اونقدر اول صبحی خواهرم اعصابم خورد کرد که کل برنامه درس خوندن امروزم رو جمع کردم .
آخهههه تا این حد بی ملاحظه میشه آدم . خدایا تا کی ؟
اصلا تمرکز ندارم یه کلمه تو ذهنم جا بدم . دلم میخواد فریاد بزنم از شدت خشم و عصبانیت.
چقدرم خونسرد ... سرویس ش دادم ، میوه ش گذاشتم و خورد ، حتی نگفت چرا تو نمیخوری ، البته که میدونه چرا ، اما به رو خودش نمیاره که چه کرده با حال و اعصاب من .
حس میکنم گلوم خشک خشک شده از خشمی که داره همه وجودم رو میسوزونه. اما کسی ازش خبر نداره .
تنهای تنها دارم توش جزغاله میشم و بقیه مسیر خودخواهی شون رو همچنان از رو من رد میشن .
امان از این خودخواهی بعضیا
چی بگم والا موندم
خیلی س
خیلی سخته ساره جان.
کاش راهی برای تخلیه این خشم پیدا کنی.
مواظب خودت باش عزیزم.
مرسی عزیزم چی بگم قربونت.
کاش فرجی حاصل میشد
ای کاش
همین که حس میکنی منو میفهمی هم یعنی منو فهمیدی .