چون از گوشی میام وبلاگ . دوس دارم زود زود بیام . البته همیشگی نیس فقط الانه که آقا نیس . چون وقتی هست جرات ندارم گوشی دست بگیرم زود بم متلک میزنه.
امروز از صبح گیر کار بودم غذا پختم و خواهرم رو بردم حمام و کلی خسته شدم دیگه به خودم که رسید زوری رفتم حمام تااااازه بیکار شدم .
فامیل یکی از بچه ها فوت کرد و چون برامون عزیز بود دیگه گفتیم نریم . بمون خوش نمیگذشت بدونش. آخه دختر مهربون و شوخ و گرمیه. بد بود که بدونش بریم. من فقط ازین ناراحت شدم که حالا که شرایط من جور شد و میتونستم بدون دروغ و مخفی کاری برم ،برنامه به هم خورد.
درعوض با خواهرم رفتیم یه ساعتی بازار . شلوار میخواستم اما بخاطر مضیقه مالی چشم پوشی کردم از خرید . باید یه مدت خودم رو بگیرم و هرچیزی نخرم.
سلام به همگی دارم از گوشی مینویسم. چون بازم ماما بابا نیستن و من موندم و حوضم. حالم خوبه . تازه جارو کردن تموم شد . برنج خیسوندم بعدبپزم. احتمال داره عصربابچه ها یوگا برم بیرون . اگه پدر بود که عمرا حتی احتمال هم نبود. اما خدا را شکر حالا که نیستش حتمامیرم. تو فکرم الویه درست کنم ببرم. حالا بعد میام میگم چه خبر بوده .
دوستون دارم زیاد.بووووووووس.
راستی از دیروز که بچه ها قرار بیرون رفتن گذاشتن من مونده بودم ایندفه دیگه چه بهانه ای بیارم. یا اینکه چه راهی پیدا کنم برای رفتن . میبینید تروخدا یه بیرون رفتن من چه عذابیه. ولی خداراشکر صبح خواهرم زنگ زد اصرار کرد برن خونه ش . اونا هم رفتن . و شرایط من جور شد . خدا را شکر.