کافه کولی

گفته بودم میخوام بازم تو چالش های استاد شرکت کنم ، و دنبال ایده بودم . با یکی از دوستام که کالیگرافی  کار میکنه قرار شد کنار چیزی که من نقاشی کردم ، شعری رو که خودم گفتم رو برام بنویسه . این مدت هم چند تا کار تمرینی انجام داد . 

دیگه امروز قرار گذاشتیم  تو یه کافه جدید به اسم کافه کولی . تو شهرمون کافه زیاد شده باورتون میشه هنوز خیلی هاش من یه بارم نرفتم . و میشه گفت هر وقت هر کدوم  رو رفتم واقعا هم از فضا و هم سرویس راضی بودم . 

اونجا هم حرف زدیم و هم با هم کار کردیم و طرح های مختلف رو چک کردیم . برای اتمام کار خیلی ذوق زده م . 

هر دومون چای زعفران  خوردیم و من دو تا کوکی کوچولو  شکلاتی که خیلی بم مزه داد . تازه بود و کم شیرینی . من سه تا داشتم ولی فقط دوتاش خوردم و اون یکیم رو دادم به دوستم . یعنی همچنان دارم رو خوردن هام کنترل میکنم . واقعا حس کردم حالم بهتر شد . مخصوصا  که برگشتنی پیاده اومدیم و چقدر به نظرم مسیر کوتاه بود و زود رسیدیم . هوا هم به نسبت بهتر بود . صبح که برای کارای بانکی و بهزیستی  خواهرم رفته بود که خیلی گرم بود . 


زندگی با همون روتین و حسرت ها داره تند تند پیش میره . و من گاهی حس میکنم که هیچ کار مفیدی تو زندگیم نکردم . و با همه بدو بدوهام از خیلی ها کمتر دویدم و کمتر رسیدم . 

مثلا اینکه بعد از تقریبا ۷ سال آموزش و کار حرفه ای  طراحی و نقاشی هنوز موفق نشد یه ورک شاپ یا نمایشگاه  شرکت کنم . 

هففففتتتت سااال ، کم نیس ها . واقعا من از سال ۹۶ آموزش های حرفه ای م رو شروع کردم . فقط دوره آموزشی استاد امجد تو بحث طراحی با مداد از مقدماتی تا پیشرفته ۳ سال طول میکشه که من تقریبا ۸ ترم یا همون ۸ ماه دیگه دارم که دوره م تموم میشه و مدرک پیشرفته رو میگیرم . تازه بعدش باید با خود استاد تکنیک سیاه قلم و شاید مدادرنگی  رو ادامه بدم . با اینکه من سیاه قلم رو با یه استادی تهران آموزش گرفتم و تموم کردم ، اما مدرک ندارم.  و میخوام از استاد امجد مدرک بگیرم . 


برای چهارشنبه نوبت مشاوره گرفتم . 


مشغول طراحی های جمجمه هستم . این بخش از طراحی رو هم خیلی دوس دارم . 


گاهی واقعا از کم توجهی های ماما نسبت به خودم و توجه های زیادش به بقیه ، به شدت در خودم میشکنم و افسوس میخورم . 


خیلی چیزا اخیرا پیش اومده که ازشون نمینویسم و حرف نمیزنم ، 


بگذار سکوت جان مرا بگیرد . 


دبیر هنر که پارسال ازش گفته بودم هم امسال خداحافظی کرد ، ۱۷ سال سابقه کار داره و گفت دیگه از کار خسته ست . و چند نفر دیگه رفتن و چندتا جدید اومدن ، که ظاهرا روال تکراری هر ساله همینه . 


این چند روز بازم فیلم نگاه کردم . 


پتو و لحاف و روبالشی  م رو شستم و برای پاییز ملافه رنگ رنگیم رو تشکم سنجاق کردم . 


تابستون خوبی نداشتم . امیدوارم پاییز و زمستون خیلی خوبی داشته باشم . 


آیا من یه آدم منفی هستم ؟ که بعضی  دوستام سراغم رو نمیگیرن؟ اخیرا زیاد این سوال به ذهنم خطور میکنه . 




نظرات 7 + ارسال نظر
مرضیه جمعه 23 شهریور 1403 ساعت 16:43

شما که این همه مدرک در حیطه طراحی و نقاشی داری، لطفا این مدارک را به مدیرتون بگو.
شاید دبیر هنر هم شدی. یا حتی کلاس اضافه طراحی برای بچه ها تو مدرسه گذاشتی.

اونا مشکل جایگزینی دبیر هنر نداشتن .
منم ساعت هام جوریه که نمیشه بازم کلاس گرفت
و واقعا توان فشار کاری و چالش های بیشتر رو ندارم

مهدیه چهارشنبه 21 شهریور 1403 ساعت 10:35

سلام عزیزم
من همیشه خاموش میخونمت بعضی وقتا میگم کاش منم مثل شما اینقدر هنرمند و فعال بودم شما خیلی هم مثبتی عزیزم

سلام مهدیه جان مرسی عزیزم
قربون شما با انرژی مثبتی که دادی

رها سه‌شنبه 20 شهریور 1403 ساعت 20:52

ساره جون تو یک دختر فعال و موفق هستی که با اینهمه مشکلات همچنان پیشرفت میکنی

ممنونم رها جون
امیدوارم

عابر سه‌شنبه 20 شهریور 1403 ساعت 18:00

سلام میخواستم بگم کامنت خانم مریم رو به شرح ایضا از منم قبول کن ، چه تنبلم

عابر جان قربونت بشم

مریم سه‌شنبه 20 شهریور 1403 ساعت 17:17

سلام ساره جان نه شما منفی نیستید حال ما ادم ها خوب نیست من شما را خاموش میخوانم و خدا شاهد هست از خوشحالی هایتان خوشحال و از ناراحتی هایتان هم غمگین میشوم مطمین هستم خواندن چند وبلاگ خوب مثل شما همین انرژی اندک را به من میدهد پس لطفا دیکه این حرف را نزن

شما گلی
من اصلا منظورم بچه های وبلاگ نبود . منظورم دوستای دور و اطرافه
شما خاموش ها اتفاقا ارزش خاصی دارید برای من ، همراهی بدون کامنت دادن و موندن و همراهی کردن هاتون رو تو آمار وبلاگ حس میکنم و لذت میبرم
خیلی ازت ممنونم مریم جان

تیلوتیلو سه‌شنبه 20 شهریور 1403 ساعت 12:30 https://meslehichkass.blogsky.com/

میدونی که یکی از بهترین و فعالترین دخترای وبلاگستانی؟
من ازت همیشه انرژی خوبی میگیرم
همیشه با خوندنت به تلاش کردن تشویق میشم
اصلا به خودت حس و حال منفی نده
میدونم داری خودسانسوری میکنی و خیلی چیزا را نمیگی... میدونم خیلی از اتفاقای دور و برت باب میلت نیست ... ولی یه تغییر بزرگ توی زندگیت رخ داده ... آروم آروم داری کلی تغییر میکنی و تغییر کردن گاهی سخت و نفس گیره
ولی سعیت را بکن که میبینم داری میکنی... ولی بیشتر سعی کن تا زندگی را به سمت و سویی ببری که دوست داری

مرسی عزیزم خوبی از خودته
آره تیلو این مدت مجبور شدم خیلی خودسانسوری کنم
باور کن اصلا منظورم بچه‌ها وبلاگ نیس عزیزم
من همیشه سعی میکنم .
خودم تغییراتم رو حس میکنم
و گاها اطرافیان بم میگن که لزوما تغییرات منفی نبوده مثلا خواهرم امروز میگه بیا ببوسمت که نسبت به قبل باحوصله تر شدی

رعنا سه‌شنبه 20 شهریور 1403 ساعت 10:54

سلام.
ساره‌جان، خوبی؟ واقعیتش سرم شدیداً شلوغه. اصلاً نمی‌رسم پیام بدم. ولی می‌خونمت. همۀ ما از دستاوردهامون ناراضی هستیم. ما همۀ تلاشمون رو می‌کنیم؛ ولی گاهی وقت ها نمی‌شه که نمی‌شه. والا بعضی از مادرها توجهشون به بچه‌های دیگه خیلی بیشتره. بعد می‌گن ما همۀ بچه‌هامون رو دوست داریم. دلخور نشو. راستی ساره جان یه توصیه بهت می‌کنم. زیاد دنبال مدرک نباش. سعی کن از این کلاس‌هایی که رفتی نهایت استفاده رو بکنی. فکر می‌کنم مستمر تمرین کردن خیلی بهت کمک می‌کنه. فقط باید مداوم اون کار رو تمرین کنی. در رابطه با ورک‌شاپ چرا کاری رو که دوست داری نمی‌کنی. حتماً انجامش بده. می‌دونی بعضی از کارها برای بعضی از سن‌ها هستند. یه مدت که ازش بگذره به اون کار دلسرد می‌شی. ساره‌جان یه سؤال: چرا همۀ کارهای خونه‌تون رو تو باید بکنی؟ بهزیستی خواهرت، خرید خونه، آشپزی، نظافت خونه، کارهای خونه. به نظرت یه کم وظیفه‌ت سنگینه. یعنی توی خونوادۀ پرجمعیتی مثل شما هیچ کس کاری انجام نمی‌ده و تنها تو باید این کارها رو بکنی. ببخشید که می‌گم ولی تو خیلی داری به دیگران خدمات می‌دی. جسارت نباشه اگر تو یه موقع نباشی، کارهای خونه و بیرون رو هیچ‌کس نمی‌تونه انجام بده.

سلام رعنا جان
وای بخدا اصلا نمیخواستم شما رو معذب کنم . منظورم دوستان اطراف و تو زندگی واقعی بود .
آره همه در حال تلاشیم ، و گاهی به اونچه میخوایم نمیرسیم.
درمورد مامانم بارها و به کرات برام این حس تکرار شده
محبت و توجه هاش مال بقیه ست . گله و ناراحتی هاش مال من

نه من همه کارا نمیکنم . مامان هست، عصرا خواهر کوچیکه که میاد کارای خواهرم میکنه . داداشم خریدهای عمده و بزرگ رو میکنه
من خریدهای کوچیک و محله ای ... درمورد بهزیستی، چون داداشم وقت نمی‌کرد بره من مجبور شدم برم وگرنه همیشه این کار با من نیس
چیزی که منو اذیت میکن حجم کارها نیس ، بی توجهی و عدم قدرشناسی هست که گاهی پیش میاد

خواهر من نباشم هیچ کس لنگ من نمیمونه انگار که نه انگار ساره ای وجود داشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد