرنطینه دراومدم فقط حدود ۵ روزی قرنطینه بودم . فعلا با ماسک و دستکش کارا میکنم که یکشنبه کلا ۱۴ روز پر میشه . علائم جدیدی هم نداشتم . اونقدر با این و اون مشورت کردم که خودم گیج شدم . یکی گفت کروناست یکی گفت نیس . البته حتی پزشک و پرستار، نظر یکسان نداشتن . سر کرونای من اختلاف زیادی...
-
در باب قرنطینه
چهارشنبه 10 شهریور 1400 21:59
فعلا مثل اینکه قراره تا یه مدت رشته پست های قرنطینه ای داشته باشم . حالا میخوام از خوبی ها و بدی هاش برای شخص خودم ، اینجا بتون بگم . خب شاید قرنطینه من صدرصد استاندارد نیس ولی با توجه به چیزی که ازش ترس داشتم ، میتونم بگم تا ۹۰ درصد هم رعایت شده و این جای بسی شکر داره . کاری نمیکنم اصلا ، فکککر کنننن فقط گاهی ظرفم رو...