ساره شلوغ

دیروز بخاطر تصحیح اوراق و محدودیت زمانی وارد کردن نمرات تو سایت سیدا ، مجبور شدم ۴۵ دقیقه بیشتر بمونم تو مدرسه ، و چون کارم تموم نشد بدو بدو اومدم خونه بدون اینکه لباس عوض کنم چند لقمه ناهار خوردم ، حتی وقت نکرده بودم صبونه بخورم ، و شام هم نخورده بودم.  اما از حجم بالای کار و استرس زیاد حتی گرسنه نشدم . نشستم پای تصحیح بقیه برگه ها و چون فقط تا ۴ بعدظهر وقت داشتم ، بی وقفه پیش رفتم دیگه کمر نداشتم . برا هر نمره هم مجبور بودم اول با مدیر اوکی بشم بعد وارد کنم .  بعدش فقط مانتو صبح رو با عصر عوض کردم و رفتم دوباره سرکار تا ۹ شب . 

سه شنبه آفم بود ولی بخاطر امتحان بچه‌ها و دادن گیفت های یلدایی رفتم مدرسه تا نزدیک ۱۲ اونجا بودم .  روز قبلش بخاطر دختر موسس تا یه رب به ۱۱ خصوصی داشتم . 

اصلا خورد و خمیر شدم . 

تو خونه هم تا پام میذارم کار هست همیشه . 

امروز دیگه خیلی خسته بودم خصوصی برگزار نکردم . شاگرد داشتم اما جونش نداشتم . 

هفته پیش همونطور که تو کلاس مجازی فعالیت میکردم ، اتاق کوچیکه رو که از وسایل عروس خالی شده بود ، تکه تکه ریختم بیرون جارو کردم و وسایل خودمو چیدم و مرتب کردم . یه مقدار مامان کمکم کرد .


همکارام خیلی برای اون گیفت ها ذوق زده شدند ، اصلا توقع نداشتن منم کلی انرژی گرفتم . 


کلاسای قلمچی فقط یه روز مونده تموم بشن تا اتمام امتحانات نیمسال اول و شروع ترم جدید میتونم یه مقدار استراحت کنم مگر اینکه بخوام خصوصی بگیرم . 


دلم یه هفته تعطیلی کامل و استراحت بدون کار و درس و حتی طراحی میخواد . فقط بخور بخواب و تفریح . همه چی هم به میل خودم باشه نه برنامه و شرایط اطرافیان.  


با همه این خستگی ها ، حتی روز تعطیلی از شش و خورده ای بیدارم . 


هنوز برای خرید گوشی دو دل هستم . نمیدونم چکار کنم . همه چی هم هی داره ثانیه به ثانیه گرون تر میشه . 

کابل برق لپتاپم خراب شده . اوندفعه باتری خریدم حالا کابل مشکل پیدا کرده . تازه داداشم زنگ زد گفت نگران نباش برات سفارش دادم . هنوز حاضر نشده حتی قیمتش بگه . 

همه چی با هم میشه چراااا؟ 

تا میای یه پولی جمع کنی یه پس اندازی بشه یا یه تکه طلا بخری یه راه براش باز میشه . 

ولی به خودم میگم وسیله همینه دیگه داری ازش کار میکشی،  با اینکه من خیلی از وسایلم خوب مراقبت میکنم و واقعا تعجب می‌کنم چرا اینجور شدن . باورتون میشه هنوز کاور پلاستیکی قاب پشت گوشیم رو نکندم و از جاش تکون نخورده . هنوز تمیز و نو هست . فقط محافظ صفحه ش دو باری که محکم خورد زمین ، ترک داره . 


خونه داداش سه تا خواب داره ، البته خونه اجاره هست . بم گفتن هروقت خصوصی داشتی و جا نداشتی اون اتاق دراختیار توئه . منم گفتم خیلی هم عالی . 


دیگه اینکه زندگی با شتاب داره پیش میره . عمری که همش حس میکنیم ازش لذت نبردیم . آذرماه گذشت و من یه سال تند دیگه رو رد کردم . از عدد جدید خوشم نمیاد نمیدونم چرا . انگار دلم میخواد ازین به بعد هرکس پرسید چند سالته بجای واقعیت ، مثل خیلی های دیگه خودمو کوچکتر معرفی کنم . هرچند که عدد سنی من اصلا با ظاهرم نمیخونه . ظاهر من نهایتا یه دختر ۳۰ ساله رو نشون بده نه بیشتر 



یلداتون مبارک. 

