امروز جلسه داشتیم تو آموزشگاه.
تو تمام این سالهایی که کار کردم ، جلسه ای به این بدی نداشتیم. جلسه ای که توش خبری از امید و برنامهریزی های جدید نبود . قشنگ معلوم بود که رئیس مون کم آورده و البته سعی میکرد ما متوجه نشیم. خب براش خیلی سخته بعد از حدود 16 سال از تاسیس زبانکده ، حالا بخواد به بستن اون محل فکر کنه . و خبر بد دیگه این بود که مدیر داخلی مون که دختری همسن و سال منه و همیشه من و همکارام رو درک میکرد و خودش از حق و حقوق ما دفاع میکرد ، دیگه نمیخواد ادامه بده و این موضوع رو اعلام کردن و من با اینکه بارها از دهنش شنیده بودم که میگفت ، میخوام برم ولی این بار شوک شدم و میدونستم حالا که علنی شده یعنی اون تصمیمش رو گرفته .. همون جا تو جلسه اشکم سرازیر شد و ناامیدی کل وجودم رو گرفت . از اینکه یه همکار خوب رو که هوامون رو داشت باید رفتنش رو بپذیرم . و اینکه ببینم رئیس مون اونقدر مستاصل شده که ادامه کار و شروع ترم جدید رو به تصمیم ما ، ارجاع داد و گفت عملا دیگه برای من سودی نداره و اگه خودتون میخواید ادامه بدید با خودتون . و فقط میتونم درحدی کنارتون باشم که شما کارتون از دست ندید . و همون چیزی که دریافت کنم رو به شما بدم .
چون آمار ثبت نام ها خیلی کم شده و صرفه مالی نداره .
لابلای اشک هام خواستم که اعلام ورشکستگی نکنه و بدون که چشم من یکی به همین راه باریکه ست . و به حال خودم باز هم گریه کردم که همه یه راهی دارن برن یا تصمیم بگیرن که نیان. اما من با هر خفت و سختی مجبورم که برم سرکار. خب با این اوضاع معلوم نیست بشه رو این کار هم دیگه حساب کرد . این ترم رو هم به زور سر کنیم بعدی ش رو دیگه نمیتونیم و مسلما دیگه خود رئیس میگه تعطیل و بفرمایید خونه نشینی کنید . الان احترام حضور ما و تصمیم ما رو گذاشته ولی بعدا حتما صرفه مالی براش مهم میشه ، و حق هم داره .
عملا از اون زبانکده چیزی نمونده . زبانکده ای که اولین بود و بهترین شهر . و کرونا همه چیز رو نابود کرد .
خب شاید انتظار چاره موقتی باشه تا زمانی که کرونا تموم بشه و دوباره از نو شروع کنیم . اما گذر زمان ، آدم ها و تفکرات آنها رو هم عوض میکنه و ممکنه خیلی ها نباشن یا حتی نخوان دیگه با ما ادامه بدن و برگردیم به نقطه صفر .. به اون جایی که بدویم دنبال زبان آموز تا بیاد ثبت نام کنه و خب کادری که مسلما شور و انرژی 15 سال پیش رو نداره . و نمیتونه خیلی موثر و مفید باشه .
این یعنی احتمال بیکاری من تا نمیدونم کی ...
تا میام یه گوشه از ذهنم رو صاف و درمون کنم ، یه جا دیگه خراب میشه . تازه داشتم از بحران بیماری مادرم بیرون میومدم حالا دوباره وارد دغدغه کار شدم .
من همه امیدم به اون کار به رفت و آمدش بود .
به حضور مدیر داخلی مون . که هرجا لازم بود از اون کمک میگرفتم .
و گاهی میگم مسیر اشتباه بدون مزایا و بیمه ، که از شدت بدبختی ، هیچ رقم نتونستم عوضش کنم و مسیر دیگه ای برم . نشد کار دیگه و بهتری برم .. نه چون کار نبود ... بلکه چون من پام گیر خانواده بود . موندم و سوختم و ساختم و به اون محل مثل خونه خودم خو گرفتم و حاضر نشدم ولش کنم . این از اشتباه های نسبتا لذت بخش زندگی من بود . پول کمی میگرفتم .. بیمه نداشتم ولی چون جام امن و محترم بود ، موندم و با عشق کار کردم . حالا کرونا اومد و 15 سال کار منو و اشتباه منو و سابقه و سختی های این راه رو نابود کرد . فوت کرد تو هوا .. انگار هیچی نبوده . و من بازم یه کوچولو امید دارم که اینطور نمیمونه و کرونا میره و رو سیاهی ش میمونه . کرونا میره و ما دوباره به کار و زندگی عادی برمیگردیم. ولی متاسفانه وقتی برگردیم دیگه هیچ کدوم اونی که باید باشه نیس و نمیتونه اون طوری که میخواد هم باشه .
باید ته مونده آمار کلاس ها گرفته بشه و برنامه جدید داده بشه . نمیدونم چقدر و تا کی و چند تا شاگرد و چند تا کلاس .
مثل اینکه چندین زبانکده تو شهر ، فعلا فعالیت نمیکنن . و شاید ما هم به اونا بپیوندیم.
دیگه خسته م از انشاءالله گفتن های الکی . از امیدهای واهی .
نمیخوام همش دعا کنم و آرزو .
البته دیگه آرزوهام تموم شد . دیگه نه فکر ازدواجم نه بچه و نه هزار کوفت و زهرماری که 38 سال با حلوا حلوا کردنش ، دلم رو خوش کردم . همه رو به همون خدایی که نداد ، حواله میکنم . دیگه آرزویی نمیکنم ...
سلام دوست عزیز
امیدوارم سالم باشی
امیدوارم زبان انگلیسی شما خوب باشه و قابلیت تدریس و ترجمه را از دست نداده باشید
امیدوارم هنر زیبای طراحی از دست نداده باشید
امیدوارم هنوز همان دختر خانم جوان و با پشتکار ستودنی باشید
امیدوارم هنوز قلب مهربان و بخشنده ای داشته باشید
من به عنوان یک غریبه فکر میکنم اگر شما همه موهبت های فوق را دارید ، یعنی شما واقعا خوشبخت هستید
اینقدر اتفاق های اطراف را عامل خوشبختی و بدبختی بحساب نیاورید
مهم اینه که شما همه آنچه قبل بودید هنوز هم هستید، فقط بهتر و ماهرتر
آینده مثل همیشه پر از فرصت های جدید و چالش های جدید هست
مهم بزرگتر شدن و قوی تر شدن ما آ نها است
نگران نباشید همیشه فرصت های خوب در دل بحران ها به وجود میان
جنگ بدترین اتفاق معاصر زمام ما بود، زلزله رودبار، زلزله بم، زلزله های دیگه و...و حالا کرونا
اما فرصت های خوب زیادی هم در همین بحران ها به وجود اومد
این همه آدم ازدواج کردند، بچه دار شدند ، بچه ها بزرگ شدن، مدارس جدید ساخته شد، درس خوندن، آثار هنری فاخر ایجاد شد، روستاها شهر شدن، دانش آموزها دکتر و مهندس و هنرمند شدن و....
من مطمئنم بخاطر قلب مهربون شما هم که شده، آینده خیلی خوبی در انتظار شما هست
سلام آقا فرساد .
خیلی ممنون از حوصله و محبت تون . و این وصف قشنگ شما . از اینکه اینقدر منو خوب میبینید ممنون و خوشحال شدم .
درونم درک میکنه که همیشه یه راهی هست اما حال لحظه ای تو همون لحظه همه چیز رو به هم میزنه و هیچ معادله ای سرجاش نمیمونه و حتی به نظر میاد قابل حل نباشه .
نمیدونم واقعا چی در انتظار منه و تمرین میکنم به آینده فکر نکنم ، ولی خیلی موفق نیستم تو این زمینه.
امیدوارم واقعا جوری بشه که شما به تصویر کشیدید.
ممنونم