اگه بگم دلم میخواست مامانم قربون صدقه م بشه بم نمیخندید، اینکه دخترم دخترم کنه ! و بگه مادر بیا بغلم ، دخترم مراقب خودت باش ، ماما درد و بلات به جونم . بیا اینجا جیگر مامان .
البته میدونم تو سن چل چلی این چیزا دیگه خیلی دیر و شاید بچه گانه باشه . اما عاشقی سن و سال نداره که . اونم عشق مادر فرزندی .
البته نمیخوام هم با چندتا خط سوءزنی نسبت به مامانم ایجاد کنم . دیگه شانس ما بوده که تو خونه و شرایطی بزرگ بشیم که از بس دور پدر مادرمون شلوغ بود ، وقت نکردن عاشقی و دلدادگی رو با ما تمرین کنن ، وقت نکردن آغوشی باز کنن ، وقت نکردن قربون صدقه برن .
امروز برای کلاس خصوصی رفته بودم خونه یکی از شاگردام ، مامانش یه نگاه به من یه نگاه به دخترش میگفت این قلب منه ، نفس منه
اگه بدونید چقدر دلم آب شد ، چقدر دلم خواست .
بعضی از آدما مثل من تو حسرت خیلی از عاشقی ها میمیرن .
عشق پدر
عشق مادر
عشق همسر
و عشق فرزند
که البته تو بحر سومی اصلا نیستم . یه جورایی حس میکنم ریسکش بالاتر از عشقیه که احتمالا بم داده میشه .
مامان بابا چرا وقت نکردید...
وقت برای یه ّبغل
یه بوس
یه جیگر بابا ماما کیه
یه قلب بابا ماما کیه .
چه هفته طولانی و سنگینی بود . به زور تموم شد .
فردا صبح مراقبت دارم . اگه بتونم برم دنبال بقیه کارای اداری بیمه م عالی میشه .
طراحی های این هفته تا الان خوب پیش رفت ، چون تایم بیکاری زیادی داشتم .
البته کارای ریز و درشت هم زیاد دارم اما واقعا برا چندتاش همت نکردم و موندن . مثل تسویه کمد لباسا، جمع و جور کردن کتابای اضافی . بازار رفتن و خرید لیستی که گفته بودم .
راستی فکر کنم نگفتم حاجی قلمچی باز رفت مکه و زنگ زد خداحافظی و حلالیت گرفت ، شیطونه میگفت بگو اول پولایی که ازم خوردی بده بعد حلال میکنم بری .
یه جابجایی خاص و مهمی تو زبانکده سابقم شده ، رئیس ش رفته جای دیگه و حالا اون مرکز با نیروهای سابق ادامه کار رو قوی پیش برده و چند بار زنگ زدن که باشون همکاری کنم و من گفتم وقت ندارم حتی هزینه رو بردن بالا ، اما من واقعا تایم خالی ندارم . خودشون گفتن حاضریم با رئیس قلمچی حرف بزنیم که با ما جوری همکاری کنه که بتونی با ما کلاس بگیری . ازم خواستن یه روز برم حضوری شرایط رو ارزیابی کنیم . ولی واقعا هماهنگی بین سه جا تا الان هم یه وقتایی خیلی سخت بوده حالا بشه چهار جا ، یعنی یه جا بخوای بری باید منت چهارتا رئیس رو بکشی تا بتونی بری .این یکی از بزرگترین معایب کار تو چند مرکز هست . زبانکده فعلی رو نمیتونم ول کنم چون رئیسش همیشه هوای منو داشت و همکاری کرده همه جوره . قلمچی هم درآمدش از بقیه بهتره، مدرسه که صبح هست و فعلا تعطیل. کار تو زبانکده سابق رو کجا جا بدم دیگه .
نمیدونم چم شده انگار دلم یه چیزی میخواد خیلی متفاوت و متنوع اما نمیدونم چیه .
دلم بهونه گیری میخواد و کسی که بهونه هام رو بخره .
دلم حرف زدن با یه دوست نزدیک میخواد . به قول نسل الانی ، وات دِ فاز ساره .
خودمم نمیدونم چرا فازم پریده ، شایدم میدونم ولی انکار میکنم .
انگار تو نوشتن تنبل شدم ، هر روز میخوام بیام اما حسم نمیکشه . مشکل وقت یا خستگی هم نداشتم . مامان هم برگشت . و کار سنگین و فشرده ای نداشتم . فقط به هم خوردن برنامه های امتحانی باعث میشه روزهای بیشتری رو مدرسه بریم و این درصورتی هست که قراداد ما تا آخر اردیبهشت بوده و ظاهرا هرچی تو خرداد سرکار میریم پولی پرداخت نمیشه و این ناعادلانه و عجیبه برام . تا ۱۶ خرداد امتحانات طول میکشه . و تعدادمراقبت های من زیاده .
این هفته تونستم چند تا کار طراحی برای استاد بفرستم . وارد آناتومی بینی شدیم ، به نسبت چشم مبحث ساده تریه.
جواب آزمایش رو گرفتم و هفته بعد باید نوبت دکتر بگیرم .
امروز قرارداد بیمه تابستون رو به شکل خویش فرما گرفتم . برای ۴ ماه باید سه میلیون و خورده ای بپردازم ، ۱۲ درصد بدون دفترچه درمانی . ولی گفتن میتونم درمان رو زیر نظر پدر برگردم . اینم باید از شنبه برم دنبالش.
حالا سوال مهم اینه ، منی که نهایتا بتونم ۵ سال دیگه کار کنم ، آیا میصرفه این همه هزینه بیمه خویش فرما بپردازم؟ و اینکه به ازای این مثلا ۵ سال ، چقدر و چند ماه حقوق بیکاری میدن؟
باید اینا رو وقتی رفتم از کارشناس بپرسم .
باید پنجشنبه مبلغ رو پرداخت کنم ، ماهی تقریبا ۸۰۰ و خورده ای .
باید بازار برم برای لیستی که چند وقته حوصله نکردم برم دنبالش ، ضدآفتاب و مرطوب کننده ندارم . پارچه فرم اداری باید بخرم بدم خیاط ، شلوار بیرونی هم میخوام .
هوا خیلی گرم شده و دارم به سختی خودمو قانع میکنم برای آمادگی پیاده روی های بعد اتمام مدرسه .
و انشاالله انجام سفارش سیاه قلمی که دوستم تقریبا یه ساله داده و من نشد انجامش بدم .
بعضی از چیزا خیلی سریع از دست میرن و بعضی از دوستان و عزیران، یه دوست شمالی داشتم خیلی وقتا که نیاز به حرف زدن داشتم یا بش پیام میدادم یا زنگ میزدم ، اما متأسفانه بخاطر مشکلاتی که براش پیش اومده رابطه مون خیلی کمرنگ شده و خدایی من دیگه کسی رو ندارم که باش راحت حرف بزنم .
حتی اون بهترین دوستم که همسایه و هم خونه بودیم ، همون دوستم که اهوازه . اسمش میذارم نجمه .
دلم میخواد یه دو سه روزی برم اهواز پیشش . البته الان ۶ ماهه بارداره و نمیدونم تا من تصمیم بگیرم برم ، آیا شرایط مهمان پذیری رو داشته باشه یا نه .
انگار دل منم پر از حرف شده ، اما قلمم یاری نمیکنه . یه جور آشوب ، یه جور ابهام ، یه جور بلاتکلیفی در خودم حس میکنم . البته حالم بد نیس . مشکل خیلی حادی هم ندارم . اما دیگه دیگه ....