دلتون خوش لب تون خندون .

حس تکرار

زندگی چقدر شلوغ شده که حتی تو سرویس هم وقت و تمرکز نوشتن پست جدید ندارم . راستی گفتم سرویس مون عوض شد شکرخدا و دیگه برا خودم صندلی دارم که بشینم ! 


از هرچی یادم اومد مینویسم ...‌


تعداد شاگرد خصوصی هام بیشتر شده با توجه به مشکل جا و زمان خیلی ها رو رد میکنم . خیلی ها رو به التماس و حساب آشنا و همکار بودن قبول میکنم . این چند هفته حتی پنجشنبه جمعه کلاس گرفتم . موارد خاص رو حتی گفتم بیان کافی نت  کلاس گذاشتم . 


تعطیلی های پشت هم بخاطر آلودگی شدید هوا . برق رفتگی های وقت و بی وقت . بی شارژ موندن . اصلا یه وضعییی . 

کارای عقب مونده خونه . 

بخاطر جابجایی داداش ریخته پاش داریم و نتونستم تمیزکاری کنم . کلییییی کار رو سرم هست . هفته پیش که اصلا طراحی به استاد تحویل ندادم . این هفته هم دارم سعی میکنم چندتا کار آماده کنم . 

دلم میخواد یه روز بی دغدغه برم بازار ، اصلا فرصت نمیشه . طراحی نمونه سوال که همیشه هست . و آزمون هایی که این هفته بخاطر تعطیلی ها همش عقب افتاد و کارامون بهم ریخته . 


این بار مادربزرگ پسر دخترخواهرم فوت کرد . همون پسری که چند وقت پیش راجبش نوشته بودم . بعضی از خونه ها بوی مرگ میدن . همه دیوارهاشون صدای زجه و ناله میده ‌. پناه بر خدا . 


بازم فیلترهای هود زرد شدن ، عزا گرفتم چطور تمیزشون کنم . از سیف استفاده کردم ، از جوش شیرین و سرکه ، اما هربار کلی وقتم گرفته میشه و کلی مجبورم بسابم . 


گیفت هایی که برای شب یلدا برای همکارانم سفارش دادم آماده شدن و باید این هفته بشون بدم . البته اگه خدا خواست و مدرسه ها باز و حضوری شد. 


خونه داره کم کم نفس میکشه . گوشه های بلوکه شده ، باز شدن . فعلا داداش و خانمش فقط شب ها میرن خونه شون و بقیه تایم هستن . 


چند روز پیش عروس درد داشت و از سه شب تا ۹ صبح من باشون بیمارستان بودم . معاینات و مراقبت انجام شد و برگشتیم خونه و هنوز وقت اومدن دخمل نرسیده بود . ولی گوش به زنگ اومدنش هستیم. 


راستی قلمچی روز جمعه ساعت ۹:۳۰ برای کل پرسنل جلسه گذاشته بود . جلسه ای که هدفش تعریف از خود و افزایش تبلیغات بود. حضور همه هم اجباری بود. 


چرا حس میکنم بعضی چیزا که مینویسم تکراریه . مگه من هر روز مینویسم؟ عجججببببب.



روزگذشت‌...

مثل همیشه شلوغ پلوغم . همش بدو بدو . و خستگی . البته شکر خدا  که مشغولم . همیشه شکر میکنم .

داداش اینا از دیشب شروع کردن به بردن وسیله هاشون تو خونه . دیشب خیلی خسته بودم اما باشون رفتم . خیلی جزئی کمکی کردم . 

هم خوشحالیم هم ناراحت . ولی حرف من اینه که زندگی همینه . خونه شون هم زیاد دور نیس . انشاالله که زندگی شون پربرکت و به سلامتی باشه . عروس هم دیگه گوش به زنگ فارغ شدنه تا دخمل مون به دنیا بیاد. 

یه هفته هایی تو مغازه شاگرد خصوصی  میگیرم . امروز صبح و بعدظهر خصوصی داشتم . فردا هم دارم . کلی کار خونه و کارای شخصیم هم هست . فعلا بخاطر جابجایی داداش خونه داره بیشتر بهم میریزه . و بعدش باید یه خونه تکونی و تمیزکاری انجام بدیم . شماره یه کارگر خونگی پیدا کردم  باید باش حرف بزنم بیاد کمک مون . امیدوارم به توافق برسیم . فعلا به مامانم چیزی نگفتم میخوام با عمل انجام شده روبروش کنم . 

