هشت پا

اینقدر وقتی مامانم نیس کارام زیاده که اگه هشت پا هم بودم باز کم میاوردم.  همینجور راه میرم چند تا چند تا کار را باهم انجام میدم. الانم منتظرم بیان که به کارا خودم برسم اما هنوز پیداشون نیس. اگرم نیان باز باید فکر غذا پختن باشم. که مشکلم پختنش نیس بلکه انتخاب نوع غذاست.  آخه برادرها م خیلی ایراد گیرن . بر میگردم.

چون از گوشی میام وبلاگ . دوس دارم زود زود بیام . البته همیشگی نیس فقط الانه که آقا نیس . چون وقتی هست جرات ندارم گوشی دست بگیرم زود بم متلک میزنه.

امروز از صبح گیر کار بودم غذا پختم و خواهرم رو بردم حمام و کلی خسته شدم دیگه به خودم که رسید زوری رفتم حمام تااااازه بیکار شدم .

نشد که برم

فامیل یکی از بچه ها فوت کرد و چون برامون عزیز بود دیگه گفتیم نریم . بمون خوش نمیگذشت بدونش. آخه دختر مهربون و شوخ و گرمیه.  بد بود که بدونش بریم. من فقط ازین ناراحت شدم که حالا که شرایط من جور شد و میتونستم بدون دروغ و مخفی کاری برم ،برنامه به هم خورد.

درعوض با خواهرم رفتیم یه ساعتی بازار . شلوار میخواستم اما بخاطر مضیقه مالی چشم پوشی کردم از خرید . باید یه مدت خودم رو بگیرم و هرچیزی نخرم.

من و حوضم

سلام به همگی دارم از گوشی مینویسم. چون بازم ماما بابا نیستن و من موندم و حوضم. حالم خوبه . تازه جارو کردن تموم شد . برنج خیسوندم بعدبپزم. احتمال داره عصربابچه ها یوگا برم بیرون . اگه پدر بود که عمرا حتی احتمال هم نبود. اما خدا را شکر حالا که نیستش حتمامیرم. تو فکرم الویه درست کنم ببرم. حالا بعد میام میگم چه خبر بوده .

دوستون دارم زیاد.بووووووووس.

راستی از دیروز که بچه ها قرار بیرون رفتن گذاشتن من مونده بودم ایندفه دیگه چه بهانه ای بیارم.  یا اینکه چه راهی پیدا کنم برای رفتن . میبینید تروخدا یه بیرون رفتن من چه عذابیه.  ولی خداراشکر صبح خواهرم زنگ زد اصرار کرد برن خونه ش . اونا هم رفتن . و شرایط من جور شد . خدا را شکر.

یه جمله

میخوام امروز رو به سر زدن به وبلاگ های دیگه سر کنم وبعدش نوبت آزمایش دارم که باید برم .