گاهی نمیدونم چه تعبیری از رفتار بعضی از آدما داشته باشم . الان نصف شب . من از شدت سرفه نمیتونم بخوابم . بلند شدم قطره ساعت 2 رو زدم و گرفتار سرفه هام شدم . از اونور داداشم هم سرفه میکنه . برا اونم آب بردم و برا خودم آب جوش عسل هم زدم خوردم ولی فایده نداشته انگار یکی نشسته وسط گلوم و یه پر گرفته قلقلکم میده و سرفه میافتم. مامانم از جاش بلند میشه میره به داداشم سر میزنه بش میگه آب برات آوردن؟! اما سراغ من نمیاد . یعنی صدام نشنیده . یا من بیچاره چون عین ربات کار میکنم اصلا مریضی م دیده نمیشه و مهم نیس !!! حالا هم اونقدر باید با این حال بلولم تا خوابم ببره باز شده ساعت 4 و باید بیدار شم . فردا صبح هم باید زود بلند شم کارام کنم و برم باشگاه .
نمیدونم چه قضاوتی راجبش بکنم . اما هرچی هست سعی میکنم مثبت ترینش رو در نظر بگیرم . ولی منم گناه دارم گاهی دلم میخواد یکی مراقبم باشه و ازم پرستاری کنه . شاید بشینم کتاب بخونم بلکه سرفه ها بپره و خوابم ببره .
عزیز تا خودت به خودت احترام نگذاری احدی تو دنیا بهت احترام نمیگذاره. تا وقتی با خستگی و مریضی پا میشی سرویس میدی و دلت می سوزه همینه که هست. باید مامانتو اون دقیقه صدا می زدی می گفتی میشه برام آب بیاری؟ بدون این که به رفتار تبعیض آمیزش اشاره ای بکنی.
اینا رو هم من قبلا برات نوشتم هم بقیه.
اما درک می کنم توی دل و ذهنت چی میگذره که به کارات ادامه می دی. اگر می شد یک روانکاو بری خوب بود. کسی که واضح روشن کنه برات سرویس دادن به بقیه خوبی در حقشون نیست یا این که اولویت هرکس اول بچشه بعد خودش نه برعکس.
ممنونم زینب جان از محبت و دلسوزی ت . اما نمیتونم کارا نکنم . مشاور هم راه هایی مثل رفتن و نکردن کارها میده که وقتی متاسفانه من نمیتونم پیروی کنم چه فااایده؟ محبت آدما باید از دلشون سرازیر بشه نه اینکه من درخواست کنم . مادر مفهوم خیلی والایی داره من که نباید ازش بخوام اون باید بی دریغ نثار کنه . حالا متاسفانه مورد من برعکس .
گزینه 2 صحیح میباشد :|
فک کنم قبلا هم اینو گفته باشم بهت.لطف دایمی بزودی تبدیل به وظیفه میشه. در مورد بعضی از ادما برامون مهم نیست چون انقدر دوسشون داریم که حتی نوکریشونم کنیم برای خودمون لذت بحشه. من که ایطوری هستم. ولی برای بعضیا ایطوری نیست و یه مدت که بگزره خسته میشه ادم.
البته فکر کنم نیازی به توضیح و اثبات نداره که مادرا پسرا رو بیشتر دوست دارن. من 2 هفته پیش مریض شدم خیلی داغون اومدم پتو انداختم جلو بخاری خابیدم.مادرم اقد پرستاری کرد.بعد اومد جوراب کرد پام گفت یخ نکنی.اقد داغون بودم نمتونستم بلند شم جوراب پا کنم. بعد خاهرم که مریض میشه ایطوری نیس.مثلا بری من شلغم میپزه قاش میکنه نمک میزنه میاره میگه بخور.به خاهرم میگه شلغمم بپز بخور خوب بشی! مادرا همینن دیگه.
و در پایان:
ساره یه مسافرتی برو یه چن وختی راحت باش.در حد 2_3روز هم که شده با ای دوس و موسای یوگا و اینا برو.با این تورای کویر برو اصفهان.برو تور بوم گردی.بیا شیراز. برو تور 1 هفته ای شمال. تو مدلت اجتماعیه بهت خوش میگزره.
وای آقا محسن خیلی ممنونم. چقدر کامنتت محبت داشت . اگه یه وقت اومدم شیراز حتما قرار میذارم شما رو ببینم برام جالب شد . ولی خیلی بد که مامانا پسرا بیشتر دوس دارن درصورتیکه دخترا دلسوزتر هستن و تو پیری همین دختر هست که به داد مادر پدر میرسه نه پسری که اسیر زن شده باشه . خدا به مادرت سلامتی بده . حتما لایق مهربونی ش بودی
اره بابا. اونا هی یادشون میره. تو هی یادشون بیار. طوری نیست که. باور کن همه همینن. منم مامانم همین جوریه
حتما همین کارو میکنم عزیزم
به مامانت بگو. گاهی ما ادنها یادمون میره حتی قوی ترینمون هم نیاز به توجه و محبت داره.
تو توی اون خونه از همه لحاظ قوی ترین هستی. هممون یادمون میره قوی ترین ها هم نیاز به توجه دارن. بگو. با گفتن یه جمله ساده میبینی که چطور همه چیز خوب میشه. مثلا با خنده بگو پسرت سرفه میکنه سراغشو میگیری. من سرفه میکنم اهمیت نمیدی؟ خوب حاله من رو هم بپرس
اتفاقا بارها شده با همین لحنی که میگی من گفتم و گاهی حتی مستقیم گله کردم . اما نمیدونم باز چرا یادشون میره . اشکال نداره.