لذت نقاشی

گفتن هنر معجزه میکنه و درمان بیماری ها و تنش های روحیه. 

من شاید صدرصد موفق نشدم تو لحظه لحظه زندگیم از این معجون بخورم و درمان کنم ، اما هربار بشینم پای کار کلی حال دلم خوب میشه . حتی اگه درد جسمی داشته باشم چه دست درد چه کمردرد ، حسش نمیکنم یا کمتر حس میکنم . برای همین تو این دو سال درد و عمل دستم نتونستم بیشتر از یه ماه از کار نقاشی و طراحی فاصله بگیرم . یعنی دوس داشتم دکتر بگه هرچیزی رو فعلا کنار بذار و به دستت استراحت بده ولی نگه طراحی نکن . که یه جاهایی هم گفتن و من به زور و موقت خودمو نگه داشتم که کار نکنم .

طوری محو میشم و لذت میبرم که انگار خبری دورم نیس . شاید اگه میزی داشتم که همیشه وسایلم روش پهن و آماده کار بود ، روزی چند بار مینشستم حتی اگه رب ساعت بود . ولی خب فعلا امکانات من همینقدره.  و به همین زمان های محدود دلم راضی و خوشحاله. 

سختی ها و هزینه های بالای هر وسیله کار هم هست . هر بار یه وسیله رو بخری سری بعدی دو سه برابر میخری . همین هفته پیش دنبال یه پاکن مخصوص بودم تو بازار گفتن دونه ای 60 هزار تومن . قبل ترها دونه ای 13 خریده بودم.  اونقدر شوک شدم از قیمت و گفتم وای پس چه کنم حالا ، نزدیک بود پول بدم و یه دونه رو بخرم از ترس اینکه گیرم نیاد یا گرون تر بشه . ولی گفتم بذار پیج های هنری که دارم رو چک کنم . شاید به 15 پیج هنری پیام دادم و قیمت گرفتم . چند تاشون جواب دادن و خیلی ها هم نه . تو اهواز و اصفهان و تهران پاکن 32 و 33 و 38 بود . پس سفارش 4 عدد دادم برام اومد و مجبور شدم یه جا دیگه پول بدم و بخرم .  و هربار دنبال یه وسیله باشم ولی خسته نمیشم چون خیلی دوسش دارم .

این پست چند ساعت طول کشیده تا نوشتمش هربار یه کاری داشتم .

راستی چرا من تا خدا رو بابت سلامتی شکر میکنم درد دوباره برمیگرده.  به جون خواهرزاده همین دیروز گفتم خدایا شکرت کمرم خوب شد چون فکر نمیکردم حالا حالاها خوب بشم . حالا امروز از صبح درد دارم آخههههه چرااااا.  بارها اینجور پیش اومده برام .

دو سه روزه به شدت خودمو دادگاهی میکنم ، ساره درونم خیلی گناه داره خیلی اذیته.

خواهرزاده و جعبه چوبی

یکی از خواهرزاده ها تو کار نجاریه.  تقریبا 4 ماه پیش با شک و تردید از اینکه زشته رو بزنم و مزاحم بشم و پول نگیره یا فکر کنه دنبال مفت هستم ، ازش خواستم برام یه جعبه برا قلمو هام با اضافات چوبش درست کنه . چون قبلا خیلی ازش احترام دیده بودم و میدونستم بم نه نمیگه.  اونم گفت  چشم . دو ماه گذشت ، خبری نشد منم گفتم حالا کروناست و رفت و آمد نیس ، شاید درست کرده ولی چون نیومدن حرفی نزده که درست کرده یا نه . تا اینکه ماه پیش که برای دیدن ماما اومدن،  خودش گفت خاله جعبه‌ها جا موند خونه ، گفتم جعبه ها ؟؟؟؟ گفت بله برات سه تا درست کردم ولی هل هلی اومدیم جا موند . منم ذوق کردم و کلی تشکر که بابا چه خبره سه تا مگه میخوام چکار کنم ، اونم گفت ، خب شاید لازمت بشه ، اگه کسی رو داری بره دم اتوبوس،  با اتوبوس های آبادان بفرستم برات . گفتم نه کسی رو ندارم بذار سر فرصت کسی بیاره . باید اون لحظه میگفتم آره بفرست همین فردا من از اتوبوس تحویل میگیرم ، باید میدیدم چه جوابی میده . رفتن خونه و من روز بعد صبح  بش پیام دادم  گفتم عکس جعبه ها بفرست ببینم چه شکلی شدن.  گفت سرکار رفتم خونه چشم . دو روز سه روز و یه 20 روز دیگه حدودا صبر کردم خبری از عکس هم نشد . 

