-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 تیر 1401 19:46
مرسی از دوستانی که محبت داشتن و جویای احوال من بودن . اونایی که سراغ گرفتن ... مشکلات کاری خیلی زیاد و بدی داشتم با قلمچی ... نمیخوام راجبش بنویسم برای همین نیومدم . آقا دو هفته ست ناخوشِ ... گیر رفت و آمدها هستم و احیانا اگه کاری ازم بربیاد براش انجام بدم ... شرایط خوبی نیس تو حالت نگرانی و پشیمانی و هزار حس خوب و بد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 خرداد 1401 20:43
چقدر دلم تنهایی میخواد ... یه اتاق تاریک و ساااااککککت، یه خلوت ناتمام ،
-
هدیه دوست
چهارشنبه 18 خرداد 1401 10:52
دیروز یه هدیه خیلی خوب و ارزشمند از یه دوست بم رسید ، یه مچ بند شیائومی. اصلا فکرش رو نمیکردم و خیلی سورپرایز شدم . یادتون چند وقت پیش رفته بودم بازار و گفتم برای دوستم یه هدیه دلی خریدم بدون توجه به قیمتش، الانم از همون دوست یه هدیه دلی و بی مناسبت گرفتم که خیلی برام ارزشمنده . و خیلی خوشحالم کرد . همیشه گفتم و میگم...
-
عدالت یا توهم
یکشنبه 15 خرداد 1401 21:28
کی گفته حق به حق دار میرسه . کی گفته عدالت اجرا میشه . عبدالباقی فرار کرد ، پشتش هم استاندار شریعتی . کدوم خون پایمال شده ای همه این سالها جبران شد . کدوم ظالمی پای دار رفت و تاوان پس داد . میخوام نباشه آخرتی که قراره اونجا جواب پس بدن . درد اونجاست که اگه جوونامون پای آب و بنزین کشته شدن و کسی نتونست خون بهاشون رو پس...
-
بماند اینجا از متروپل آبادان
جمعه 13 خرداد 1401 23:51
هزار قصه زیر این آوار خاک شد هزار قصه ، نخونده بسته شد تمام این مدت که اینجا نیومدم هربار وقت آزادی داشتم تو اینستا بودم از پیجی به پیج دیگه و از لایوی به لایو دیگه که ببینم کیا رو تونستن نجات بدن از بین اون همه اسمی که هیچ کدام همخون من نبود اما هم خاک من بود . منم چشم انتظاری کشیدم برای مریم ها و آرمان ها . هر روز...
-
آه از این درد
جمعه 6 خرداد 1401 09:03
آه از این درد که تمومی نداره . آه از این زخمی که التیام پیدا نمیکنه ، عفونتی که خوب نمیشه توموری که جدا نمیشه آه و درد ریشه زده وسط قلب من وسط قلب تو تو عمق وجود ایرانی ها اشک تو چشمام جمع میشه هر لحظه .. چند روزه فقط کارم شده چک کردن پست و استوری های حادثه متروپل و این حجم از بدبختی که به جرات میشه گفت هیچ انسانی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 خرداد 1401 09:45
چند روزه کلاسام تعطیل شده بخاطر گرد و خاک . دیروز ولی خصوصی رو رفتم و برگشتم ، چون جلسه قبل هم کنسلش کرده بودم و اینجور موقع ها خانواده و شاگرد حس خوبی نمیگیره . وقتی برگشتم گفتن چرا زود اومدی گفتم دو ساعت آخرم رو کنسل کردن . قلمچی این دفعه پرداختی رو خیلی عقب انداخت . تقریبا بالای سه هفته ست که کلاسام تموم شده اما...
-
منِ خوزستانی
سهشنبه 3 خرداد 1401 09:11
بازم خاک و جهنم شده اینجا . اونقدر خاک سنگینیه که فقط خدا میدونه . چطور میشه نفس کشید ، نیاز نیس تو و من نفس بکشیم ، رسالت ما زجر کشیدن و جون کندنِ ، منِ خوزستانی. شاید خیلی جاها خیلی چیزا کم باشه. اما تو خوزستان خیلی چیزا نه که کمه اصلا نیست . مثلا آب ، هوا ، کار . و حالا حادثه های تلخی مثل فرو ریختن متروپل، دو ماهی...
