چطور میشه این همه نفرت ...

خواهر هنوز نرفته و منم نتونستم هیچ طراحی کنم .

برای تولد مدیرداخلی سابق ، توسط خواهرش دعوت شدیم که بریم کافه و سورپرایزیش کنیم و از من خواست هماهنگی ها رو کنم و بهانه‌ ای بتراشم تا همکارم رو بکشیم کافه . فکر کنییییید از چهههه کسی خواسته . منی که خودم گیرم برای دراومدن.  ولی قبول کردم و با اون دو همکاری که دعوتن،  ازش خواستیم بیاد کافه به بهونه تنوع و رفع دلتنگی . 

امروزم رفتم کلی چرخ زدم و از این مغازه به اون مغازه ، تا بالاخره یه کتاب براش خریدم.  همه چی اینجا آتیش قیمت حتی کتاب .

باید کلی حقه بزنم برای رفتن و تعویض لباس و ... که حالم بهم میخوره . و همین چیزا باعث میشه با استرس برم و با استرس برگردم .


رفتارش بام خییییلی بده . نمیدونم چرا اینقدر از من بدش میاد . چرا چشم دیدن منو نداره . چطور میشه اینقدر پدری از بچه ش ، متنفر باشه . همه هرکاری میکنن اصلا اشکال نداره ، اما من گوشی دست بگیرم متلک میزنه،  بخوابم ، متلک میزنه . هرکاری کنم ایرادی میگیره. داغونم کرده . از زندگی سیرم کرده .

دلم نمیخواد ازش بیشتر بنویسم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
تمشک دوشنبه 31 شهریور 1399 ساعت 12:39 https://mahbubedelam.blogsky.com

عزیزم
شاید دیگران براشون اهمیتی نداره و ایشونم به این نتیجه رسیده کاری به کارشون نداشته باشه-ولی چون شما حساسیت نشون میدی خب....
البته توی فامیل ما هم پدری بود که دختر بزرگش رو دوست نداشت و به همه چیش گیر میداد و دائدم دعوا میکردن گویا در جوانیش-ایشون رفته بود خودش خیاطی یاد گرفته بود و بعد جدا شد از خانه پدری و مستق زندگ رو ادامه داده بود-

اون ضعیف گیر آورده. و واقعا نتونستم خودمو دربرابرش قوی کنم این بزرگترین نقطه ضعف زندگی منه . البته خودم باید بیخیالش بشم و بش محل ندم . راه حل رو میدونم اما عملا نمیتونم

تیلوتیلو دوشنبه 31 شهریور 1399 ساعت 08:54 https://meslehichkass.blogsky.com/

به این چیزا فکر نکن
انشاله تولد خوش بگذره

مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد