بله داشتم میگفتم که جایی نرفتیم و همه روزها به کار گذشت . تا اینکه بعد اون همه اصرار و انکار رفتن و نرفتن . داداش متاهل شب 13 زنگ زد که بیاین خودمون تنهایی بریم شیراز . با یه حس خیلی بدی شروع کردم به جمع کردن بار سفر . و خیلی ناراحت بودم که مامانم بخاطر بابام نمیتونست همراهی مون کنه . در واقع یه جور لج بین بابا و بچه ها افتاده بودم که حاضر به همسفر شدن با هم نبودن . البته داداش متاهل و خانمش معمولا جایی بدون مامان بابا نمیرن و همیشه شرط سفر به این بوده که یا همه با هم بریم یا اصلا نریم . اما نمیدونم چطور شد که خانمش راضی شد که بدون مامان بابا بریم . البته ناگفته نماند عروس از بودن مامان من نفع میبره که فقط بخوره بخوابه و البته سر من هم همین کار را آورد . به حدی تحت فشار و ناراحتی بودم که فقط خدا میدونه . باید بعد از تقریبا 20 روز به اجبار خونه نشینی ، حالا هم باید به اجبار مرخصی می گرفتم و به اجبار میرفتم . از این ناراحت بودم که اختیار یه آبادان رفتن را نداشتم . یعنی نه تو موندن و نه تو رفتن اختیاری نداشتم و ندارم . خلاصه راه افتادیم و زمان زیادی گذشت تا یکم سر فرم اومدم . تو راه می ایستادیم و عکس می گرفتم . خیلی سرتون درد نیارم . همه کارها رو سرم بود . تر و خشک کردن خواهر و برادر ... و آماده کردن صبحانه . پهن و جمع کردن و همه چی . عروس فقط و فقط به خودش میرسید و به داداش دستور میداد که این را بیار آن را بیار .
اگه بدونید من چه حرصی میخوردم . تازه هیچ کاری کمک من نمیکرد هیچ تازه داداش خان توقع داشت من به اون هم خدمات بدم . براش میز صبحانه بچینم و خیلی چیزای دیگه . که اخر سر هم ازم ناراحت شدن که چرا بین خواهر و برادر خودم و اونا فرق گذاشتم . عجیبه والا . من کار سه نفر آدم بام بود یه کمک بم نمیکردن تازه توقع داشتن در خدمت اونا هم باشم . یه جورایی این خسته کننده ترین سفر عمرم بود . سفر که چه عرض کنم . شنبه صبح 14 فروردین راه افتادیم و 16 فروردین تقریبا یه رب به 12 شب رسیدیم خونه . تنها منفعت این سفر همون یه روز بازار رفتن بود که تونستم یه مانتو و یه کفش و دو تا دامن و یه روسری و یه تعداد کادو بخرم .
تازه روز دوم عروس بیدار شد و با گریه یه ناراحتی بوجود آورد که روم نمیشه تعریف کنم و میخواستیم جمع کنیم همون روز برگردیم اما دیگه موندیم و رفتیم بازار و روز بعد حرکت کردیم .
قبلا هم گفته بودم همیشه سفرهای من با خانواده همینطور بوده یعنی خیلی با تو خونه بودن فرقی نداره . همش کار و مسیولیت . اما خدا شاهده با اینکه مامانم نبود اصلا از کار خواهر و برادر ... خسته نشدم . بلکه چیزی که خیلی خسته و ناراحتم میکرد رفتار عروس و داداش بود . رفتار خودخواهانه شون . که حتی تو خرید من و خواهرم دخالت میکردن که مثلا چقد خرید میکنین و این چیزا برا چی تونه . و خودشون همه چی میخریدن . داداش اینقد به این عروس بها میده که حتی براش یه انگشتر هم خرید . دست رو هر چی بذاره نه بهش نمیگه تازه جای یکی دوتا براش میخره . ولشون کنم بهتره دیگه حرف شون نزنم چون تف سر بالاست .
