تلخ نوشت

بچه‌ها ممنونم از راهنمایی ها و دلسوزی هاتون . 

جواب دادن کامنت ها خیلی بم فشار روحی آورد . یه جوری اذیت شدم . انگار دیگه حتی نوشتن کلمات هم داره به زجرم اضافه میکنه . 

باور کنید هیچ بهانه ای و مانعی برای راه حل های شما نمیارم.  هرچی میگم عین واقعیته . 

همین دیروز من خونه بودم ، ولی قرار بود حدود ساعت ۶:۳۰ به من خبر بدن برم برای بررسی کتاب جدید تو مرکز قلم چی . به مامانم گفتم .

 اول گفت خب  تو  که کلاس نداری رفتی چه کار 

بعد گفت کلاس نصف شب چیه دیگه ... 

یعنی به زور خودمو نگه داشتم نترکم تو صورتش . البته لحنم جدی بود و ناراحت .. بش گفتم میگم من هرچی ساکت میشم شما بدتر میشید ،  مگه من هر روز ساعت ۵ نمیرم ۹ میام،  حالا ساعت اول کلاس نداشتم و گفتن ۶ به بعد قراره خبرم کنن که برم ، آیا باید از ۵ از خونه میزدم بیرون ،  ساعت ۶ نصف شبه؟  دیگه تحمل نیاوردم و گفتم همین هفته پیش یه پیشنهاد کاری عالی رو بخاطر شما و شرایط این خونه از دست دادم ، چون شما آدم هایی نیستید که یکی بتون تکیه کنه،  یه روز دیرتر بیام دم در می ایستید برام . زود بیام سوال جواب میکنید . دیر برم سوال جواب میکنید .

 گفت نه کی گفت رد کنی میرفتی .. گفتم الان میگی ولی فردا که تایم کارم یه خورده بی نظم بشه صداتون درمیاد . اینو بدونید که یه عمر همه فرصت های خوب زندگیم رو بخاطر شماها از دست دادم . 

واقعیتش اینه که دلم میخواست سر مامانم و همه داد بزنم و دق دل دربیارم ‌ . تا همین الان از دیشب به حدی ناراحتم که نگو . 

تازه آقا میگه خدا رو شکر که بیکار شده ... خوشحال میشه مثلا من اخراج بشم . 

مثل اونموقع  که تو قرنطینه  بودم بم گفتم انشاالله قرنطینه دائم بمونی 


آخرش هم خبرم نکردن که برم برای بررسی . 


من نمیدونم این خونه و آدماش چرا اینجورین . از آقا بنالم یا از مامانم که هیچ وقت سعی نکرد قوی و محکم پشت ما بایسته . تازه خودش گاهی نمک ریخت به زخم من . 

این روزا هم تمام وقت غر میزنه از حجم کار و خستگی و دردهاش. 

انگار کسی گفته بود اینقدر بچه بیاره که حالا تو پیری نتونه از پسشون بربیاد . خدا هم خواست یه ساره بدبختی بمونه تو خونه و خدمات بده . باید برن روزی هزار بار خدا رو شکر کنن ولی افسوس.  

یعنی جوری دلم پُر ... جوری قلبم شکسته ... جوری عصبانی ام از همه شون که خدا فقط میدونه . 

حس میکنم تحملم و اعصابم عین یه پوسته بادکنک شده ، کسی ناخن بکشه ، ترکیدم . 

حتی حوصله چت و حرف زدن با کسی رو ندارم . از  درد کشیدن و از درد گفتن ، دارم درد میکشم . 

بخدا دوستام میبینم که هر کدوم چطور داره تو زندگی مسیرهای خوب رو باز میکنه و پیش میره بعد من بدبختتتتت... 


نظرات 2 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 14 مهر 1400 ساعت 23:30

سلام خوبی
اطراف تهران مثل شهر قدس میتونی با ۴۰ تومن ی خونه خیلی کوچیک اجاره کنی. کلی هم کارخونه داره.میتونی توش کار کنی. یا تو پانسیون تو تهران ک تا دو سال پیش ۵۰۰ بود ماهی.الانم خیلی زیاد نشده.بعد تو تهرانم برای خودت کار بگیری. آخه ینی چی ک ایشالا همش تو قرنطینه بمونی. دختر بِکَن و خودت رو رها کن. بیا و پیشرفت کن

سلام سمیرا جون خوبی عزیزم
من که میدونی از خدامه هرجا برم برای تغییر زندگیم. اما من مثل مادرم هم نیستم ..‌ نمیتونم خواهرم پشت سرم ول کنم .
آره سمیرا روزی نیس نفرین نکنه .

لیلی چهارشنبه 14 مهر 1400 ساعت 15:48

جان دلم عزیزم
کاش میشد بغلت کنم

ممنونم لیلی جان
چقدر شما خوبید بخدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد