فایده نداشت که غصه بخورم ... خیلی دلم گرفته بود و یه جورایی دیروز تا دم ناهار امروز ، تو سکوت رفته بودم ، اما زمان برای خودش میرفت و منم با همون حال باش بدو بدو میکردم. بعد از همه کارای صبح ، از بلند کردن خواهر برادر تا صبونه دادن شون و جمع و جور کردن ، پخت ناهار رو شروع کردم ، ماکارونی پختم ، جاتون سبز خیلی خوشمزه شده بود و بچه ها کلی تعریف کردن . بعد آشپزی همون صبح رفتم حمام و لباس شستم .
بعد ناهار هم هی دل دل کردم ولی گفتم این کمد خیلی وقته مرتب نشده ، البته بی نظم نبود اما من ریختن و چیدن و حذف یه چیزایی رو خیلی دوس دارم . برای همین قید استراحت و خواب ظهر رو زدم و از حدود ۲ تا حدود ۴:۳۰ من تو کمد دیواری م بودم . خیلی جا باز شد . چیزایی که به نظر میومد گم کردم ، پیدا شد و یه چیزایی برای بخشیدن گذاشتم بیرون . دیگه بعد هم با پذیرایی چای و میوه و خرده ریزه کاری گذشت . که گفتم بذار کیک درست کنم . خییییلی وقته کیک نپخته بودم . صدرصد سرحال نیومده بودم اما بهتر بودم . به قول تیلو ، الان خونه رو بوی خوشمزه کیک شکلاتی پر کرده . شام شون شد همین کیک . البته هنوز نخوردن ... کیک داره سرد میشه ...
فردا هم باید ناهار بپزم ، از اونجایی که میدونم باید مرغ درست کنم ، مرغ رو از فریزر انتقال دادم به یخچال ، که فردا معطل آب شدنش نشم و سریع تر کارام پیش بره و بشینم ته مونده کار طرحی که دستمه تموم کنم .
هنوز فرصت نکردم بقیه سوالات رو طرح کنم . خیلی خسته م از طرح سوال . من ۸ تا کلاس دارم . خب کلی سوال میشه و کلی زمان.
راستی از کمدم کلکسیون پاکن هام دراوردم و ازش فیلم گرفتم و تو پیج شخصی م گذاشتم . دوره دبستان و راهنمایی جمع کردم و بعدها که راحتتر پول دستم میومد هم تعدادی خریدم . دوس داشتم یه روزی به کسی که قسمتی از وجودمه، هدیه ش کنم . ولی خب قسمت نبوده تا حالا . حتی دوس داشتم بدم به خواهرزاده ها ، اما حس میکنم بچههای این نسل ارزش و قدر چیزی رو نمیدونن . دوس دارم بدم به کسی که عین خودم از داشتن شون کیف کنه . شایدم هنوز وقت بخشیدن شون نرسیده .
هر چیزی وقت و شرایط خودش رو میطلبه.