-
دفاع یا فرار
دوشنبه 2 خرداد 1401 10:02
فواصل خستگی ها و بی حوصلگی هام خیلی کم تر شده . امروز انگار دست و دلم به کار نمیره . دلم میخواد برم بیرون . از طرفی هم یه چیزایی جلومو میگیره . مثلا گرمای هوا ، نداشتن یه مسیر خوب و مشخص و حتی امن که پیاده روی کنم و آخرش بشینم توی یه پارک . یعنی یا باید بری کافه و صبونه بخوری ، یا اینکه گزینه دیگه ای نیس . مثلا چند...
-
الهی شکرت
شنبه 31 اردیبهشت 1401 21:48
مریض مون به هوش اومد هزار مرتبه شکر خدا. ممنونم از کسانی که دعا کردن. خدا نصیب هیچ کس نکنه.
-
کما
شنبه 31 اردیبهشت 1401 10:13
توی یه خواب عمیقی فرو رفتم که همیشه آرزوشو داشتم . همه اون روزا که خسته نفس کشیدن بودم . خسته راه رفتن خسته همراهی و صبوری همون روزا که خواب به چشمم نمی اومد و آرزو تو دلم جا نمیگرفت و امید پرپر میزد برای پریدن از قفس خالی و سرد قلبم . همه اون روزا دلم یه خواب عمیق میخواست یه بلیط یه طرفه بی خداحافظی بی مقدمه بدون حتی...
-
التماس دعا
جمعه 30 اردیبهشت 1401 21:05
التماس دعا دارم ازتون برای خواهر زن داداشم رفته تو کما ... تشنج عصبی داشته ظاهرا ... همش ۳۰ سالشه .
-
کنسلی اجباری
سهشنبه 27 اردیبهشت 1401 18:57
بخاطر شدت گرد و خاک امروز کلاس های زبانکده تعطیل شد . البته اگه با قلمچی کلاس داشتم اونا کنسل نمیکردن و من باید میرفتم . بخاطر همین اعلام کنسلی مجبور شدم خصوصی رو هم کنسل کنم . اگه میخواستم برم خصوصی و برگردم با هزار سوال و جواب مواجه میشدم . اتفاقا نیم ساعت پیش هم قلمچی زنگ زد و گفت تو که زبانکده کلاس نداری بیا یه...
-
گرد و خاک
دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 22:34
نمیدونید اینجا چه گرد و خاک بدی شده ، تا یه متر اونورتر دید نداری . افتضااااح . اینترنت هم که گفتن نداره ، همش قطع و وصل . هر دم ازین باغ بری می آید . راستی یادم رفت بگم دیروز رفتم پیش خاله دوستم . حدودا یه ساعت و نیم پیشش نشستم و کلی حرف زدیم . ایشون کلی پذیرایی کرد و خوشحال شد . حتی همسرش هم منو به اسم کوچیک صدا...
-
گوشی استخر
شنبه 24 اردیبهشت 1401 22:57
دوباره برگشتم سر گوشی های استخر... تو گوشم میذارم که راحت تر بتونم بخوابم . یا صدا نشنوم . بالاخره چاره ای نیس ، این منم که باید با اونا تطابق پیدا کنم . چون هرچی تلاش میکنم تعدیل سازی کنم ، آخرش کفه سنگین سهم منه . دیگه چک و چونه نزدم ، حرص نخوردم . با اینکه زدن گوشی بعد مدتی باعث تورم گوشم میشه، چون قبلا هم امتحان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اردیبهشت 1401 13:42
-
قبری برای خواب
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1401 21:19
امروز کلاس نداشتم و خونه بودم . اصلا نمیدونم حوصله دارم بنویسم که چی شده یا نه ! همینطوری ، عین کسی که دلتنگ حرف زدن با یه دوست صمیمیِ که درکش میکنه ، اومدم اینجا. هرکاری میکنم شرایط خواهرم رو جوری ردیف کنم که هر دومون کمتر اذیت بشیم انگار نمیشه که نمیشه . نه ... انگار حوصله تایپ کردن ندارم . کلمات نمیتونه حسم و نیتم...
-
چُرت عمودی
دوشنبه 19 اردیبهشت 1401 11:15
دیشب تا صبح از سرفه های داداشم نخوابیدم ، بلند شدم بش آب دادم ، فایده نداشت . مشکل دیروز و امروزش نیس ، سالهاست اینجوریه ولی یه شبایی بدتر . از بچگی سینه ش وضعیت درستی نداشت . الان چشمام سوز میده از خستگی و بیخوابی . دم صبح هم با خش خش های کاغذ و پلاستیک های کنار خواهرم بیدار میشم . هر روز تقریبا قبل ۷ بیدارم. تا ۸ تو...
-
صبونه مهمون خودم
پنجشنبه 15 اردیبهشت 1401 23:11
بعد از مدتها و با کلی کلنجار رفتن با خودم ، تو یه اقدام انتحاری رفتم صبونه اونم تنها . شرایط دوستان مناسب همراهی نبوده این مدت . دیگه امروز به کسی نگفتم . از دلایل اصلی ش اینه که واقعا نمیشه بی برنامه یه دفعه صبح به یکی بگی بیا بریم صبونه یا ناهار و اون بگه اومدم ... من از اینجور دوستای پایه هیچ وقت نداشتم و خودم هم...
-
سیگنال خوب
جمعه 9 اردیبهشت 1401 22:43
آدم ها به هم مرتبط هستن ، خواسته یا ناخواسته. بدون اراده، بدون اینکه متوجه بشن چقدر رو هم تاثیر دارن ، سیگنال هاشون مرتب درحال جابجایی و انتقالِ . چه خوب که بتونیم سیگنال مثبت از خودمون ساطع کنیم . سیگنال ها وقتی شدت میگیرن ، قدرت انرژی شون به شکل یه هنجار یا رفتار خودش رو نشون میده . چه خوب که اگه نمیتونیم سیگنال...
-
اگه گربه دوس ندارید ، نخونید
یکشنبه 4 اردیبهشت 1401 23:08
برای من پوش پوش عین بچه نداشته م بوده و هست . کلی عکس و فیلم ازش دارم ، برام خاص بود . با اینکه تو خونه نگهداری ش نمیکردم اما خیلی بم وابسته بود . همش بش میگفتم پسرم ... کلی حالم رو خوب میکرد، روزهای بدم ، با دیدنش خوب میشد . و حالا پشیمونم از همه لحظاتی که به اجبار کمتر بش توجه کردم . کاش میتونستم باش حرف بزنم . همه...
-
شاید خداحافظ
جمعه 2 اردیبهشت 1401 10:59
سفارش رو پریروز شروع کردم، اولش کمی استرس داشتم چون مدت طولانی کار نکرده بودم، اما بسم الله گفتم و دستم راه افتاد و دارم با لذت پیش میرم ، عجله ای هم در کار نیس . فعلا چشم ها و بینی در حد آستری کار شده ، دوس دارم بشینم پای کار ، اما هم امروز تعطیل و هم فردا و بچهها هستن و من جای کار ندارم . باید تا یکشنبه منتظر بمونم...
-
ایستگاه هنری
سهشنبه 30 فروردین 1401 10:21
یه سفارش چهره از خودی ها دست گرفتم ، البته هنوز تو مرحله آماده سازی مقدمات کار هستم . چون وسایلم رو کلا تو خونه تکونی از جلو دست مجبور شدم جمع کنم ، و حالا هی باید یکی یکی یادم بیاد و بیارم بیرون . وقتی اتاق و میز کار نداشته باشی ، خیلی چیزا سخت تر از حالت عادی ش میشه . حالا که وسایل رو درآوردم چقدر حس کردم دلم تنگ...
-
یه قصه نامربوط
یکشنبه 28 فروردین 1401 09:22
دوس دارم قصه تعریف کنم ... قصه برای خودم ، نه برای خوابوندن یه بچه ... بگم براش جون دلم بگم برات ... و شروع کنم از هرچی زیبایی براش هی ببافم و بیخیال زمان گذر کنم . مقدمه بالا احتمال زیاد ربطی به بقیه پست نداره خبر خوب اول ... خبر خوب اول سال ۱۴۰۱ ... بدون اینکه از رئیسم درخواست اضافه حقوق کنم ، ایشون با کلی تشکر و...
-
خوبم
جمعه 19 فروردین 1401 13:16
یه ترجمه دستم رسیده ، فعلا مشغولم باش . تا نیت کردم مجددا طراحی رو ثبت نام کنم ، کار ترجمه اومد مامانم هم هنوز سر نیت رفتن هست . باید شنبه ثبت نام کنم ، اما چون ترجمه زیاده و از اونطرف هم اگه مامانم بره کارام زیادتر میشه ، فعلا دست نگه داشتم . خبر خاص و متفاوتی هم نیس . دقیقا رو همون سیکل تکراری همیشگی. واقعا خیلی...
-
عادیه
دوشنبه 15 فروردین 1401 11:13
دیروز رفتم سرکلاس، خوشحال از اینکه قرنطینه عیدی م تموم شده و چارتا آدم میبینم که مجبور میشم از واقعیت خودم کمی فاصله بگیرم و چیزی بگم و بخندم . خوب بود ، حالم بهتر شد . هوا خیلی گرم شده و گرمای هوا قوز بالا قوز بقیه مشکلات، همیشه بوده و هست . از صبح تا شب گرما میکشم و شب تا صبح عین ماهی که از آب دور افتاده ، پهلو به...
-
۱۴ / ۱ / ۱۴۰۱
یکشنبه 14 فروردین 1401 11:41
پایان تعطیلات خسته کننده و شروع مجدد کار و رفتن تو چالش های اون رو هم به خودم تبریک میگم . بازم نگرانی های آینده و کار و درآمد ، بخاطر خستگی ها و کم شدن توان کاری م ، به جونم افتاد و آخرش گفتم ولش کن بش فکر نکن از حالا . سعی میکنم امروز با قدرت و علاقه برم سر کلاس . مطمئنا این جابجایی با وجود سختی هاش ، حالم رو بهتر...
-
نقطه صفر
سهشنبه 9 فروردین 1401 09:50
داشتم به این فکر میکردم که امسال یه جوری از خونه دربیام . اول پیش خودم فکر کردم اگه یه جایی پیدا کنم درحد یه اتاق هم باشه یا یه کانکس و برم . خواهرت چی ؟ میبرمش با خودم . تنها برو ! نمیتونم پشت سرم ولش کنم . مگه تو زاییدیش؟ نه ولی نمیتونم . شاید صدرصد احساسم محبت نباشه ، اعتراف میکنم یه جور وظیفه و نگرانی و عذاب...
-
اندراحوالات فروردینی من
سهشنبه 9 فروردین 1401 09:36
فکر میکردم دیگه این وبلاگ عمرش تموم شده ، چون متوجه شدم که دیگه بالا نمیاد . این بار غصه ش نخوردم . این یعنی بی تفاوتی ، که اصلا خوب نیس . چون قبلا تو بلاگفا هم اینجور شد و مدتها ننوشتم . ولی با خودم تصمیم گرفته بودم دیگه وبلاگ جدید نزنم و ننویسم . هم چون دیگه دوستای قدیمی چندین ساله رو نمیتونم جمع کنم ، هم چون دیگه...
-
من پای سالم دارم .
پنجشنبه 4 فروردین 1401 10:54