همچنان گیر کار مشقت بار خانه تکونی هستم . کتف چپم گرفته و از چهارشنبه دارم درد میکشم . حالا با مسکن خودمو نگه داشتم . امروز نخواستم برم یوگا بخاطر حجم زیاد کارها ، بعد گفتم برم حالم کمی بهتر بشه . رفتم و کمی جون گرفتم . و از ساعت 10.30 که رسیدم خونه ، سرپا بودم تو کارا تا دم ناهار ، بعد گفتم دیگه نمیکنم باید ظهر بخوابم . بعد هم پا شدم رفتم کلاس .
ولی فردا هم کلی کار دارم . آشپزخانه قسمت بد خونه ست اینجور موقع ها . اینقدر تا شب خسته و درب و داغون میشم که چند روز نتونستم بشینم پای نقاشی و دلم تنگ شده، اصلا من از این کار انرژی میگیرم ولی حالا حتی جونش ندارم .
روز مادر رسید و دستم خالی بود ، اما دلم نیومد بیخیال بشم . پول قرض کردم و به مامانم دادم البته ناقابل بود . بعدا میدمش. مهم اینه که مامانم فکر نکنه من فراموش کردم یا بیخیال شدم . پول هم میاد و میره . فرصت ها رو نباید از دست داد ، نباید تو یه چیزایی بذارم خیلی زود ، دیر بشه .
خونه تکونی خر هست
واقعا راست گفتی
خیلی عجیبه واقعن.
تصور کن یکی داره میره به طرف کوه همش هم داره میگه واییی خسه شدم.بعد میگن خوب این کوله پشتیت بزار زمین مگه چی توشه؟ میگه نهههه من باید حتمن اینو همیشه رو دوشم نگه دارم!! توش پر از سنگه باید همشو با خودم ببرم!
خونه تکونی شما هم دقیقن همینه.
:|
حرص نخور آقا محسن . باید بریم تا بالای قله با همون کوله پشتی
خسته نباشی من از قسمتی که پوست دست آدم خشک میشه و دیگه با کرم هم خوب نمیشه بدم میاد هر چی لباس دارم تیکه تیکه میکنم که مجبور نشم پارچه گردگیری بشورم ولی لامصب پوستِ دستم افتضاح میشه.
آره دقیقا. اتفاقا یه مدتیه من دستام خشک تر شدن و مرتب مجبورم کرم بزنم