مثل اینکه راستی راستی تو نوشتن تنبل و بی حس شدم . مثلا مثلا خیرسرم مدرسه تموم شده . ولی اصلا حس استراحت و بیکاری نداشتم تو این مدت . ازبس کار پشت کار میاد . یا کارای خودم یا خونه و اهلش . یا از مدرسه زنگ میزنن بیا نمره ها با مدیر چک کن . دیروز زنگ زده بودن که برگه ها باید دو امضا بشه و من اینو نمیدونستم ، پس بلند شدم رفتم اول این مدرسه بعدم گفتم قبل اینکه اونا زنگ بزنن اونور هم برم و چقدر برگه بود ، چقدر به دستم فشار اومد . هر برگه دو امضا فامیل تاریخ و نمره به حروفی . هر کدوم حدودا یه ساعت طول کشید . قبل مدرسه هم ۹ تا ۱۰:۳۰ خصوصی دهمی داشتم تو قلمچی که بعدش رفتم مدرسه ها .
برنامه پیاده روی تو کوچه مون رو اوکی کردم . آسون ترین و نزدیک ترین کاری که میتونم بکنم فعلا همینه . از این سر کوچه تا اون سر به مدت نیم ساعت . البته این هفته بی نظمی زیاد داشت ولی اوکی ش میکنم .
دو هفته ست طراحی نفرستادم برای استاد . جلسه بعد وارد مبحث لب میشیم . هر روز سعی کردم طراحی کنم اما نشد .
یادتونه اول سال تحصیلی گفتم خاله م خواسته عکسش رو بکشم ؟ اونم هنوز دست به کار نشدم . با کاری که برای فامیل باشه ارتباط خوبی برقرار نمیکنم . چون علاوه بر اینکه مفتی هست ، طرف ممکنه با حرفا و نکته های الکی که میگه آزارت بده .
قیمت یه سفارش چهره سایز آ۳ شده حداقل یه تومن .
خودمم تعجب کردم . آخه خواستم بدم طراحیش کنن و خودم هزینه ش بدم ، دیدم نه بابا هزینه ها خیلی بالا رفته و من خبر ندارم . بیحیالش شدم و دارم به خودم همت میدم که کارش کنم .
دلم میخواد کتاب زبان اصلی م رو بخونم. یه کار متفاوت از بقیه روتینم. ولی کوووو وقققتتتتت .
فقط اینو میدونم همه رو باید کم کم سروسامان بدم که ذهنم خالی بشه وگرنه آشفتگی ذهنی م اذیتم میکنه زیاد .
دردهای شدید کمری که دیگه بماند ،
ازش حرفی نزنم بهتره .
باید یه جلسه تراپی هم اوکی کنم . شاید شلوغی سرم خالی بشه یه مقدار .
همین که نوشتی و از حال و احوالت گفتی خیالم راحته که خوبی
تو دختر قوی هستی
فداکاری و مهربون
همینا کافیه که یه عالمه دوستت داشته باشم
ممنونم عزیزم
قربون محبتت
عزیزی
معنای واقعی زندگی همین است
آره دیگه همینههههه