مجازی ها

هر وقت فرصت میکنم ، میام و به همه سر میزنم و کامنت میذارم ، اما کسی به من سر نمیزنه . خیلی بده برای چندمین باره که میفهمم روابط مجازی هیچوقت حقیقی نیستن . یکی چند روز میات بت سر میزنه و ابراز محبت میکنه بعدشم بیخبر و بی دلیل غیبش میزنه . البته من خودم زیاد وقتی برای این محیط ندارم برای همینه ازکسی توقع ندارم و از کسی هم ناراحت نمیشم . ولی واقعیت اینه که من هم کمرنگ تر میشم . البته به خوندن پست ها همچنان ادامه میدم ، چون نسبت به پست گذاشتن ،  این خوندن ها برام اهمیت بیشتری داره . اگه حرف مهمی در جواب به پست داشتم مینویسم ، اگه با جمله ای تونستم آرامشی در کسی ایجاد کنم ، مینویسم . اگه نه میخونم و میرم.

دل مشغولی

امروز اینجا داره بارون میباره و منم چون کلاس نداشتم فرصت پیدا کردم بیام پای وبلاگ . هر چند دیدم که هیچکس بهم سر نزده و حس میکنم عمر دوستی  های مجازی این وبلاگ به پایان رسیده نمیدونم دلیلش چی بوده اما هر چه هست مقبول است.


این روزها حس همسر شدن و مادر شدن درونم عمیق تر شده . و حس نگرانی از آینده به کابووسهای شبانه تبدیل شده . نمیدونم برام چی پیش میات . البته که همه نمیدونن اما کسانی که تنهاین بیشتر از آینده شون میترسن . مثل من که بعد از پدر و مادرم بی کس میشم و دل خوش کنکی تو زندگیم ندارم . تبدیل میشم به یه ربات که فقط کار میکنه و غصه گذشته رو میخوره .

دلم میخوات قبل نبودن پدر و مادر ، یه اتفاق قشنگی تو زندگیم بیافته و بشم مال احساسات خودم . مال همسر و بچه م .

خیلی نگرانم خیلی زیاد . هنوز هم به سپاسگزاری ادامه میدم و از زندگی نسبت به گذشته راضی ترم . اما اون بخش وجودم در کنترلم نیست و من رو تو خودش حل میکنه و آرام و قرارم رو میگیره .

خدا کنه هر چه زودتر به سکون و آرامش برسم .


پ ن : داشتن کیف و موبایل برای دختر مجرد خوب نیست .

دختر مجرد نباید چیزی بخرد و آدم حساب نمی شود . ( از دید بعضیا )

حال و احوال

حالم خدا را شکر خوبه اما حس نوشتن اصلا نداشتم الانم دارم به خودم تلقین میکنم بنویسم و این خونه اینقدر مسکوت نمونه.

زندگی همچنان به روال قبل در پیش و خدا را شکر حس میکنم حالم از قبل ها خیلی خیلی بهتره و بیشتر حس آرامش و رضایت از زندگی را دارم . سر کار میرم . آشپزی و شیرینی پزی میکنم . کلاس یوگا همچنان ادامه داره . مهمان میات و میره .

این چند روز تعطیلی خواهرم و بچه هاش خونه مون بودن پسرش که 4 سالشه شیرینه عین عسل . هر چی بوسش میکنم سیر نمیشم . خیلی براش وقت میذارم وقتی میات . اونم فهمیده و یه وقتایی خودش رو لوس میکنه و سر به سرم میذاره . باور کنید ساعت 12 شب میگه خاله چی داری و من هر چی گزینه دارم روی میز میذارم تا یکیش انتخاب کنه آخرش میگه برام سیب زمینی یا تخم مرغ درست کن منم براش درست میکنم بچه ها میگن چقد حوصله داری و چه خاله خوبی هستی حتی مادرش میگه ولش کن برو بخواب اما من دلم نمیات ازم چیزی بخوان و انجام ندم براشون . در واقع با عشق و علاقه این کارو میکنم و کلی قربون صدقه شون میرم . جون میدم براشون . تازه بعدش گیر میده که برام قصه تعریف کن منم هی بهم میبافم یه چیزی میسازم و براش تعریف میکنم . انشالله همیشه سلامت باشن و من ناراحتی شون نبینم . خار بره تو پاشون من میمیرم .