پیش خودم گفتم حتما درست نکرده ، ولی چرا اونقدر دروغ گفت ، چرا سرم شیره مالید ، چرا یه بهونه درست تر نیاورد ، خب من بیشعور نیستم درک میکنم ، فوقش میگفت دستگاه برشم مثلا خرابه یا چوب درست درمون ندارم یا مثلا دنبال قطعه خاصی هستم یا اصلا حالش نداشتم و هنوز وقت نکردم ، که من همه اینا رو میتونستم درک کنم اما سرم شیره بماله و خرم کنه نهههه. 

من میتونستم سفارش بدم و مشکلم هزینه نبود . هیچ وقت هم دنبال مفت نیستم . خدا شاهده هنوز روزای اول درخواستم بود من تو فکر آماده کردن یا خرید یه هدیه بودم که اگه پول نگرفت که مطمئن بودم نمیگیره،  بدم به خانمش. 

وقتی دیدم خبری نیست پیام دادم که من جعبه دیدم و میخوام سفارش بدم اگه شما درست نکردی دیگه زحمت نکش . راستش هم از دروغش هم بی محلی ش ناراحت بودم و اون حسابی که روش باز کرده بودم داشت محو و پاک میشد ، گفتم پیامم بخونه بالاخره یا میگه درست کردم نخر یا یه جوری میفهمم که درست نکرده.  پیام وات دو تا تیک خورد و معلوم شد خونده شده ولی هرچی منتظر شدم جواب نداد . منم تو پیج ها بازم چک کردم اما جعبه مناسب کارم پیدا نکردم جور دیگه ای بود . بعد گفتم سفارش میدم نجاری اینجا درست کنن که اونم هرکس یه بهونه آورد .


رفت و رفت و رفت تا دیشب که با آه و ناله های پشت تلفنی آقا که من ناخوشم و تا نمیرم نمیاید دیدنم ، باز اومدن برای شام . تو سلام علیک باش سرسنگین شدم خلاف همیشه ، چون واقعا بم بر خورده بود .

خواهرم گفت راستی جعبه هات تو ماشین یادمون نره بیاریم داخل ، تازه قبل اینکه بیایم فلانی گفت صبر کنید جعبه درست کنم برای خاله . 

بعد هم پسرش نه خودش ، جعبه ها رو آورد گفت بیا خاله این جعبه‌ها که به بابام گفته بودی ...

تعجب کردم که چرا خودش نیاورد که بگیم چی به چیه .

جعبه‌ها اصلا سایز و مدلی که من خواستم نبودن .

یکیش خیلی پهن و بزرگ و سنگین و جاگیر و یکی جمع و جور ولی طولش اندازه قلمو نمیشه .

همون موقع تو ذوقم خورد و دلم میخواست بگم نمیخوام شون.  فقط حکم ادب از خود خواهرزاده تشکر کردم که ممنون و چرا پیام ج ندادی . گفت خدا شاهده پیامی ندیدم . عین روز برام روشن بود داره دروغ میگه . هنوز پیام ها رو داشتم و دو تا تیک خورده بود . بش گفتم دو تا تیک خورده چطور ندیدی.  بهونه کرد که دو تا وات دارم . درصورتیکه من همیشه با همین شماره باش در ارتباط بودم . و اصلا مثل همیشه رفتار نکرد . نه اون احوالپرسی همیشه و نه صمیمیت همیشه و نه حرفی درباره مدل جعبه ها . دیگه جعبه ها بردم تو اتاق و پکر شدم که کاش رو نزده بودم که حالا اینجور بشه ، حتی با من خداحافظی نکرد و رفت . درصورتیکه همیشه تو هرجای خونه بودم میامد پیدا کنه خداحافظی کنه بعد برن . خیلی ناراحت شدم .

بش پیام دادم که همیشه خداحافظی میکردی چی شده امشب بی خداحافظی رفتی . انگار قهری . و مرسی بابت جعبه ها . بعد فاصله ای گفت خداحافظی کلی کردم شرمنده . برای جعبه ها هم قابل نداشتن. 

اصلا معلوم بود تغییر رفتارش بخاطر همون پیام دو تیک خورده ست که ادعا کرد نخونده.  چطور پس پیام دیشب رو دید و ج داد . ولی پیام قبل تر رو ندیده. 

وقتی بش گفتم پیام فرستادم و قسم خورد ندیده همون موقع گوشیش چک کرد و تیک آبی شد .

حالا من ذهنم قاطی پاطی شده بخاطر این رفتارهاش.  دروغ هاش . و دو جعبه ای که نه دلم میخواد استفاده کنم و نه اونجوری که میخوام استفاده شون راحت و مناسب حال منه . فقط یه منت رو سرم موند که برام جعبه مفت درست کرده .

