درمان پزشکی یا سنتی

تو این مدت  با چندین نفر تو زمینه مشکلات سلامتیم،  از جمله پی ام اس ، مشکلات عضلانی و حتی رژیم و کاهش وزن مشاوره گرفتم . از پزشک و طب سنتی تا دوست فیزیوتراپم تو شیراز . دوستم که گفت به نظرم لازم نیس بری ام آر آی . نوبتم برای پنجشنبه اوکی شده . دوستم گفت با این چیزا که تعریف کردی من میگم دچار گرفتگی و اسپاسم عضلانی شدی با توجه به اینکه سیکل ماهیانه ت مشکل داشته و با آمپول برگشته و حالا دچار فشار و تنش ، تورم و گرفتگی تو عضلاتت شده . گفت من میگم تا یه مدت دیگه صبر کن و شرایط دردت رو چک کن با توجه به شرایطی که داری و مشکلات بیمه و هزینه های بالا .  و اگه دیدی بطور پیوسته و خارج از سیکل ماهیانه بازم دردهای حاد داشتی برو ام آر آی . حتی گفت بیا شیراز خودم معاینه ت کنم ولییییی من .... 

از اونطرف  با چند نفر در زمینه طب سنتی مشورت گرفتم . یکی شون مشاوره کامل و دقیقی داد که من مشکلات سودا و بلغم شدید دارم و باید تحت یه درمان و رژیم ، اصلاح مزاج بشم و حتما مشکلاتم رفع میشه . اما قیمت پکیج هاشون خیلی بالا بود . معمولا درمان شون با پکیج های سه ماه و چهارماهه بسته میشه . گفت اگه یه ماهه هم بخوای میتونم بدم که درمان رو حس کنی و ادامه بدی . ولی خب پکیج ۴ ماهه کامل تره . حالا همین یه ماهه ش رو گفت سه میلیون و هشتصد.  واقعا برای من سخته . اما گفتم اینجا بنویسم با شما مشورت کنم . اگه بدونم خوبه  و شما تجربه خوبی دارید من هزینه ش رو بالاخره اوکی میکنم . که ازین مشکلات این چنینی سبک بشم . 

یعنی تعطیلات بعد مدرسه ای خیلی شلوغ و پر مشکلی داشتم . اونور موضوع بیمه تو هوا موند . اینور هم مشکلات سلامتیم  که همه چی باهم ریخته به هم . برای ۶ تیر نوبت متخصص داخلی هم گرفتم که با این اوضاع فعلا قصد رفتن ندارم . چکاپ خوبه ولی تو این شرایط بهتره عقب بندازمش . 

الان درد کمرم خیلی کمتر شده شکر خدا . از شدت درد ۱۰ به ۲ رسیدم . البته هنوز تو نشستن پاشدن باید مراقب باشم و هنوز سرویس بهداشتی که میرم کمرم انعطاف لازم رو نداره و اذیتم . البته بازم شدتش خیلی کمتره . 


این وسطا،  طراحی هام رو انجام دادم کمی حالم بهتر بشه . استارت اولیه کار خاله رو هم زدم . اما اصلا نمیخوام با نشستن زیاد به خودم فشار بیارم . کتابم رو هم کم کم میخونم . گاهی هم با مامانم در حد یه رفع کنجکاوی فیلم ترکی نگاه میکنم . البته فقط روزایی که کلاس ندارم . 

از شنبه کلاسای قلمچی هم دیگه شروع میشه و همه روزام پر میشن . البته فعلا چهارشنبه م خالیه که میذارمش برای خصوصی و استراحتم.  پنجشنبه ها هم که خالی بود اونم میمونه برای برنامه های غیر کاری یا احیانا کلاس جبرانی.  


ممنون میشم نظرات و تجربیات تون رو بم بگید که منم اقدام کنم . 


خیلی از عمرم کم شد ...

اول بگم که اونشب با دوستم رفتیم یه کافه موزه قجری کوچیک و خیلی بامزه ، دکورش از زمان گذشته بود . شام هم کتلت و کشک بادمجان و کمی هم دمپخت گوجه گرفتیم و دو نفری خوردیم . مقدار غذا زیاد نبود . یه چای اولش با استکان قجری خوردیم و بعد شام . من که خیلی جاش رو دوس داشتم . طعم غذا حس و حالش برام خوشمزه تر بود تا نمک و فلفلش.  آخه ما تو خونه مون همیشه خوش نمک و فلفل میپزیم . 

وقتی بیرون بودیم خدا رو شکر از کمرم اذیت نشدم . وقتی بدنم تو حرکت و گرم باشه دردم کمتره تا وقتی مثلا یه فاصله ای دراز بکشم یا بشینم ، دیگه بعدش که میخوام تغییر حالت بدم خیلی درد دارم . دیروز نوبت ارتوپد داشتم . یه عکس از زانو و چند مدل مکمل و یه مسکن داد . من واقعا از مسکن ها اثری ندیدم . یه ام آر آی هم نوشت که هنوز نوبتش اوکی نشده ، فردا هم جمعه ست میره تا شنبه.  عکس زانو نشون داد که اینجانب ساییدگی زانو دارم . و چقدر افسوس میخورم برای خودم ، برای بدنم . شایدم خیلی ها تو شرایط مشابه من هم باشند و من خبر ندارم . فکر می‌کنم فقط من این همه درد دارم . حالا علاوه بر مشکل دست ، مشکل ساییدگی زانو هم رسما اعلام شد . من همیشه زانو درد هم داشتم مخصوصا اول سال تحصیلی.  البته از قبل ترها هم حسش کرده بودم . همه سال‌های زبانکده من دو سه طبقه بالا پایین میشدم هر روز . آسانسور نداره ساختمان زبانکده سابق . الان از وقتی اومدم قلمچی حتی طبقه اول رو هم با آسانسور میرم . برای کمرم هم ام آر آی نوشت تا بتونه تشخیص بده مشکل چیه ‌ . و شک دیگه ای که ایجاد شده اینه که نکنه مشکل کلیه داشته باشم  .  اگه ام آر آی سالم باشه احتمالا باید سونو برم . و همین دیروز حدود دو میلیون هزینه دکترم شد . البته خودمو ناراحت هزینه نکردم.  اینقدر دارم درد میکشم که پولش برام مهم نبود هرچند حقوق یه ماه من بود . الانم که دارم مینویسم دراز کشیدم و درد دارم . امروز رفتیم چهلم خاله و من همش رو صندلی نشسته بودم اما وقتی بلند شدم و بعدش تا بیایم خونه دردم دوباره شدید شد . دیروز داشتم کمک خواهرم پاش صاف میکردم هیچ وزنی هم روم نبود اما انگار یکی با شمشیر زد تو کمرم . درجا آخم دراومد و دیگه اشکام امون نداد . کارای کمتری میکنم . مثلا خونه رو جارو نکردم دیگه خواهر کوچیکه جارو کرد . اما بخوام نخوام برای پهن و جمع کردن سفره خم و راست میشم . تو هربار باید کامل بشینم اون چیز رو دست بگیرم بعد دوباره آروم سرپا بشم . حتی به زور سوار ماشین میشم ‌ . اول یه پا رو با دست میگیرم سوار میشم بعد اون یکی پا رو میارم تو ماشین . حرکاتم محدود شده و شبیه آدم های فلج و ناتوان شدم . باورتون میشه یه هفته ست حتی موهام شونه نزدم و فقط کش مو درمیارم و دوباره موهام با دست مرتب میکنم . و چقدر این دو  سه هفته زندگی من سخت و محدود شد . هیچ کاری نتونستم بکنم . انگار از عمرم خیلی کم شد و انگار وجود نداشتم .  سلامتی خیلی چیز ارزشمندیه.  نباشه زندگی متوقف میشه . 

خیر سرم کتاب رمان انگلیسی شروع کردم که خوردم به اوج درد و داره کند پیش میره ، حتی چند روز اصلا نشد که بخونم . 

هفته قبل مینی سریال حیثیت گمشده  رو تو گوشی نگاه کردم تو وقت هایی که درازکش بودم . فیلم خوبی بود . 


یه چیزی هم بگم یادم افتاده ، اونم تنگ شدن محدوده پرایویسی یا حریم خصوصی مون هست . گاهی با حضور عروس گفتن یه چیزایی خیلی سخت میشه . 


pms یا ....

حدودا دو هفته ست درد کمرم به اوج خودش رسیده ، جوری که عین دور از جون قطع نخاعی ها به زور پهلو به پهلو میشم ، به زور از درازکش به نشسته درمیام . این چند روز آخر به گریه افتادم . تا دیروز ربطش میدادم به عوارض pms . میتونم بگم تو همه عمر دوران پی ام اس خودم هیچ وقت دردی نداشتم و اذیت نشده بودم . وقتی میدیدم دخترا چقدر درد میکشیدن خیلی ناراحت میشدم . اما شکر خدا من اصلا نمیدونستم  چی هست این درد . اما این چند سال که افتادم رو بی نظمی و ماه پیش با تزریق سه آمپول درمان رو مجددا ادامه دادم و دارم دارو مصرف  میکنم ، این دو بار اخیر به شدت درد کشیدم از کمرم . مخصوصا این بار . الان تو یه وضعی هستم که حتی نفس زوری میکشم از تیری که تو کمرم میره و میاد . دیروز رفتم دکتر عمومی و یه آمپول مسکن کتورولاک زدم ، اما انگار نه انگار . امروز با ژلوفن کمی از دردم کم کردم . اگه تا فردا خوب نشم به احتمال زیاد نوبت ارتوپد میگیرم چون دیگه بعید میدونم ربطی به pms  داشته باشه . و این در شرایطیه که من هیچ بیمه درمانی الان ندارم و اگه بگه اسکن و ام آر آی و فلان و بهمان ، خدا بخیر کنه . 

چرا الان که من هیچ بیمه ای ندارم آخه؟


پنجشنبه  چهلم خاله ست و باید بریم امیدیه. 


امشب قراره با یکی از دوستام بریم بیرون و یه شام سنتی سبک بخوریم . دیروز زنگ زد و قرارمون اوکی کردیم . درسته کمرم درد میکنه ، درسته راه رفتن سختمه ، اما از اونجایی که این فرصت ها برای تطابق برنامه من و دوستام به سختی پیش میاد ، من این دعوت رو رد نکردم . شاید لابلای این همه درد و فشار و استرس زندگی ، این زنگ تفریح های کوتاه و دیر به دیر خودش درمانی بشه به خستگی هام . 


دو هفته ست نتونستم خونه رو جارو کنم همونجور کثیف مونده . فر کثیف مونده البته یکی دو بار ماما تمیزش کرد . حتی تو حمام و سرویس بهداشتی  رفتن خیلی اذیت بودم . تو لباس پوشیدن مثلا جوراب و شلوارم رو و کفشم رو به سختی پام میکردم ، چون کمرم تو خم شدن ها خشک و دردناک شده.  

اونروز به داداش گفتم منو دم داروخانه برسونه ضدآفتاب و شوینده و آبرسان و کرم شب خریدم ، هزینه م شد دو میلیون و خورده ای . خیلی زیاد شد ولی همش لازم بود . بالاخره من کار میکنم و شکر خدا دستم تو جیبمه و منت کسی سرم نیس . 

گفتم منت یاد یه چیزی افتادم.  

که ناراحتم کرده بود . همون داداشم  که میگم خیلی مثلا منو دوس داره ، و خانمش سرطان داره . وقتی فهمید کمر درد دارم گفت ازبس پای تخته همش داری درس میدی ، زندگی همش کار نیس  ، با خنده به اون داداشم میگفت والا تو دسشویی هم با گوشی میخواد آنلاین درس بده ، بابا اینقدر کار نکن آخرش میشه این کمردردها که حتی خرج درمانت هم درنمیاد . و انگار که بیماری مسری داشته باشم با خنده گفت جفت زنم نشین . منم بش گفتم مگه من بیماری مسری دارم و از کنار زنش بلند شدم ‌ . گفتم اگرم کار میکنم برای اینه که محتاج کسی نباشم من کار نکنم کی هزارتومن دست من میذاره . گفت نه کاکا ناراحت نشو من بخاطر سلامتیت میگم . 

به جای اینکه بگه خواهر تنت سلامت باشه ، اگه کم و کسری هم داری بگو.  اینجوری حرف میزنه . اصلا جوری شده که از اومدنش دیگه خوشحال نمیشم چون بارها بم تکه زده .  

به غیر از عیدی که سالی یه باره ، تا حالا نشده یه بار یه پولی بلند کنه بمون بده و بگه بالاخره من دربرابر شما هم یه مسئولیتی دارم . و اینم بگم که وضعش خوبه و فقط خانمش رو داره . اما همه توجه ش شده خانمش . منم که محتاج نیستم شکر خدا . آدم خودمم بدون نیاز به کسی . ولی زورش اینه که چشم روت بذارن . اصلا شایدم چشم خوردم و خبر ندارم 

آشفتگی

مثل اینکه راستی راستی تو نوشتن تنبل و بی حس شدم . مثلا مثلا خیرسرم مدرسه تموم شده . ولی اصلا حس استراحت و بیکاری نداشتم تو این مدت . ازبس کار پشت کار میاد . یا کارای خودم یا خونه و اهلش . یا از مدرسه زنگ میزنن بیا نمره ها با مدیر چک کن . دیروز زنگ زده بودن که برگه ها باید دو امضا بشه و من اینو نمیدونستم ، پس بلند شدم رفتم اول این مدرسه بعدم  گفتم قبل اینکه اونا زنگ بزنن اونور هم برم و چقدر برگه بود ، چقدر به دستم فشار اومد . هر برگه دو امضا فامیل تاریخ و نمره به حروفی . هر کدوم حدودا یه ساعت طول کشید . قبل مدرسه هم ۹ تا ۱۰:۳۰ خصوصی دهمی داشتم تو قلمچی که بعدش رفتم مدرسه ها . 

برنامه پیاده روی تو کوچه مون رو اوکی کردم . آسون ترین و نزدیک ترین کاری که میتونم بکنم فعلا همینه . از این سر کوچه تا اون سر به مدت نیم ساعت . البته این هفته بی نظمی زیاد داشت ولی اوکی ش میکنم . 

دو هفته ست طراحی نفرستادم برای استاد . جلسه بعد وارد مبحث لب میشیم . هر روز سعی کردم طراحی کنم اما نشد . 

یادتونه اول سال تحصیلی گفتم خاله م خواسته عکسش رو بکشم ؟  اونم هنوز دست به کار نشدم . با کاری که برای فامیل باشه ارتباط خوبی برقرار نمیکنم . چون علاوه بر اینکه مفتی هست ، طرف ممکنه با حرفا و نکته های الکی که میگه آزارت بده . 

قیمت یه سفارش چهره سایز آ۳ شده حداقل یه تومن . 

خودمم تعجب کردم . آخه خواستم بدم طراحیش کنن و خودم هزینه ش بدم ، دیدم نه بابا هزینه ها خیلی بالا رفته و من خبر ندارم . بیحیالش شدم و دارم به خودم همت میدم که کارش کنم .

دلم میخواد کتاب زبان اصلی م رو بخونم.  یه کار متفاوت از بقیه روتینم.  ولی کوووو وقققتتتتت . 


فقط اینو میدونم همه رو باید کم کم سروسامان بدم که ذهنم خالی بشه وگرنه آشفتگی  ذهنی م اذیتم میکنه زیاد . 


دردهای شدید کمری که دیگه بماند ، 

ازش حرفی نزنم بهتره . 


باید یه جلسه تراپی هم اوکی کنم . شاید شلوغی سرم خالی بشه یه مقدار . 

حال خوب دوستی

امروز یه قرار دوستانه رو بعد تقریبا دو سال تونستیم هماهنگ کنیم و رفتم خونه یکی از دوستام . که دیگه چند شب پیش تو پیام ها از گله به یه کم دعوا رسیدیم که چرا نمیای خونه مون و تو برا دوستی مون ارزش قائل نیستی و این حرفا . همه این حرفا رو اون زد . و منم گفتم هربار خواستم بیام شرایط تو اوکی نبود. یه جورایی تو اون پیام ها آخرش بیخیال اون دوستی چندین ساله شدیم . البته من با اینکه از بعضی حرفاش ناراحت شدم اما به عمق دلم نگرفتم و گفتم تو همه روابط اینجوری پیش میاد . ولی سکوت کردیم و از چت دراومدیم . 

دو روز بعدش با خواهرش هماهنگ شدم که باز مهمان داشتن و نشد برم . امروز ولی  اوکی شد که برم . دوستم اصلا خبر نداشت و چقدددر سورپرایز شد . یعنی اگه بگم خودمم چقدر حال خوب گرفتم از رفتنم ، از دیدن شون . ما سالهاست با هم دوستیم و خواهراش اونقدر منو دوس دارن و باهم راحتیم که خدا میدونه ، منم خیلی دوسشون دارم و باشون راحتم اما شرایط من همیشه برای رفتن اوکی نمیشه . کلی حرف زدیم و خندیدیم  و گله هامون به شوخی تکرار کردیم و همه چی تموم شد ‌ . برای من ارزش دوستی خیلی بیشتر از ایناس که با چند جمله گله ، بخواد ازبین بره . و خیلی اصرار کردن شام بمونم که چون بعدش با خواهر کوچیکه می‌خواستیم بریم بازار برای مامان و خاله و دختر خاله پارچه بخریم که لباس سیاه شون دربیارن ، دیگه نموندم ولی ازم قول سری بعد رو گرفتن . 

راستی هفته پیش رفتیم مهمانی خونه خواهر کوچیکه و خیلی بمون خوش گذشت.  یه تجربه جدید بود . چون خواهرکوچیکه تازه خونه دار شده . 

امتحان های من تموم شد . برگه ها هم تصحیح و نمرات ثبت سیستمی شد . فقط یکشنبه یه مراقبت دارم و دیگه تمام . 


امروز پارچه برای فرم اداری هم خریدم ، تو نظرم هست یا یه پارچه دیگه بخرم یا شایدم یه فرم آماده با قیمت مناسب . 

این یکی دو روز حتما باید زنگ بزنم نوبت متخصص داخلی رو هم اوکی کنم . 

هفته پیش کار طراحی نتونستم  انجام بدم . این هفته باید حتما کار کنم . آخرین جلسه بینی هست و بعدش میریم تو کار لب