بخش زیادی از زمان من همیشه خرج اطرافیان میشه . یعنی تا میام برای خودم نظم و برنامه ای ایجاد کنم ، قشنگ از اول صبح به وسیله اطرافیان از هم میپاشه . مثلا حتی حمام هم بخوام برم باید در تطابق زمانی با خواهر و برادرم و گاهی مادرم پیش برم . معطل بشم تا بشه به کارم برسم . صبح امروز هم به جارو و تمیزکاری گذشت و من حمام رفتم و لباس شستم و تا بخوام بجنبم خیلی از زمانم رفته بود . فر رو نیم ساعت روشن کردم و خیالم از بابتش راحت شد . البته قلق یه سری کاراش دستم نیومده کاملا و اتفاقی عمل میکنم . تو سرم داشتم برنامه میریختم که ظهر نون خامه ای میپزم که مامان گفت امروز بریم به خاله که شهر دیگری ست سر بزنیم ، من شریکی با خواهرم براش کادو خونه خریدیم و دوس داشتم ببینمش. گفتم انگار نون خامه ای گره خورده . ولی میرم و برگشتم درست میکنم چون روزای دیگه عصر خونه نیستم و صبح که آشپزی هست نمیتونم همزمان فر هم روشن کنم و خودم رو خسته کنم . ناهار جاتون سبز مامان ماهی کبابی درست کرد ، قزل آلا. و کارا کردیم و رفتیم تا اون شهر ۴۵ دقیقه راهه . خاله خیلی از دیدن مون خوشحال شد . مخصوصا از دیدن من ، چون من خونه کسی نمیرم ، خاله گفت میگفتی برات گاوی گوسفندی قربونی کنم و ذوق داشت . تقریبا یه ساعت و نیم اونجا بودیم و برگشتیم و من دست به کار شدم . و پروژه نون خامه ای رو بستم . من قبلا هم چند بار درست کردم ، درکل خیلی خوب میشه اما همه مون دوس داریم تردتر و خشک تر بشه . که من نتونستم این مورد رو صدرصد مدیریت کنم ، حالا حالاها هم باید تو هر پخت دمای فر رو بررسی و تطابق بدم . نمیتونم بگم عالی شد ولی خیلی خوب شد .
دعا کنید فردا صبح کسی برام کار نتراشه.
راستی مامان ازم خواسته براش برم بازار ، ولی کارش واجب نیس و بش میگم یه روز دیگه میرم .
باید صبح فردا رو به طراحی بگذرونم . خیلی کار دارم .
پ . ن
چرا هرچی میخرم ، بازم لیستم پره ؟ چرا تا شامپو میخرم خمیردندان تموم میشه ، تا خمیردندان میخرم ضدآفتاب تموم میشه .
به معنای واقعی پوکیدم از هزینه هام که تمومی نداره .
چند روزه کلا وقتم پر بود یا اونقدر خورد و خمیر بودم که نتونستم بیام وبلاگ ، نه چیزی بخونم و نه چیزی بنویسم . شب خسته و کوفته فقط میرفتم تو جام و با همه خستگی ها گاهی خواب درست نداشتم . دیشب کتف و بازوی سمت چپم از عصر جوری درد گرفته بود که حتی وقتی راه میرفتم ، تکانه های حرکتی بدنم درد رو تشدید میکرد ، تا صبح همین طور سر کردم و واقعا نگران خودم شدم ، چون نوع درد مثل دردهای قبلی نبود ، حس میکردم رگ ها و یا عصب ها دارن ناله میکنن نه عضله یا گوشت و استخونم . طرفای ظهر امروز بهتر شدم شکر خدا .
این یه هفته کلی بشور بساب و بذار ببر داشتم .
فر روز اول که قرار بود بیاد بارگیری نشد و روز بعدش فکر کنم سه شنبه بود که آوردنش و ظهر کارشناس نصب اومد . از حال خوبی که بم داد بگم براتون ، که این شف خانم خوشکل و زیبا چه حالی داد به آشپزخانه و من و چقدر حضورش حس تغییر در من و خونه ایجاد کرد . ما سالهای سال هست که وسیله جدید نخریدیم و حالا هر خریدی حتی کوچیکتر از یه فر ، کلی حال مون رو خوب میکنه . شف خانم رو نصب کردن و روش آشپزی کردیم ولی هنوز فرصت نکردم حتی برای تست فِرش رو روشن کنم ، دقیقا دو روزه میخوام اینکارو کنم اما فرصت نمیشه ، یا مهمان داشتیم یا یه روز به درخواست مامان رفتیم بازار که برای دخترها و خانم هایی که سیاه پوشیده بودن لباس بخره . و این وسط منم یه ست بلوز و شلوارک گیرم اومد که خدا میدونه چقدر دوسشون داشتم ، چقدر خنک و چقدر خوشکل. قراره شده بپوشم شون .