چند هفته ست میخوام موهام ریشه گیری کنم اصلا فرصت و حسش پیدا نمیشه . 

دلم میخواد یه گوشواره ازین شکل هندسی های ساده بخرم که پولم پس انداز بشه . اما چقدر طلا گرونه . 


گوشیم چند روز پیش خیلی یه دفعه هنگ کرد و هیچ نشون نمیداد . پارسال هم همین طور شد . داداشم کلی باش ور رفت تا ریست کارخونه شد و بالا اومد . خیلی ناراحت شدم و حتی گریه کردم . چون الان بخوام یه گوشی بخرم کل پس اندازم رو باید بدم . فعلا پیش خودم گفتم نیاز نیس ، اونقدر شرایطش بد نیس . فقط نگران روزایی هستم که برای پخش فایل شنیداری سرجلسه امتحان ، خدایی نکرده یه دفعه اینجور بشه.  برای همین فابل ها برای یکی دیگه از همکارای اجرایی فرستادم جهت اطمینان.  و گفتم فوقش مجبور بشم گوشی بخرم نمیرم از اون گرون ها بخرم . البته این درصورتیه که مشکلش ازین حادتر نشه و فقط جهت کمکی مجبور بشم یه گوشی زیر ۵ میلیون بخرم . 

اصلا به دلم نیس برا خرید گوشی هزینه کنم چون تو فکر پس انداز و یا خرید یه تکه طلا بودم . اما بیشتر وقتا زندگی جوری که ما برنامه ریزی میکنیم پیش نمیره متأسفانه.  


اینجا یه هفته ده روزی هست که سرد شده . پارسال این سرما رو اصلا نداشتیم . و من عاشق سرمام . این روزا همش لباس گرم و پالتو میپوشم میرم بیرون و کیف میکنم . 

تظاهر

گاهی دلم میخواد تو عمق ناراحتی و دلتنگی های خودم فرو برم . تا چند روز ازش درنیام . به اختیار خودم تو همون حال بمونم . اصلا گاهی از تو این حال موندن ، حالم خیلی بهتره تا تظاهر به خودِ خوب بودن . 


بدون اینکه تظاهر به شادی یا خنده کنم .

بدون اینکه تظاهر به خوب بودن ... 

به بی غصه بودن ...

به راحت بودن به جای ناراحت بودن ...

به گریه به جای لبخند زهرآگین که عین سم دوباره تو خودم میریزه . 

به داد زدن ، شکستن ظرف ، پشت پا زدن به همه مسئولیت ها و وظایف داخلی و بیرونی .

به همه وابستگی های اجباری . 


خسته از تظاهر به اینم که چیزی م نیست . 

دیروقت نوشت

هنوز بیدارم.  

امروز بعد مدتها تونستم یه نوبت متخصص گوارش بگیرم . البته دو هفته پیش تو نوبت بودم تا امروز جور شد .  یه پزشک فوق تخصص گوارش بنام داوود مساوات  که هفته ای یه بار از تهران میاد ماهشهر . از ساعت ۷:۳۰ درمانگاه بودم و ساعت ۱۰ موفق شدم برم تو اتاق پزشک . یه نسخه دارو نوشت از چند قلم ... و یه کولونوسکوپی  نوشت که هیچی راجبش نمیدونم و میخوام سرچ کنم . اما اگه تجربه ش رو دارید بم بگید . 

مجبور شدم یه خصوصی کنسل کنم امروز . امیدوارم  پروسه تشخیص و درمان خیلی اذیت کننده و کش دار نباشه ‌ . 


چهارشنبه ساعت ۵ هم  دومین جلسه شورای معلمان هست که خدا رو شکر از قِبَلِ دوستی این دو مدیر ، بازم مشترک برگزار میشه و همین دوستی به نفع من شده که مجبور نشم برا هر مدرسه جداگانه مرخصی بگیرم . شکر خدا چهارشنبه با قلمچی ندارم و فقط یه کلاس زبانکده رو ساعتش رو جابجا کردیم.  ولی بازم خصوصی کنسل کردم. 

 

دیگه بقیه ش هم تکراریه . همین .‌