-
پدر خوب
چهارشنبه 8 دی 1395 11:57
همه کسانی که یه پدر خوب دارید خدا رو بسیار شکر کنید و روزی میلیون بار برای سلامتیش دعا کنید . تیلوی عزیزم خدا پدر و مادرت رو برات یه عمر با عزت حفظ کنه . پدری که به معنای واقعی پدره. پدری که اگه تو تب کنی اون میمیره. پدری که خنده تو امید زندگی اونه. این پدر قبله عشق فرزندش میشه. پدری که تو هم جونت براش در میات. پدر...
-
بخشیدن آرزوها
شنبه 4 دی 1395 20:33
وقت نمیکنم بیام و بنویسم . ببخشید که حتی نمیرسم بتون سر بزنم . همه لحظات روز و شبم رفته رو دور سریع . بدو بدو بدو . همه ش کار . دیگه وقت کمتری هم پای گوشی میذارم . امیدوارم همه تون سلامت باشید. هیچی مثل سلامتی نیست. راستی بالاخره سه شنبه هفته پیش رفتم جواب آزمایشم نشون دکتر دادم شاکی شد که چرا دیر اومدم . اما خدا را...
-
شب یلداتون اناری
شنبه 27 آذر 1395 15:09
مراسم شب یلدا رو دوس دارم در حد دور همی بودن و خندیدن و شاد بودن . خیلی به مراسمش بخاطر اعتقادات آقای خونه اهمیت نمیدم با اینکه خیلی دوس دارم یه شب ویژه داشته باشم . اهل انتقاد از پیروان این شب و نوع مراسمی که گرفته میشه نیستم . به اعتقاد من هر چیزی که باعث خوشحالی و دور هم جمع شدن بشه خیلی خوبه . این شب مصادف هست با...
-
اشتباهات
چهارشنبه 24 آذر 1395 22:30
دلم میخواد به گذشته برگردم و یه چیزایی رو جبران کنم . حذف کنم اضاف کنم . پاک کنم و اثرش از بین ببرم . کاش میشد به عقب برگردم و برای یه چیزایی بیشتر و درست تر فکر کنم و تصمیم بگیرم. یه سری از اشتباهات متاسفانه اثر بسیار طولانی مدتی دارند و ریشه آدم رو میسوزونن. من خسته م از اشتباهاتم. آرزو میکنم یه جوری ازشون رها بشم ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1395 09:59
امروز اینجا میشه گفت خیلی سرد شده . امروز برا بار اول موقع کار رفتن لباس گرم خواهم پوشید . من عاشق این سرمام. چون اینجا 9 ماه سال هوا خیلی گرمه و باید هوای حالا رو بچسبم و لذت ببرم . برای همین تو پوشیدن لباس گرم تعلل میکنم تا سرما رو با تمام وجودم احساس کنم . کاش معجزه میشد و برف هم میبارید. این دیگه زیاده خواهی من...
-
شب پر ستاره
سهشنبه 16 آذر 1395 20:23
سلام به همه دوستان خوبم. هوا اینجا در حد هوای بهاری هست و آدم دلش میخواد بره شب گردی کنه . شب گردی از نوعی که حالت رو از هر چیز منفی و ناراحت کننده خالی کنه . یعنی برا خودت تا هر جای شب و تا هر جای تاریکی که دلت خواست بری . بدون ساعت و بدون گوشی همراه و بدون هر چیزی که از رفتن محدودت کنه . بدون اینکه لازم باشه پشت سرت...
-
آدم ها ، من و کفش هام .
شنبه 13 آذر 1395 11:04
دغدغه بعضی آدمها خیلی بی ارزش و پوچه مثلا تعداد کفش های تو رو میشمارن و حتی 1000 تومن تو دستت نمیذارن . شماردن نه از اون نوع که حسادت توش باشه نه بلکه از نوعی که نیش توشه . نیشی که زهرش تا ته وجودت رو میسوزونه . اصلا بعضی ادمها رو باید از صفحه خیال و فکر پاک کرد . نباید بشون جا داد . نباید وقت و حس و جون برای فکر کردن...
-
ممنونم
پنجشنبه 11 آذر 1395 22:08
یه دنیا ازتون ممنونم که منو تو خلوت هاتون و دعاهاتون جا میدید. ممنونم که یادم میکنید . نمیدونم چطور تشکر کنم . ممنون که هستید . ممنون برای همه خوبی هاتون چه خواننده های خاموش و چه روشن .
-
متولد 8 آذر
یکشنبه 7 آذر 1395 21:09
پاییز تقریبا رو به سرما رو دارم سر میکنیم و برگ برگ از درخت عمرمون میریزه. پاییزی که تو شهر ما خیلی کمرنگ در حد یه اسم . زمستون هم خودی نشون نمیده . هنوز یه قطره بارون هم نداشتیم. عاشق برف و بارونم. دلم میخوات برم یه جا برف بازی . فردا تولدمه. تولد 35 سالگی. دلم میخواست میشد یه جشن بگیرم . یا دوستام بیرون دعوت کنم ....
-
میخوام ...
شنبه 29 آبان 1395 09:39
با اینکه خیلی وقته با حوصله و تامل پای وبلاگم ننشستم اما حالا هم که اومدم چشمه افکارم خشک و بی کلمه ست . یعنی نمیدونم چی ارزش نوشتن رو داره . چه اتفاقی مهمه که ازش بنویسم . همه چیز که همونه که بود . منم همون آدمم با همون جنگ و جدال های درونی م . با همون وسوسه ها و همون وسواس ها . نمیخوام از آدم های دور و برم و حال خوب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آبان 1395 09:31
خوبم . ولی وقت نمی کنم بیام پای وبلاگ . یه هفته ست هم سرما خوردم . امروز بهتر .
-
من خوبم.
شنبه 22 آبان 1395 10:08
حالم بهتره خدا را شکر. رفتم و مامانم رو دیدم . پاش خیلی ورم کرده بود. و براش مچ بند جورابی بستن. هنوز تو حرف زدن اذیت بود اما حس کردم حالش بهتره. خیالم کمی راحت شد . گفتم بیام زودی خیال شما هم راحت کنم و برم که کلی کار دارم .
-
دلم میخواست بچه باشم...
پنجشنبه 20 آبان 1395 09:19
دلم میخواست بچه بودم حالا و زار زار پشت مامانم گریه میکردم و میگفتم منو ببرید پیش مامانم . بی مسئولیت و بی تعهد به همه کس و همه چیز میشدم . اصلا لازم نبود پشت سرم رو نگاه کنم . خسته شدم از بزرگی ، از مسئولیت از توجه و مراقبت . مامانم نتونسته خودش رو کنترل کنه خورده زمین ، خدا رو شکر پاش نشکسته . اما ورم داره و اذیتش...
-
مامان عزیزم
شنبه 15 آبان 1395 21:01
ممنونم از همه کسانی که محبت شون شامل حال من میشه . از اون خواننده های خاموشی که مث خورشید میان و میدرخشن که با حرفاشون نوری تو دل من روشن کنن. از اینکه بام همدردی میکنن و راه چاره میدن . خیلی ناراحت و نگران مامانم هستم حالش خوب نیس . بیچاره دیگه از پس کاراش بر نمیات . میگن اثر داروهاست و خوب میشه . منم امیدوارم که...
-
باید...
شنبه 8 آبان 1395 09:53
من باید نسبت به کارها و اتفاقات بد زندگیم صبورتر بشم وتحملم رو زیادتر کنم ...
-
من برگشتم...
پنجشنبه 6 آبان 1395 09:40
سلام به همه دوستان خوب خودم . دیدین خیلی زود برگشتم . دیگه خوب یا بد اینجا خونه منه . شاید چند روز ولش کنم اما بازم برمیگردم . روزهای پر از مشغله با گرفتاری های مختلف و در حد شدید داشتم . حس ندارم از همه شون بنویسم . یا اگه بنویسم خیلی شرح و تفصیل نمیدم . خیلی خسته شدم . تمام روزم از صبح تا شب شده کار و کار و کار ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آبان 1395 12:15
خیلی گیرم . مامانم سکته قلبی کرد .... اما خدا را شکر حالا حالش بهتره. هنوزم بستریه. منم گیر آشپزی و هزار جور کار دیگه . فعلا باشگاه رفتن صبح رو تعطیل کردم . تا ببینم کی برمیگرده خونه و حالش بهتر بشه . برای همه مریض ها دعا کنید . خدا همه رو شفا بده . حس خیلی بدی بود چقدر گریه کردم حالا هم تو سی سی یو تحت مراقبته....
-
تعطیل ...
شنبه 24 مهر 1395 09:18
-
تمام شد ...
شنبه 24 مهر 1395 09:12
-
روح و جسم آویزون
سهشنبه 20 مهر 1395 10:22
امروز هم حال فیزیکی و هم حال روحی م خیلی بده . نه فکرم مال خودمه و نه بدنم . شل و آویزونم. اخبار و اتفاقات بد مرتب و از همه جا دیده و شنیده میشه . از بچه های مریض تو پیج های اینستا گرفته تا خیلی چیزای دیگه که در نزدیکی خودم اتفاق میفته. از زیادی کار دستم پریروز ورم کرده بود از قسمت ساعد و چقدر ناراحتش بودم و درد میکنه...
-
من خوبم
شنبه 17 مهر 1395 10:01
تصورات ذهنی ام ازآن اتفاق کمرنگ تر شده و ضعیفه بودنم رو هم کمتر به یاد میارم . حالم بهتره . روزها رو سر میکنم با انگیزه بهتر زندگی کردن . اصلا مگر فرقی هم می کنه که من غصه بخورم یا نه . زندگی همان گونه که هست پیش می ره . پس من باید ذهنم و روحم رو صاف کنم . باید رها بشم مث یه پر . حرف خاصی برای گفتن ندارم . بعد هر جمله...
-
من ضعیفه هستم ...
دوشنبه 12 مهر 1395 09:17
دلم میخواست برای مدتی اینجا نیام و خودم رو به فراموشی بدم . هرچند که حالا هم خیلی تو یاداوری نیستم . و همه این میل به فراموش و گم شدن و نبودن و حس نشدن ، دلیلش دلتنگی زییییاده . دلتنگی پاییزی ، دلتنگی یه پیاده روی و قدم زدن عاشقانه . دلتنگی یه سفر حالا چه زیارتی باشه چه سیاحتی . دلم میخواد برم مشهد . دلم میخواد برم...
-
معنی تجاوز
دوشنبه 5 مهر 1395 20:38
خواهرزاده م ازم پرسید خاله تجاوز یعنی چی؟ گفتم یعنی اینکه به حقوق کس دیگه احترام نذاری و از چارچوبی که مال اونه بی اجازه ورود کنی. شما برای یه بچه چه تعریفی از تجاوز رو میتونید بدید که بتونه خوب درکش کنه.
-
آن مرد تنها...
یکشنبه 4 مهر 1395 19:40
گاهی دلم برایش و تنهایی هایش بسیار میسوزد هرچند این دل سوختن را دوست ندارم ، اما مرا یاد قلبم می اندازد که جای او را هنوز هم خالی دارد دوست داشتم جای دل سوزی ، عاشقش بودن را حس و تجربه میکردم. دلم میخواست جریان ارتباط مان جور دیگری می بود. با شور و هیجانی بیشتر. آن مرد تنها از جنس من است و من از جنس آن مرد تنها، هستم....
-
من و مهر
شنبه 3 مهر 1395 10:07
روزهای مهر از راه رسیدن و امیدوارم با واقعیت مهر و مهربانی سر بشن . منم دارم سعی میکنم از حال مهر لذت ببرم . کلا این کلمه پر از انرژی و خاطره های شیرینه مث یه نون خامه ای . لطیف و سبک . هم مهمان داریم هم دستم به کار ترجمه ست . همه تون رو به مهر خدا میسپارم ...
-
حوصله م سر رفته .
دوشنبه 29 شهریور 1395 09:49
نمیدونم روزهام رو چطور پر کنم . دیگه خیلی حوصله م سر رفته و این تازه اولشه . دیروز واقعا فکرم مشغول دلگیری یه دوست بود و حس نوشتن هم نداشتم اما خدا رو شکر رفع سوئ تفاهم شد . دیشب شکم درد شدیدی گرفتم و غیر از خواهرم که کنارم بود هیچکس نفهمید درد دارم . اونم که کاری از دستش برنمیات . اینقدر به خودم پیچیدم تا کمی آروم...
-
تیتروار
یکشنبه 28 شهریور 1395 10:39
دیروز یه جورایی وقتم رو به نقاشی کردن سر کردم . روزام خیلی طولانی تر شده . تازه از باشگاه برگشتم. دیروز یه نوتلای کوچولو خریدم که کلی ذوق زده م کرد . به چند تا مدرسه برا کار سر زدم اما همه گفتن ما خودمون هم اضافی هستیم ... جالبه !!! گفتنی خاصی ندارم. فکرم مشغوله یه دوست شده که فکر کنم از یه حرف من ناراحت شده و نمیدونم...
-
آقای علیرضا
پنجشنبه 25 شهریور 1395 11:26
نمیدونم پیام خصوصی که برام فرستادی رو چطور جواب بدم . شرمنده که دیر شده .
-
منم خوشکلم بخدا ...
پنجشنبه 25 شهریور 1395 10:08
از امروز دیگه اموزشگاه کلاس ندارم . این یعنی شروع روزهای خسته کننده و ملال آور خونه نشینی با مشقات فراوان . تا شاید نیمه دوم مهر که ترم جدید شروع بشه . دنبال کار هم بودم و چند جا سراغ گرفتم اما متاسفانه جور نشده . این مدت اصلا وقت نکردم درست و حسابی بیام پای سیستم . از موهام خسته شده بودم و تقریبا سه ماهی هست که فکر...
-
حال دلم خوب نیس
دوشنبه 22 شهریور 1395 13:14
دیگه ناچار شدم بیام از گوشی پست بذارم. ظاهرا تا آخر هفته هم نمیتونم بیام پای وبلاگ. خیلی دلم گرفته. تنهایی های درونی م زیاد شده . دورم پر از آدم ولی تنهام. دلتنگم. تازه از فردا دیگه کلاس های آموزشگاه هم تموم میشه و شرایطم میشه غوز بالا غوز. اعصابم بیشتر خورد میشه با تو خونه نشینی. گاهی اینقدر تو ذهنت میگردی ببینی کی...