آره داشتم میگفتم فر باید بار اول نیم ساعت روشن بشه تا بوی کارخونه ای ش دربیاد . حتی رفتم آرد و خامه خریدم که اولین پخت شیرینی م نون خامه ای باشه اما هی عقب افتاد .
شاید فردا بتونم این کارو بکنم .
برنامه ریزی هام همچنان بهم ریخته ست .
پیاده روی م معلق شده .
و دارم فکر میکنم که یه تایمی از شب قبل خوابم بشینم حداقل یه طرح بزنم . هرهفته تکالیف استاد داره بیشتر میشه و واقعا فقط صبح ها بخوام کار کنم ، همیشه عقب میمونم .
با این تلنگر به خودم کههههه اگر وقتی از شب داشته باشم باید برای تماشای فیلم میبود یا کتاب خوانی ، اما فعلا فکرم اینه .
خبر خوب اینکه یکی از دوستام پیشم طراحی مجازی ثبت نام کرد و خوشحالم ازین بابت . خوبیش اینه که با اعتمادی که به من داره ، منم میتونم شرایط آموزشی خودم رو چک کنم و به مرور اصلاح کنم . بزرگترین مشکلم ضبط ویدئوهای آموزشی هست که واقعا به زحمت میافتم . نور مناسب و میز مناسب و پایه مناسب برای گوشی .... و کنترل سر و صداها . یعنی هر درس رو دو بار و سه بار پر میکنم و خراب میشه . بیشتر مشکلم پایه نگهدارنده گوشی هست که اونی که دارم کارم رو راه نمیندازه و باید فکر خرید یه مدل بهتر باشم . و البته بگم که شهریه آموزش طراحی مجازی واقعا پایینه و پولی نیس که بشه روش برای خرید وسایل حساب کرد . اما تجربه این کار برای من خیلی ارزشمنده .
چند روزی هست که خواهرم ازم میخواد که بغلش کنم ، یعنی فقط آغوش به آغوش بشیم ، اون بنده خدا که حتی نمیتونه دستاش دور من حلقه کنه ، فقط من به آرومی آغوش میگیرمش و سعی میکنم بهش انرژی و عشق بدم ، باوجود اینکه خسته م یا حتی عصبی . و اون میگه وای دختر چه انرژی داری ، و کلی حال خوب میگیره . اعتراف کردم که گاهی خسته م و بی علاقه م ، اما واقعا وقتی این کارو میکنم همه وجودم رو میذارم که یه آغوش خوب داده باشم ، برای منم خواسته ناخواسته یه خوبی هایی حتما داره و داشته .
چند روزی هست خیلی دلم برای بابا تنگ میشه .
همه این چند ماه روزی نبوده که یادش نکرده باشم . به جاش حسرت نخورده باشم یا حتی ناراحت و نگرانی هاش نسبت به بچه ها رو با خودم مرور نکرده باشم .
پدر من اونقدر که باید و شاید زندگی نکرد و خوشی نکرد ، میتونست اما متأسفانه نوع نگاهش به زندگی ، فقط مایه عذاب خودش و اطرافیانش شد .
و از دنیا رفت و غصه ش رو به دلمون گذاشت.
هنوز تکلیف دکتر رو انجام ندادم ، هیچ ذهنیتی در سرم برای نامه مامان به خودم ایجاد نشده و شاید اونقدر ذهنم شلوغه که نمیتونم تمرکز کنم . ولی باید تو این هفته انجامش بدم .
تونستم یه فیلم دیگه ببینم .
هنوز کتاب رو ادامه ندادم متأسفانه.
گفته بودم یه ایده هنری جدید دارم ، و عید سفارش وسایلش رو داده بودم، بسته م امروز رسید ، تا فرصت کنم بشینم پاش و ببینم به کجا میرسونم ، بعد عکس و توضیحش رو براتون میذارم .
هیچ کدوم از برنامه هایی که داشتم تو این چند روز انجام نشد ، بخاطر فاتحه دادن برای بابا ، کلی رفت و آمد داشتیم. یعنی واقعا خسته شدم . هر یه روز اندازه دو روز طول کشید . از صبح تا ۱۱ شب رفت و آمد بود .
فردا هم قراره فر برسه و کلی تمیزکاری و جمع و جور کردن دارم تا جاش اوکی کنیم . امشب دیوارها رو سابیدم و تمیز شدن . یه سری وسایل رو جمع کردم ، فردا هم بقیه شون . احتمالا مجبور بشم قسمت های دیگه آشپزخونه رو هم یه دستی بکشم .
ناراحتم نتونستم کتاب بخونم و فیلم نگاه کنم . مخصوصا کتاب . چون واقعا اونقدر طول میکشه و فاصله میافته که کلی از موضوع رو فراموش میکنم .
چشم به هم میزنم روز ارائه تکلیف طراحی میرسه و من هنوز تموم نکردم .
بوی دلمه برگ انگور مامان کل خونه رو پر کرده . ناهار پختن هم با من بود ، مرغ توی دستگاه هواپز پختم ، جاتون سبز . یه دستم تو طراحی بود و یه دست تو آشپزی . دیروز و امروز کار زیاد سرم ریخت . کمی هم عصبی شده بودم اما همچنان دارم سعی میکنم به هرچیزی اونقدر ارزش ندم که اذیتم بکنه . باید ازش زودتر بگذرم . مثلا بهم ریختگی مزاج خواهرم که تمومی نداره و کارا و بهم ریختگی های توی خونه . دیروز از ۴ تا ۷ هم جبرانی داشتم .
باید یه سری چیزها رو تو سرم خاموش کنم . صدای یه سری کانال اضافه رو کم کنم و درعوض کانال هایی مثل مطالعه و موسیقی و هنر رو ببرم بالا .
من هر روز در حال تلاشم .
گاهی به خودم تلنگر هم میزنم میگم ساره مواظب باش ، جایی بد نشی ، جایی زیاده روی نکنی . و خب بین متهم درونم و قاضی اختلافاتی هست .
گاهی تغییرات من ، عین یه اتهام میمونه ، که فلانی عوض شده . چون مثل همیشه سکوت نمیکنم و از حقم دفاع میکنم و یا کارایی خارج از توانم انجام نمیدم . ولی من باید فکر خودم باشم .
قدرت نه گفتنم بیشتر شده ، مثلا اگه خانواده ها شماره تلفن بخوان که فقط زنگ بزنن سوال جواب کنن ، خیلی راحت تر از قبل به شکل مؤدبانه مسئله رو رد میکنم. و عذاب وجدان و رودرواسی هم اذیتم نمیکنه.
مدرک مقدماتی طراحی م اومد و ذوق زده م کرد .
با قدرت بیشتری این مسیر رو ادامه میدم به امید خدا .
از منبعی خیلی نامحسوس فهمیدم استاد چند سالی هست که متأهل هستن ... ریحانه جان قابل توجه ت که چقدر خوش بین بودی گفتی شاید خواهر یا مادرش باشه . البته من مطمئن شده بودم چون عکس یه خانم جوان بود و وقتی در جواب وضعیت ایشون نوشتم خوشبختی تون مستدا م ، ایشون تشکر کرد نه انکار
. همین پاراگراف کوتاه رو با یه لبخند گشاده نوشتم ریحانه جونم که میدونم دلت خواست اشتباهی در کار بوده باشه که دوستت به چیزی که دوس داره برسه . ممنون.
آزمایش رو دادم و دو هفته طول میکشه تا جواب آماده بشه . یه آزمایش تخصصی پرملات و البته پر هزینه. خدا کنه پیش متخصص داخلی و زنان که میرم دیگه نگن برو فلان چیز جا مونده اونم انجام بده .
برم یه چرتی بزنم . که برای این چند روز تعطیلی باید کلی طرح بزنم و حتما مطالعه و فیلم رو داشته باشم .
عید فطر رو هم به همه کسانی که روزه بودن و فیض بردن تبریک میگم و براشون سلامتی تن خواستارم .