رفتیم و برگشتیم خونه . روال زندگی به روزهای قبل برگشت . فعلا یه کلاس دارم و کلاس یوگا هم قراره از اول اردیبهشت شروع بشه که ثبت نام کنم .
راستی یه گوشی مدل بالا با پیشنهاد برادر ... خریدم که اولش قبول نکردم چون هزینه ش بالا بود . اما گفت من جات پول میدم و هر وقت داشتی بهم بده . کلا بهش یه میلیون و هشتصد بدهکار شدم که چهارصد تومنش بدهی از قبل بود . اسفند که حقوق گرفتم و با فروش گوشی قبلیم فعلا یه تومن بهش رسوندم و هشتصد دیگه مونده . این مدت هم پول زیاد خرج کردم و یه جورایی رو رینگم . البته خدا بزرگه لنگ نمی مونم و بدهی رو هم میدم . اما دیگه یه گوشی خوب دارم که تو فکر تعویض نیافتم . سامسونگ اس 5 گرفتم . خدا را شکر که یه راه درامدی دارم وگرنه نمیدونم چطور باید از پس خرج خودم بر می آمدم بابا که اصلا پولی به ما نمیده . خدا را شکر که همین کار را دارم .
حالم خوبه . اما هوا گرم شده و اهل خونه سرمایی . واقعا گرما معضلی شده برام . گاهی به حدی بهم فشار میات که میگم خدایا حتی از هوای خوب هم محرومم . اما بازم خدا را شکر .
شکر برای دست و پاهای سالمی که دارم که تو کارام کمک میکنن . از خدا یه قلب مهربون تر و با گذشت تر و صبور تر میخوام که تو زندگی کم نیارم .
دلم برا همه تون خیلی تنگ شده بود .
سلام به همه دوستان عزیزم . سال نو مبارک باشه . امیدوارم سال خاطره های خوش باشه براتون .
الهی هر کی هر چی خیر براش پیش بیات .
الهی به هر چی دلتون میخوات برسید.
مثل نه نه ها دعا کردم شاید بهتر بگیره . هی الهی الهی کردم .
منم خوبم خدارا شکر . امروز اومده بودم که براتون از خودم بگم اما فکر کنم صدام میکنن و باید برم . اگه شد میمونم و مینویسم اگه نه یه روز دیگه مینویسم.
من از 26 اسفند دیگه تعطیل شدم و تو خونه بودم . کل این مدت تعطیلات را به مهمان داری و خونه داری گذروندم . هیچ جا نرفتم . فقط اینو بگم که حال تعطیلی امسالم بهتر از پارسال بود . اگه بتونم تمرکز کنم میگم چرا ؟
هر سال از دو روز قبل بابا جو را بدجور ناراحت کننده میکرد که با اشک سر سفره مینشستم . اما امسال خدا را شکر حداقل با حس بهتر و آرومتر سر سفره نشستیم ولی بعد از آخرش حالمون رو گرفت .
من که همش گیر کار بودم . ضعف بدنی خواهر و برادرم بیشتر شده و وابستگی شون به من زیادتر شده و این مسئله خیلی ناراحتم کرده و میکنه . زمان بیشتری را مجبورم به کارهای خواهرم اختصاص بدم و یه موقع هایی حس میکنم حتی مال خودم هم نیستم و همیشه باید آماده خدمات دهی به اطرافیانم باشم .
همه تعطیلات با پیشنهادهای سفر از طرف برادر متاهلم سر شد و هی بریم نریم کردیم . راستش از خیلی جهات شرایط با هم جور نمیشد برای درآمدن . دوری راه و سرمای هوا که خواهر و برادرم تحملش را ندارن ، دید ضعیف پدر برای رانندگی و خیلی چیزای دیگه که باعث میشد به توافق نرسیم.
دیگه باید برم نمیتونم بیشتر بنویسم . فعلا بای.
نمیدونم فرصت کنم باز بیام پای وبلاگ یا نه . آخه از یه طرف گیر خونه تکونی م ، یه طرف کار و یه طرف باشگاه .
کلی هم کارا و افکار خورده ریزه دارم که تو ساماندهی شون یه جورایی گیر کردم. حالا تلاشم رو میکنم هرچقدر شد شد . نشد هم دیگه هیچ .
امیدوارم سالی که میات به خوبی شروع بشه و به خوبی ختم بشه .
ایشالا هر کی هر چه به دلشه بهش برسه . ایشالا همه سالم و شاد باشن . ایشالا دلها بی غم باشن . ایشالا صبور و امیدوارتر زندگی رو پیش ببریم .
ایشالا سالی باشه که توش فقط خاطره های قشنگ خلق کنیم ، ایشالا .
ایشالا ایشالا بشه ...
برای همین سال نو رو هم پیشاپیش بهتون تبریک میگم .
گفتن تو زندگی دیوار نباش ،،.
شما اگه دیوار نبودید ، ترجیح میدادید چی باشید ؟
من گفتن پل باش . بعضیا گفتن پل بودن خوب نیس . چون همه از روت رد میشن . من گفتم باید یه پل محکم باشی که حتی اگه 18 چرخ از روت رد بشه هم چیزیت نشه .
اما بازم بعضی از بچه ها مخالف پل بودن ، بودن .
یا بعضیا میگفتن من ترجیح میدم پل متحرک باشم هرکس رو دلم خواست رد میکنم هر کس رو دلم نخواست رد نمی کنم .
یکی هم گفت رود باش . چون روان و جاری هستی . چون زندگی می بخشی و به دریا و اقیانوس میرسی و باعث پیشرفت میشی . و نظر من این بود که رود هم مسیرش از قبل تعیین شده ست ، نمی تونه تغییر جهت بده . پس نمیشه زیاد روش حساب کرد .
البته به نظر من دیوار بودن هم همیشه بد نیست همونطور که پل بودن همیشه خوب نیست . گاهی باید برای بعضیا دیوار باشی که بهت تکیه کنن . گاهی باید دیوار بشی که جلوی اشتباه شون رو بگیری . یا اونا رو از افتادن تو دره حفظ کنی .
آدم باید در وهله اول همیشه متعادل و انعطاف پذیر باشه . مهم نیست نرم باشی یا سخت . مهم نیس چوب باشی یا فلز . مهم نیست پل باشی یا دیوار . مهم اینه که در شرایط بتونی بهترین و مناسب ترین عکس العمل رو داشته باشی . هر جا لازم شد راه بدی و هر جا لازم نبود مانع بشی . و بهترین کارایی رو داشته باشی .
و بچه های یوگا مسایل و نظرات شون رو مطرح کردن . بحث جالبی بود .
بحث های یوگا رو دوس دارم اما متاسفانه زمانشون خیلی کمه . اما خودم رو بیشتر با خودم آشنا میکنن.
بچه های یوگا قرار گذاشتن برن بیرون . منم خیلی دوس دارم برم اما نمیدونم بابام رو چه کنم . تقریبا همه شون اوکی دادن . اما من فعلا نظری ندادم و حرفی نزدم .
از ذوق و شوق های آخر سالی خیلی خوشم میات که متاسفانه من امسال از خریدش هم محروم شدم . اما منظورم ذوق و شوق بچه ها و دختران متاهله . می بینم بچه با ذوق خرید میکنن و از اون طرف متاهلین رو می بینم که فکر رنگ کردن مو و اصلاح و تیپ زدن برا عید هستن . هیجان درون شون جریان داره و در تکاپو هستن . همه در عجله هستن و همه جا شلوغه . خدا کنه برا همه به خوشی و سلامتی بگذره . و گناه دارن اونایی که از این حالهای خوب محرومن . پدرهای شرمنده تقاضاهای همسر و فرزندی و بچه هایی که عید رو فقط در سه حرف ع ی د میشناسن . کاش میشد همه خوش باشن و هیچکس حسرت نخوره .
اخ که چه واژه عمیق و دردناکیه این حسرت . خدا کنه جاش تو دل همه نور امید و آرزو بتابه . آمین.