دوس داشت کیک درست کنم . منم که شما میدونید فقط بابام که نباشه کیک میپزم که کسی تو پر و بالم نباشه  و هی تذکر و نکته بگه . اما بخاطرش هر چی وسیله لازم داشتم از آشپزخونه بردم تو اون اتاق که خواهرم هست و صبح ها درش بسته ست و کیک درست کردیم گذاشتم کمکم کنه و لذت ببره . آخرشم به همه گفتم این کیک رو من درست نکردم . امیرعلی درست کرده اونم کلی ذوق کرده و نیشش تا بنا گوش باز بوده .

دورش بگردم من .


پ ن :  راستی 8 آذر تولدم بود .

مثل بقیه سالها چیز خاصی نبود و منم هیجان خاصی نداشتم . از بزرگ شدن عدد سنم ناراحت و بیزارم.

خرید کادو

برای بچه های یوگا دفترچه یادداشت خریدم . حالا چرا دفترچه یادداشت ؟

چون استاد یوگا از ما خواست یه دفتر یادداشت خوشکل بخریم برای نوشتن یه سری مطالب . منم رفتم یکی برای خودم خریدم و دو روز بعدش به ذهنم رسید که چیز خوبیه که برای اونا هم بخرم هم خوشکله هم مناسب کارشون و الان لازمش دارن هم شاید وقت نداشته باشن برن بازار بگردن چون همه شون متاهل هستن . دیگه رفتم و خریدم و برای هر کدوم یه جمله از کتاب معجزه شکرگزاری توش نوشتم و کادوپیچ کردم و بردم سر کلاس بدم . تعداد رو شمرده بودم اما شانسم انروز 4 تا شاگرد جدید اومده بود که راستش تو ذوقم خورد ولی دوس نداشتم برگردونم خونه اینه که با مشورت مربی ورزش تصمیم گرفتم به جدیدها بدم و چند نفر از قدیمی ها بمونن تا جلسه بعد برم براشون بخرم . همین کار رو هم کردم و بچه ها خیلی خوشحال شدن و ذوق کردن . مربی یوگا کلی تعریف کارم رو کرد و خجالت زده م کرد. روز بعد رفتم و برای بقیه هم خریدم . کلا 100 تومنی هزینه کردم و تعدادشون 17 نفری بود .

خوشحالم که تونستم کار قشنگ و متفاوتی کنم. امیدوارم همیشه بتونم از این کارها کنم .

امروز باید مامانم رو ببرم دکتر . هنوز میخواستم بنویسم اما وقت زیادی ندارم این مطلب واجبتر از بقیه بود که نوشتم.






کادوی یوگا

تو کلاس یوگا یکی از بچه یه کار خیلی قشنگ کرد البته یه ماهی میگذره من یادم رفته بود تعریف کنم . برای همه بچه های کلاس از این قابهای خوشکل که جاکلیدی دارن خریده بود . راستش من از کارش خیلی ذوق کردم . به همه هم داد و بین بچه ها خوب و بد نکرد. منم از اون موقع فکر بودم که یه چیزی بگیرم برای بچه ها . هربار بازار رفتم نگاه کردم حتی دیلم و گناوه خیلی چشم چشم کردم . راستش چون تعداد بچه ها حدود بیست نفرهست یه مقدار انتخاب بخاطر هزینه و گرونی سخت شده برام . اما حالا بعد از وبلاگ میخوام برم بازار یه چیزی بگیرم که فردا ببرم بشون بدم .
نظرم سر اینه که دفترچه یادداشت بخرم از اون نمونه شیک و قشنگش که دونه ای شش تومن برای خودم خریدم . آخه استاد یوگا جلسه قبل ازمون خواست یه دفتر یادداشت برای یادداشت های خاص کلاس یوگا تهیه کنیم و همراه مون داشته باشیم . منم رفتم بازار یه خوشکلش رو برا خودم خریدم . امروز به ذهنم رسید که چی از این بهتر هم دفتریادداشت لازم دارن هم خوشکله هم قیمتش نسبتا نه گرون نه ارزونه و میتونه حتما خوش حالشون کنه . البته امیدوارم ... برای همین بعد میرم و براشون میخرم خدا کنه خوششون بیات اگه شد عکس میگیرم میذارم که ببینید.