تو این هفته دو تا درس یاد گرفتم ، یکی اینکه هیچ آموزش پولی برای افراد فامیل نذارم و شاید حتی بعضی از آشنایان   . چون یکی از دوستان پیشم کلاس زبان گرفته اما برای اتمام ترم و پرداخت هزینه خیلی داره اذیتم میکنه و تو رودرواسی نمیتونم چیزی بگم .

و یکی اینکه دیگه به هیچ کس سفارش هیچی ندم که منت سرم بمونه و بی احترام بشم .

نمیتونم ذهنم رو خالی کنم .

دیشب با اصرار و التماس آقا و ماما رو بردن با خودشون. 

بماند که چقدر آقا خودش رو لوس کرد براشون. 


منم از صبح کلی کار انجام دادم ، لباس شستم  . ولی ناهار از دیشب مونده و شام قرار اسنک بپزم.  یخچال رو تمیز کردم و ظرف و ظروف شستم و جمع کردم و بقیه کارای هر روز . فکر نکنم بتونم طراحی کنم ولی فرصت شده کمی به کارای دیگه برسم و کمی بشینم به جای بدو بدو یا حتی کار طراحی .

شاید لازمه گاهی فقط بیکار بشینم و یه جا به ذهن و بدنم استراحت بدم .

البته اگه آقای ذهن ، استراحت کنه خوبه ...

دوس دارم بیاین حتما نظرتون راجب این جریان بگین به باز شدن ذهن من کمک کنید .

نوشتنم نمیاد

منو ببخشید اگه نگران تون کردم . مخصوصا شما کتایون جان .

من خودمو مشغول روزمرگی ها کردم و دست و دلم به نوشتن نمیرفت. از صبح زود پا میشم و شروع به خرده ریزه کاری میکنم تااا شب که میخوابم.  تو این مدت هم موقت و چند روزه مریض بودم و تب میکردم و کمردرد هم اضافه شده بود و مجبور شدم مرتب کمپرس گرم کنم . هورمون ها هم بازی بدی راه انداختن و .... اینم قوز بالا قوز .

دلم نمیخواست بیام از دردها بنویسم . از بداخلاقی های آقا که با وجود اینکه میگه ناخوشه و حالا که رفته دکتر و آزمایش ، بش گفتن قندش بالاست . ...  اصلا دلم نمیخواد راجب حالش حرف بزنم . بسکه خون به جگرم کرده . میگه مریضم اما نیش زبونش و نگاهش رو هنوز غلاف نکرده . من فکر میکنم روز رفتن هم اول میگه ساره بیا اینجا ،  بعد یه تف میکنه تو صورت من و بعددددش میره پیش خداش . 

قسمت قشنگ این روزمرگی ها همون طراحیه.  وارد مرحله مو شدم و برام خیلی لذت بخشه. فرصتی جور میکنم و میشینم پای کار و غرق میشم . تنها کاری و حالی که منو از دور و برم غافل میکنه و گذر زمان رو احساس نمیکنم .

سر کار هم میرم تا آخر شهریور این ترم تموم میشه ولی بعدش رو نمیدونم ...

هنرجوی نقاشی دیگه ندارم ...

برای دو تا از بچه های فامیل که  9 ساله هستن و متاسفانه پدرشون توان پرداخت کلاس های زبان رو نداره  ، آموزش رایگان گذاشتم و قرار بعد تعطیلات شروع کنم و با دل راضی این کارو میکنم .

نمیدونم چرا سایز نوشتاری بزرگ شده . من دست نزدم به تنظیمات .

هوا فعلا خنک تر شده و اینم برام خوشحالی و حال خوب داره .

اگه هورمون ها تا اتمام تعطیلی اوکی نشدن باید برم دکتر و مجبورم یه روز رو مرخصی بگیرم .

دلمون میخواست بریم سفر ،  اما هیچ جوره شرایطش جور نبود. هم بخاطر کرونا و حاشیه هاش هم بخاطر آقا و مامان و هم بخاطر روزای عزاداری. 

شاید بازم دیرتر بنویسم . چون واقعا چیزی برای نوشتن ندارم یا بهتره بگم چیز قشنگی ندارم . و گفته بودم دیگه نمیخوام آه و ناله هام بنویسم شما که گناهی ندارید. منم باید یاد بگیرم ترک عادت کنم . خیلی برام سخته و گاهی چندین بار میام یادداشت جدید رو باز میکنم دو خط مینویسم و پشیمون میشم و پاکش میکنم .