امروز رفتم باشگاه که بچه‌ها ببینم . تازه اومدم خونه.  فقط مربی و مدیر باشگاه بودش . هیچ کدوم از بچه‌های قدیمی نبودن و چهار نفر فقط شاگرد جدید بود . نمیدونم چرا جمع بچه‌های قدیمی اینقدر کمرنگ شده و نمیان و من به شخصه نصف انرژی م از وجود اونا میگرفتم و حالا که نیستن حس خوبی برام نداره.  البته من که فعلا باشگاه برو نیستم ولی حس کلی م رو نوشتم. 

دیشب یه دستی گاز روشن کردم و روغن تو ماهیتابه ریختم و برای داداشم همبر سرخ کردم و ساندویچ آماده کردم و بردم گذاشتم براش . فقط مامانم خیارشور گوجه خورد کرد چون اونو دیگه یه دستی نمیتونستم انجام بدم . انگار شدت مراقبت ها داره کمتر میشه و یه کارایی رو باید خودم کنم . ولی به خودم گفتم دیگه هیچ وقت کار سنگین تر از توانم برنمیدارم و مجبور میکنم خودشون انجامش بدن. 


راستی زمینه وبلاگم عوض شده من که تغییری ایجاد نکردم نمیدونم چطور اینطور شده.  ولی خوب شده به نظرم . تنوع خوبیه .



نظرات 2 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 22 تیر 1398 ساعت 11:04 http://meslehichkass.blogsky.com

سعی کن بیشتر استراحت کنی
به دستت بیشتر فرصت بده
و بزار دور و بری هات هم آروم آروم متوجه بشن که باید بیشتر بهت کمک کنند

آره حتما

محسن از دنیای دوست داشتنی شنبه 22 تیر 1398 ساعت 00:32

بالاخره بلاگ اسکای قالب مخصوص گوشی موبایل راه اندازی کرد!
من همچنان همه پستات میخونم. دقیقا همون روز که گفتی ۲ شنبه میرم شیراز خواستم بیام بگم اومدی خبرم کن یا بیاین اینجا ولی دقیقا خودم کار داشتم.
از ۵ شنبه همون هفته تا پریروز نبودم.
خوبه که بهتون خوش گذشت و خوبه که خوب شدی :)

اتفاقا یادت بودم . گفتم کجایی . کم سعادت بودم که نتونستم ببینمت. انشاءالله مشغولیاتت خیر و خوشی باشه .
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد