Dark horse

کتاب  اسب سیاه از تاد رُز 

با صدای آذرخش مکری 


بعد از مدتی که هی پلی کردم و هی بلند شدم و ول شد ، دیروز همه ش رو گوش دادم . میخوام راجبش بنویسم که بیشتر یادم بمونه و خونده هام رو به حالت فیزیکی و عمل برسونم . 

میخوام از تغییراتم اینجا بنویسم  که نتونم بخشی از اونا رو زیر پا بذارم .

میخوام یه جور تعهد و امضا بدم پیش شما .


اسب  تاریک اون اسبیِ که وسط مسابقه ای که کلی اسب اصیل و آموزش دیده و شرط بندی شده شرکت میکنن  ، از همه جلو میزنه و برنده مسابقه میشه . 


من بارها با تفکرات و تعبیرات خودم دلم میخواست یه جایی یه جوری زیر همه این زندگی بزنم و یه تغییر خیلی بزرگ و خاص در خودم ایجاد کنم . و شاید همین باعث شد بخاطر شرایط خیلی خاص زندگیم ، ذره ذره قدم هایی رو برم که براشون خیلی تلاش کردم . حتی بعد از شنیدن این کتاب صوتی ، و مشارکت تفکراتم با خواهرم  اون گفت  تو الان هم اسب سیاه هستی . تو بین همه مون از بین همین محیطی که برا همه مون شرایط یکسان داشت ، متفاوت پیش رفتی و درس خوندی . بعد دیدم  بیراه نمیگه من تو قالب کوچکتر ، تو یه مسابقه کوچکتر ،‌ تونستم اسب سیاه باشم . حالا خودم میخندم و میگم شاید اسب سیاه نباشم اما کُره اسب خاکستری حتما هستم 


خب بذارید از کتاب بگم و ویژگی  اینجور آدم ها ...

در نظام های آموزشی کلاسیک همیشه یه استاندارد  یا بردار برای موفقیت تعریف میشه و درصد بالایی از جمعیت از اون تبعیت میکنن و حتی ممکنه به موفقیت هم برسن . اما موفقیت تو اون بردار گویای همه استعدادها و حتی حس علاقه مندی اونا نیس . اما اسب های تاریک اصلا قانون بردار رو قبول ندارن و الگوی شخصی  برای موفقیت هاشون دارن . و الگوی این اسب با اون اسب هیچ شباهتی به هم نداره . 

شاید فکر کنید اسب های تاریک ، آدم های نترس و کله شقی هستن ، ولی  نه ... خیلی هاشون محافظه کار هم هستن .

اونا فقط اون بردار رو به رسمیت نمیشناسن و قالب شکن  هستن  و اتفاقا  تعدادشون تو سال‌های اخیر زیاد شده . 


( نظر شخصی خودم : مثلا اینکه من بین دختران و زنان کشورم این رشد و تغییر رو خیلی خوب میبینم و میتونم بگم از هر کدوم یه اسب تاریک زاییده شده . )


ادامه ...‌

به گفته این نویسنده ، الگوی موفقیت  مرتب درحال تغییر هست و حتی اعتقاد  داره که باید این الگو شخصی سازی بشه . 

اسب های تاریک دنبال خرده انگیزه ها هستن و از پس یه سری کارها بیشتر از بقیه کارها برمیان و از بین اونا ، کاری رو انتخاب میکنن که ازش لذت ببرن ، اونا هدف دارن اما مقصد براشون مهم نیس  ، میگن تو مسیر حرکت کن و راه خودش روشن میشه . درصورتی که تو نظام کلاسیک از همون اول مقصد تعیین میشه . 

اسب تاریک اول اقناع میشه  و بعد به excellence  یا تعالی میرسه . 



آخر کتاب از ویژگی های خطر خودکشی  در میانسالی صحبت میکنه و ۷ ویژگی  رو نام میبره . 

۱. اهداف غیرواقع بینانه در کودکی 

مثلا اینکه من بااااید دکتر بشم یا خلبان یا برم فضا 

۲. استحقاق شادکامی و خوشی دائمی 

۳. ناتوانی  در اتخاد اهداف واقع بینانه  بروز 

۴ . عدم تحقق هدف بچگی و شکست تحقیرآمیز 

۵. احساس سربار بودن

۶. نداشتن تعلق خاطر 

۷. نداشتن آینده 



بازم ادامه میده که مانند هر فرد موفق باشید اما بهتر .

ولی هیچ بهترین راهی وجود ندارد .  دچار هذیان ها و جاذبه های اجتماعی کاذب نشوید . راه شخصی خودتون رو پیدا کنید.  


پی‌نوشت ها : 


من امروز به رسم هر سال  بخاطر احتمالات خطر چهارشنبه سوری  تعطیلم .

صبح میخواستم ساره رو تنهایی تو یه کافه مهمون یه تکه کیک و یه نوشیدنی خنک کنم که مامانم برای کارای اداری  فروش خونه پدربزرگ  رفت و من کلا کنسل کردم . 

کمی گردگیری  کردم و این پست تموم بشه میرم پای گاز .

تو گردگیری  چند تا از وسایل بابا رو دیدم و یه باره قلبم مچاله شد .

من دو روزی هست خیلی حالم خوش نیس ، سردرد داشتم و دیشب شاید دو ساعت خوابیدم .

پنجشنبه آخر سال هم در راهه و خدا رحمت کنه همه رفتگان رو . باید کارایی انجام بدم و چهلم پسرعموی دامادمون هم هست . بعد از فوت بابا من چندتا تشیع جنازه شرکت کردم و تو نزدیک ترین فاصله به قبر بودم و درد کشیدم . وقتی بابا بود من خیلی از مراسم عزا و عروسی رو نمیرفتم ولی حالا مانعی ندارم و اعتقاد دارم که باید محبت کسانی که تو فوت بابا کنارمون بودن رو جبران کنیم و کنار خانواده متوفی باشیم . 


بچه ها امروز حال دلم آشوبه .... 




از سری داستان های استاد

اومده قشنگ روبرو نشسته...
من تو ردیف صندلی های اینور
اون پشت میز کار اونور
میگه بدی کار اینه که بین دو کلاست بیکار باشی و تایمت بسوزه .
دیگه به من نمیگه شما ... با افعال مفرد مخاطبم میکنه .
از هزینه ها میگه و اینکه دو جا کار میکنه ، قسط وام میده برای خونه ای که خریده .
میگه به نظرت به من چند میخوره؟
میخواد سنش رو حدس بزنم ، من چون حدسم این بود که بازم مثل موارد قبلی حتما از من کوچیکتره ، میگم ۳۷ یا ۳۸ .
میخنده میگه نه بابا من متولد ۵۹ هستم ۴۲ سالمه. 
از این میگه که بخاطر کار از شهر دیگه ای اومده اینجا.
آخه همونطور که قبلا گفتم شهر ما یه شهر صنعتی با شرکت های زیاد هست و البته جذب بالای نیروهای غیر بومی .
و ایشون هم تو شرکت کار میکنه و هم تدریس .
حرف میزنه و میخنده و خیلی راحت ارتباط برقرار میکنه .
انگار خواست چیزی از من دربیاره ، اما من فقط تایید کردم و همراهی .
خوب یا بد اطلاعاتی  ندادم .
نه از اصالت
نه از سن
اون حتی از مبلغ دریافتی ش هم حرف زد .
و حتی حدود پس اندازش.

نمیدونم تو اینجور مواقع چقدر باید من راحت تر باشم و اطلاعات بدم از خودم .

همش میترسیدم تو این محیط پچ پچ بازار قلمچی ، فردا بگن خانم ساره و آقای ایکس دارن دل میدن قلوه میگیرن .


پ.ن   ازین به بعد موضوعات  مربوط به استاد رو با تیتر این پست مینویسم . البته اگه موضوعی باشه برا نوشتن.  


پ . ن   از عصر تا حالا استخون درد دارم تو کل بدنم . تب و عوارض دیگه ای ندارم . امیدوارم  فقط خستگی جسمی و کاری باشه . 

جلسه ششم مشاوره

امروز جلسه ششم مشاوره م  اوکی شد . ساعت ۱۱ صحبت کردیم راجب  اون تکلیف ۱۵ سال بعد ساره .


خلاصه بگم از ۱۵ سال بعدی که ساره هنوز تو خونه پدرش  داره روتین سخت زندگی رو پیش میبره .

خیلی دردناک  بود حتی خوندنش حالم رو گرفت .

دکتر خیلی ناراحت شد و افسوس خورد . 

مهمترین موضوعی که مطرح کردم اینه که تا اونموقع  من ms  گرفتم .


این وسط یادم باشه راجب کائنات  چیزی بگم .


تکلیف دوم  .  ساره یه ازدواج خیلی خوب و عاشقانه  کرده و کسی شده همسفر زندگیش که همه جوره ساره رو به معنای واقعی  می‌پرسته  و تو سختی ها کنارشه.

به دکتر گفتم من تنها و  مستقل زندگی کردن تا ۱۵ سال آینده رو هم خیلی دوس دارم ، اما دوس دارم کسی کنارم باشه  از سنگینی باری که رو دوشم هست کم کنه و من  ادامه زندگیم رو سبک تر و بی دغدغه  تر زندگی کنم . 


و یه گالری هم زدم بچه ها .


و اما درمورد کائنات 

وقتی دو تکلیف رو خوندم دکتر گفت از هر کدوم چه حسی داری . 

از اولی ترس و حال بد گرفتم ...

تا دومی رو خواستم بخونم  خیلی سریع شادی و زندگی جریان پیدا کرد تو وجودم .

گفتم دیگه ببینیم کائنات  چقدر از هر کدوم رو برام جذب میکنه . و گفتم تجربه ثابت کرده چیزای منفی بیشتر جذب شدن . 

دکتر گفت ، چیزی به اسم جذب و کائنات  نداریم ، تو انتخاب میکنی کدوم یکی پیش بره و باید تو مسیرش کارایی بکنی که بش برسی .

جریان خاله کوچیکه  رو هم بش گفتم و گفت تو انتخاب میکنی  و تو باید مسیری بری که شبیه اون نشی . 

چیزی که صبا هم بم گفته بود  و واقعا اون روز دلم رو آروم کرد و من فهمیدم که میتونم این پلن تکراری سرنوشت  رو جابجا  کنم و تغییر بدم . باید بخاطرش بیشتر مطالعه کنم ، بیشتر ارزیابی  و راه های مختلف  رو امتحان کنم .


تکلیف این هفته نامه با مامانم 

و نوشتن معیارهای همراهی با جنس مذکر هست. 

چون بحث ازدواج تو تکلیف که پیش اومد ، ایشون گفت  کاش حداقل کسی تو زندگیت بود که گاهی آرومت کنه و یا حمایت . و من از سخت گیری هام  تو این روابط حرف زدم و اینکه نمیتونم راحت ارتباط  برقرار کنم و کلا حتی با مونث ها هم دیر جوش میخورم ، مخصوصا  تو دنیای واقعی . و ایشون گفت شاید یه سری سخت گیری ها و معیارهات اساسا غلط باشن و باید بذاری شون کنار  . برای همین گفت  بنویس شون .



امروز تو مشاوره من فهمیدم که ما عزت نفس مون رو از مادر و اعتماد به نفس مون رو از پدر میگیریم و این بحث علمی هست . 

و این دو با هم فرق دارن ، من هنوز فرق شون رو کامل هضم نکردم برای همین چیزی نمینویسم  که اشتباهی پیش نیاد . 

معامله یا تغییر

بعد دو روز گرد و خاک ، دیشب تا صبح یه دست بارون بارید ، هوا هم خنک تر شد . اینجا دیگه خیلی ها کولر روشن میکنن . 

اما ظهر که خواستم ظرف بشورم آب خیلی گل آلود بود ،‌قهوه‌ای کمرنگ ...


نشسته بودیم  بعد داداشم  میگه کاش اون بستنی میاوردی ، منم با خنده و ریلکس میگم خودت برو بیار ، من میبرم 

اینجوری میشه 

میخنده و میگه این روزا چیه همش معامله میکنی 

من میگم : میخوام برا زندگی آینده آماده ت کنم ، خیلی بت فشار نیاد و میخندم .


والا برا زن شون همه کار میکنن فردا ، نمونه ش اون یکی داداشمه . 

شب نوشت

دیروز بعد ظهر با خواهرم رفتیم بازار ،  بیشتر دوس داشتم بازارگردی کنم تا خرید ، چون هم هزینه ها رو مجبورم مدیریت  کنم و هم از اونجایی که خیلی گشت و مهمانی نمیرم همون مانتو شال های قبل کارم رو راه میندازه و فقط یه شلوار زغالی جذب میخوام که دیشب هم نگرفتم ، چون با قیمت ها کنار نیامدم اما احتمالا سری بعد ناچارا یکی بگیرم چون به این باور میرسم که قرار نیس ارزون تر از چیزی که دیشب بوده ، چیزی گیرم بیاد . 

یه اسپری و عطر خریدم کلی پول شون شد . و کادو برای خونه خاله کوچیکه. 


امروز کلی تو پیج ها دنبال کاغذ آ۴ دبل ای بودم برای کارای طراحیم،  تو شهرمون و حتی اهواز نبود . از پیجی که چند بار قبلا  خرید کرده بودم ، کاغذ رو موجود دیدم و بعد به فکرم رسید حالا که میخوام سفارش بدم چند تا چیز لازم دیگه رو هم بخرم ، درنتیجه از کاغذ رسیدم به مقوای فابریانو و بعد لوله آرشیو و دستکش طراحی و چقدر قیمت ها بالا رفته بود نسبت به خریدهای آخرم که تقریبا سه سال پیش بوده ، خیلی دل دل کردم ولی درنهایت  دیدم چاره ای نیس امروز نخرم باید فردا گرون تر بخرم ، این شد که کلی اینور هم هزینه کردم . خرید لوله آرشیو اصلا نیازم نبود اما بخاطر مقواها که سالم دستم برسه مجبور شدم بخرم  ، انگار باید هزینه سفارش هام بالاتر ببرم ، هر یه مقوا رو ۵۲ هزار تومن خریدم  و با توجه به بودجه بندیم فقط  تونستم  پنج عدد سفارش دادم . 


صبونه اونروز هم دوستم مهمان من بود چون سری های قبل تر ، ایشون مهمانم کرده بود ،‌ و دیروز هم محبت کرده بود و برام یه شال آورده بود .

درنتیجه همین دو روز کلی هزینه کردم . 

ولی شکر که دستم تو جیبمه و هنوز از پس هزینه هام برمیام . 


دوس داشتم تعطیلات نوروز استراحت طراحی داشته باشم ، اما ترم جدید ادامه پیدا میکنه ، من به پشتیبان گروه هنری مون گفتم ولی  تعجب می‌کنم چطور کسی اعتراضی نکرده  با توجه به اینکه هم ممکنه آدم رفت و آمد داشته باشه و هم مهمتر اینکه تعدادی روزه هستن . من که دیگه روزه نمیگیرم اما دلم استراحت  میخواست با کمترین دغدغه  کاری یا طراحی .


چند وقتیه یه وبلاگ جدید رو زیاد میخونم  و  واقعا گاهی چراغ هایی تو سرم روشن میشه . بعضی از دوستان وبلاگی واقعا باعث افتخار هستن . و خوشحالم آدمایی با تحصیلات  خیلی بالا و مشغله  های فراوون  ، هنوز علاقه به وبلاگ نویسی دارن و به امثال من فرصت خوندن تفکرات خوب شون رو میدن و حتی غیرمستقیم  کمک فکری ایجاد میکنن .  من با خوندن اونا تازه میفهمم با سن شناسنامه ایم خیلی فرق دارم ، هم ظاهری خیلی کوچیک میزنم و هم گاهی خودم قبول دارم تو یه چیزایی به بلوغ و پختگی لازم نرسیدم .  میدونم ترس بزرگترین  عامل سرکوب شدن احساس  و قدرت های خاص من بوده  ، ترس از حرف زدن و ابراز وجود بخاطر سخت گیری های پدر و عدم حمایت مادر .  دیگه نباید خودمو بخاطر گذشته  حرص بدم بلکه باید خودمو رشد بدم ، با هر چیزی . با مشاوره یا مطالعه  فرقی نمیکنه . 

راستی این هفته خواستم مشاوره بگیرم ، تداخل تایم داشتیم و جور نشد . باید برای اول هفته اوکی ش کنم ، وای یعنی باید یه هزینه دیگه پرداخت کنم  .  همش رو هم رو هم شد آخر سالی .  

اشکال نداره  پول میاد که به ما رفاه و امکانات بده ، حتی حداقلش . 

خدا کنه توان داشته باشم و شرایط کاری م تو قلمچی  ثبات بهتری پیدا کنه 

پول میاد و میره .