شلوغ پلوغ

خیلی حس و حال نوشتن ندارم . 

از شلوغی های خواهرا و بچه هاشون خسته شدم . گاهی حس میکنم بین شون چشم به هم چشمی هست برای یه چیزایی ‌ . 


یه کار ترجمه به اصرار داداشم گرفتم و دارم انجام میدم . 


خاله کوچیکه برای من و خواهرم  بلوز آورد برای درآوردن  لباس مشکی . 

 همه شون میگن تو و اون خواهر باید دربیارید ولی من فعلا دلم نمیخواد دربیارم ‌ و بشون گفتم بذارید راحت باشم ‌ . 


چقدر هزینه کردیم این مدت خدا میدونه . بیچاره داداشام . مخصوصا  کوچیکه که هرچی پس انداز کرده بود و حتی یه النگو رو هزینه کرد . 

حقوق اون ماه رو که هنوز ندادن این ماه هم اومد روش .  هرچی جنس میخریم زود مصرف میشه . 


کل سیستم  حقوق بابا رو به حساب مامان  منتقل کردن ، و جدا نشد . 

اگرم جدا میشد و پولی به حساب هر کدوم مون می‌آمد،  مسلما باید دوباره به خرج خونه برمیگردوندیم ، اینجوری برکتش بیشتره که فقط به حساب مامان بره ، کسی هم چیزی نمیگه در آینده  که مثلا حقوق بابا دستته.  من تا جایی که توان دارم کار میکنم و خرج خودمو درمیارم انشاالله که خدا بیشتر از قبل همراهی م میکنه ، چون دیگه پدر نیس . 


این مدت یکی زنگ نزد بگه چیزی لازم دارید یا نه ، غیر دایی و عمو .

چقدر بابام با همه خوب بود ، بله با همه خوب بود با اهل خونه نه . 

ولی سفره ش همیشه پهن بود و دعوا می‌کرد اگه چیزی کم باشه ، اما همه اون رفت و آمدها و شلوغی ها مال زمان خودش بود که ظاهرا بیشتر ترس بوده تا محبت . 

و حالا چقدر اون آدما کمرنگ شدن ... صدافسوس .


این هفته مراسم چهلم هست ، من تو پست های قبل تر اشتباه نوشته بودم . 


و چقدر سایه بودنت پر برکت بود پدر . 


دیروز اون دوست صمیمی دوران بچگی ، که تو یه محله بزرگ شدیم تا ازدواج کرد و رفت اهواز ، اومد پیشم ، چون این مدت اصفهان  بود .  تو آغوشش و کنارش جور دیگه ای راحت بودم و گریه کردم . چون اونم بابای منو مثل بابای خودش میدونست ، ما خونه یکی بودیم.  خانواده ش بار کردن رفتن اصفهان،  و دیدارهای ما خیلی دیر به دیر شد . 


از دیروز یه چیزی تو سرم وول میخوره و ناراحتم کرده ، و نمیتونم با هیچ کس  راجبش حرف بزنم . میذارم تو دلم بمونه تا خاک بخوره و فراموش کنم . 


دیگه بعدظهرها فقط دو روز میرم کلاس ، کلاس ها قلمچی هم تموم شد . برنامه مهرماه رو بام ست کردن ، برنامه کلاس های زبانکده  بخاطر مشکل جا ، هنوز مشخص نیس . 

باز مدیریت داخلی زبانکده بم پیشنهاد شد و این بار مطمئن تر از قبل رد کردم ‌ .

اصلا دلم میخواد تا جایی که میشه مسئولیت کمتری تو کار بگیرم که کمتر حقم خورده بشه ‌ .  و بیشتر تلاش کنم برای خودم کار کنم و راهی پیدا کنم که دیگه رئیس  نداشته باشم . 


 

نظرات 3 + ارسال نظر
مامان فرشته ها دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 20:11 http://Mamanmalmal.blogfa.com

ساره عزیزم برایت روزهای بهتری رو ارزو میکنم و پیشنهاد میدم اینقدر به گذشته فکر نکنی من مدتی نبودم ویهویی پستهای اخرت رو امروز خوندم هر وقت غصه دار شدی برای پدر قران بخون صلوات بفرست هرکاری که نفع دوجانبه داره هم ارومت کنه هم روح بابات شاد بشه فقط جسارتا شما عربی هم بلدید ؟اگر بلدید میتونید اموزش بدید

مامان فرشته های عزیزم خوش برگشتی
دارم با گذر زمان آروم تر میشم شکر خدا
مسلما از دلم خالی نمیشه ولی زندگی پیش میره .
من عزیزم بیشتر میفهمم تا تکلم و نمیتونم اصلا آموزش بدم

مریم دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 13:11

سلام ساره جان.خواستم بهت بگم ناراحت نشو ما هم کم و بیش همه این مسائل را که میگویی دیده ایم درک کرده ایم ناراحت نشو متاسفانه رسم دنیا همیشه همین بوده خوبی اش این هست که دنیا با همه سختی اش میگذرد دعا میکنم برایت دعا کن برایم چون میدانم تو حتما یکی از بنده های خوب خدا هستی

انشاالله سلامت باشی و هرچی دوس داری برات پیش بیاد .
تازگی متوجه شدم خیلی از چیزایی که این مدت شنیدم و دیدم برای خیلی ها تکراری بوده . به قول شما رسم دنیا همینه

تیلوتیلو دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 12:39 https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام دوست جانم
امیدوارم این حرفایی که میزنم دخالت بیجا نباشه
جسارتا تجربه ای که دارم را براساس ذهنیت خودم میگم
اولا قبل از چهلم درآوردن لباس مشکی به نظرم خیلی آسون نیست
و فکر کنم براساس رسوم هم تا قبل از چهلم این کار را نمیکنن
در مورد حقوق هم بهتره که همین الان درستش میکردین و سهم هرکسی مشخص بود از خود سیستم دولتی
بخاطر اینکه خدای نکرده (انشاله هزارساله باشن) بعد از فوت مادرتون اون حقوق قطع نشه...

نه قبل چهلم که نهههه .
خاله که لباس آورده برای بعد چهلم ولی عجله داشت و داد .
بقیه هم حرف شون برای بعد چهلم بود نه قبلش.
درکل این چیزا دلیه همونطور که قبلا برای پستت کامنت کرده بودم .
درمورد حقوق واقعا من سر از مسائل قانونی درنمیارم ولی اینو گفتی تو فکر شدم نکنه واقعا قطع بشه . ما تو خونه هنوز ۴ نفر مجرد هستیم دو دختر و دو پسر . البته میدونم که این حقوق فقط مال دختران مجرد هست .
ولی میپرسم
مرسی که گفتی
اصلا فوضولی نبود ، شاید داداشم چون این مدت تحت فشار کارها بوده ، فکر چنین چیزی نبوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد