اول تشکر میکنم از زینب بابت کامنت آخر که خواستی تایید نشه .
کامنتت مفید بود و کمک کننده.
کل این هفته بطور تناوبی تب و سردرد داشتم حتی تا همین امروز .
افکارم کمتر شده ، اگه گوشه ای یا لباسی از بابا میبینم ، روش دست میکشم و اشک تو چشمم جمع میشه ولی زود خودمو جمع میکنم . سعی میکنم حواسم رو پرت کنم . چون دارم میفهمم که فقط دارم خودمو زجر میدم و واقعا چیزی رو نمیشه عوض کرد ، نه اون گذشته رو و نه چیزی که این روزها تو سرم و قلبم پیش میاد .
همه مون رفتنی هستیم ، بابا هم در حد خودش خوب عمر کرد و زندگیش هرطور که بود انتخاب خودش بود .
قبل فوت بابا من اصلا لباس مشکی نداشتم ، حتی مانتو مشکی هم نمیپوشیدم و نداشتم ، نه اینکه خیلی رنگ رنگی باشم ، اما سعی میکردم مشکی نپوشم . دیگه شرایط که پیش اومد مونده بودم چی بپوشم ، خوبه یه مانتو تو کمد که دیگه سایز نبود رو با یه زیر مانتویی پوشیدم و سر کردم تا اینکه وقتی کسی نبود ، تندی رفتم بازار تو دو سری و چند تا مانتو و لباس مشکی خونگی خریدم ، حقوق ترم اول تابستون رو تازه واریز کرده بودن همه رو دادم برای لباس ، برعکس همیشه این بار چون نیاز داشتم به اون لباس ها ، پول بیشتری دادم و از همیشه گرون تر خریدم .
سرکار میرم و بهتر با شرایط کنار اومدم .
تو این مدت خیلی ها خیلی بم نزدیک تر شدن و دست به سینه زدن که ما کنارت هستیم . من اصلا کار ندارم به واقعی یا عدم واقعی بودن این حرف ها ، امیدوارم که به کسی محتاج نشم . اما حرفش هم برام خیلی ارزشمند بود ، از پسرعمو و پسرخواهر گرفته تا عمو و دایی ، دایی که مرتب زنگ میزنه و احوالپرسی میکنه ، و همین صبح گفت دایی هرکاری و هرچیزی که شخصی باشه من درخدمتت هستم دخترم .
عاشق بابا گفتن دایی م هستم .
ولی خودم نمیتونم بش بابا بگم .
عموم هم همش میگه چی میخوای بگو بابا ... قند تو دلم آب میشه و عین دختر ۴ ساله خودم جا میدم تو بغل شون، اما نمیتونم بگم بابا .
محبت شون رو با تمام وجودم حس میکنم .
من تقریبا از خرداد با پیش اومدن مشکل کاری قلمچی و بعدش مریضی بابا و کرونای خانوادگی مون و درنهایت فوت بابا ، تابستون خیلی سخت و زجرآوری رو پشت سر گذاشتم . خیییلی سخت و عذاب آور .
اما دارم بقچه های قدیمی تو ذهنم رو کم کم جمع میکنم میندازم دور . باید به ادامه زندگی فکر کنم ، باید تو خیلی چیزای مادی و معنوی خونه تکونی کنم و رفع انباشتگی ،فکر کنم به همه راه های خوبی که میخواستم برم ، و کنارش همیشه بابام رو خوشحال کنم .
خیلی چیزای کوچیک که برای خیلی ها عادی هست ، برای من ازین به بعد یه تغییر بزرگ حساب میشه .
همه این مدت هم داره سخت میگذره به هزار دلیل گفتنی و نگفتنی ، اما امیدوارم بعد چهلم بابا ، همه چیز سبک تر و آسون تر بشه .
امیدوارم پشت پاش خیر و برکت باشه .
امیدوارم جاش خوب باشه .
میگن هرکی میره با عمل خوب و بدش میره ، و دیگه نمیشه چیزی رو عوض کرد.
اما امیدوارم خدای بخشنده و رحیم، به همه مون رحم کنه ، چه زنده چه مُرده .
سلام
راستش نمیدونم چرا تا حالا براتون پیام نگذاشته بودم
و خیلی متاسفم که برای فوت پدرتون باید اولینپیام رو بگذارم
درگذشت ایشون رو تسلیت میگم
من مطمئن هستم رابطه پدر -دختری شما بعد از مرگ ایشون بهتر میشه
چون انسان ها در عالم بعد از مرگ حقایقی رو می بینند که در دنیا از دیدنش ناتوان بوده اند و صداقت به جای هر چیز دیگری میشینه، از صمیم قلب ایشون رو به خاطر برخی کاستی ها حلال کنید و براشون و به نیت ایشون هرکار خیری حتی خیلی کوچک انجام بدین ، همون محبت و زحمتی رو که برای خواهرتون میکشید به پدرتون هدیه کنید و دعای خیر و توجه ایشان را در زندگیتون درک خواهید کرد. من تو دنیا و در زمان زندگی پدرم نتونستم رابطه فرزندی رو کامل کنم ولی به خاطر این که احترام و خیرات برای ایشون رو ترک نکردم دعا و حمایتش رو در تمام زندگیم احساس می کنم البته منظورم دیدگاه های عجیب و ارتباطات خاص نیست بلکه نسبت به خواهر و برادرم حس میکنم که زندگیم برکت بیشتری داره چون حق پدر و مادر رو بعد از فوتشون هم فراموش نکردم
با آرزوی تسکین خاطر برای شما و بازماندگان محترم
سلام ممنونم که هستید و میخونید منو .
خدا پدر بزرگوارتون رو بیامرزه ،
امیدوارم بتونم خوشحالش کنم و واقعا خیرات و کاری که میکنم بش انرژی و اثر مثبت برسونه .
واقعا دلم میخواد براش کاری کنم یا میتونستم کاری کنم .
شما هم خوش و سلامت باشید
سلام عزیزم. اینها نشانههای خوبی هستن که نشون میده در مسیر درستی هستی عزیز دلم. بازم میگم اصلا خودت رو تحت فشار نذار. فقط یه حرفی هم بگم عزیزم که واقعا نمیدونم چطور بیانش کنم
عزیزم از همه حرف شنوی نکن، فرصتش که فراهم شد خیلی خیلی زیاد توی ذهنت محاسبه کن تا جوری با اطرافیانت رفتار کنی تا قبول کنن که باید کمی هم شرایط رو برای آسایش تو مهیا کنن.
میدونم که منظورم رو خوب بیان نکردم ولی مطمئنم که تو متوجه شدی چی گفتم
سلام فرشته جان ممنونم
بله متوجه شدم ، میدونم که این روزها و ازین به بعد باید بیشتر از قبل حواسم جمع باشه که کسی نخواد حتی به بهانه دلسوزی و محبت ، حرفش رو به من تحمیل کنه . میدونم یه چیزایی رو هنوز بلد نیستم ولی باید خودمو آماده کنم برای مواجه .
مرسی که از تجربیات تون بم کمک میکنید
سلام ساره جان...
، اما آفرین که در حال تلاش برای ساختن روزها و لحظات بهتری هستی...خدا پشت و پناهت باشه
مسلما روزها و شرایط خیلی سخته
سلام غزل جان ، تو رفتی که رفتی هاااا
امیدوارم که خوب باشی.
بله سخته خیلی
سلامت باشی
انشالله که خدا صبری مضاعف بهت بده عزیزم
ممنونم عزیزم سلامت باشی
آفرین دختر قوی
آفرین دختر مهربون
از دختری مثل تو همین انتظار میرفت
یاد و خاطرشون تا ابد گرامی
خدا رحمتشون کنه و جایگاهشون بهشت باشه
زندگی را زندگی کن
ممنونم عزیزم دوست خوبم
روح رفتگان شاد باشه
روح پدر بزرگوارت شاد
و انسان ها دقیقا توی سختی ها اطرافیانشون رو می شناسن
چ خوبه آدم های امنی در اطرافت هستند
سلامت باشی عزیزم
بله واقعا!
عزیزم پادکست ها (فایلهای صوتی) مجتبی شکوری در مورد سوگ را گوش بده. خیلی عالیه.
ببخش همراهت نبودم و نخواهم بود. واقعیتش الان اعصاب همراهی با سوگ را ندارم.
به تغییراتی که توی زندگی و حتی چینش خونه میتونی بدی فکر کن شاید نیروی محرکه ای باشه که به زندگی نرمال برگردی
مرسی ریحانه جان .
چه حرفیه عزیزم راحت باش
انشاالله هرچی خیر برا همه مون پیش بیاد