یکشنبه شب بعد از اینکه از کلاس برگشتم و داداشم فوتبال نگاه کرد تقریبا ساعت 11 رفتیم بیمارستان و تا کارای اولیه ش رو انجام دادیم و داداشم رفت شده بود یه رب به یک . اونقدر خسته بودم که فکر میکردم از خستگی خواب که هیچی ، میمیرم. اولش یه نیم ساعت کتاب خوندم و بعدش دیدم هم خسته م هم کمی نور به چشمام فشار میاره . کتاب رو بستم و رو تخت همراه که اصلا هم راحت نبود خوابیدم . اما چه خوابی . تا صبح نخوابیدم و 6 صبح اومدن برای تحویل تخت همراه . دیگه نشستم رو صندلی و هی چشمام میرفت. کارای قبل اتاق عمل مثل تعویض لباس و خوردن قرص رو برا مامانم انجام دادم و هی رفتم تو چرت . تا اون خواهرم و داداشم و آقا اومدن . آقا اومده بود بخاطر امضا فرم عمل . دیگه پست تحویل خواهرم دادم و برگشتیم خونه . باورم نمیشد اونقدر خسته و بی جون باشم . اومدم خونه یه سری از کارای ناهار رو هم کردم و تونستم یه چرت کوچیک بزنم و بعد دوباره بلند شدم بقیه کارا کردم . ظهر هم خوابیدم و به جون کندنی بلند شدم رفتم سر کار .
دیگه غروب مامانم برگشته بود خونه .
از امشب باید تا یه هفته باید قطره 2 ساعتی و قرص 8 ساعتی بدم و بعد یه هفته دیگه میشه 4 ساعت یه بار تا یه ماه و نیم . خیلی سخته هنوز خوابت نبرده باید دوباره بلند بشی .
امروزم هر دقه دستم تو یه کار بود و بازم ملاقاتی ها شروع شد. ظهر نخوابیدم .
خیلی پاهام درد میکنه . هم از سر پا بودن هم انگار سرما زده بشون.
دعام کنید .
خسته نباشی عزیزم. واقعا لازم نیست با شما فامیل و آشنا بود تا به وجودت افتخار کرد. کاش یکم اطرافیان ملاحظه شما رو می کردند و یا کمک بیشتر می دادند یا حداقل کارهای شخصی شون رو انجام می دادند. دیگه یه قطره ریختن کاری داره که آدم بخواد بچه اشو نصفه شب بیدار کنه؟؟
این وسط ها خودت رو هم فراموش نکن. سلامتی خودت از همه چی واجب تره و بیخوابی مضرترین چیز برای سلامتیه.
ممنونم عزیزم از بس خودت خوبی . خیلی سخته . ظهر به بعد همش میافتم تو چرت و خمیازه . دیگه وقتی برای استراحت نمونده. نمیدونم چی بگم
توکل بر خدا. انشالله که آسون بشه کارها در نظرت .انشالله که خیر این صبوریت رو ببینی و هیچ وقت نیازت به غیر نیفته. خسته نباشی رفیق
ممنونم عابر عزیز. شما هم سلامت باشی
یکی از مشکلات جوامع بشری، کم رو بودن عاقل ها و پررو بودن نادان ها هست.
و مشکل دیگه قاطی کردن مسایل با هم. آدم میتونه درخواستش رو بگه. صحبت کنن. و همچنان با هم دوست باشن.
این دو مشکل حل شه، به نظرم زندگی خیلی آسون تر میشه.
حق با توئه. ولی گاهی طرفت بخاطر موقعیتی که داره تو نمیتونی راحت باش حرف بزنی
نام پیشنهادی: اتبوسی!
و این نام از کجا میاد و چه معنی میده؟ از دوره اموزشی خدمتم میاد و معنیش رو نمیدونم.
یه روش تنبیهی بود به این صورت که شخص خاطی یه کاغذ با 10 تا چهارخونه تحویل میگرفت باید بعد از خاموشی هر نیم ساعت 1بار میرفت در دژبانی یکی از خونه ها رو مهر و امضا میکرد ساعت میزد برمیگشت!
خوب قاعدتا شکنجه بود.از خوابگاه تا دژبانی 20 دیقه پیاده راه بود میرفت و برمیگشت تا میومد خوابش ببره دوباره باید میرفت مهر بعدی رو بزنه و همیطوری تا صبح ادامه داشت.
بهش میگفتن اتبوسی.
حالا تو داری خیلی از اوقاتتو اوطوری میگزرونی :/
الان میگی عهههه دوباره محسن نق نقو اومد :|
آره تنبیه خیلی بدیه.
شما بیا نق نق هات هم قبول
اتفاقا منم یه مدت چشمم قطره لازم داشت. میخوابیدم رو زمین. یه آینه میزاشتم بین زانوهام یا مثلا با یه دستام میگرفتم. با اون یه دست هم قطره میچکوندم.
میدونم خیلی ها خودشون میزنن. ولی مامانم خودش نگه روم نمیشه بش بگم . نمیخوام ناراحت بشه بگه خسته شد
هیچی بدتر از سحرخیزی کادر بیمارستان نیست
مطمنم تو به خوبی از عهده قطره ها برمیایی خداقوت بوه بهت
ممنونم. خوش اومدید
کاش خواهر برادرهای متاهلت حالا بیان کمک.
ببین نمیشه مامانت نزدیک خواهر برادر تو خونت بخوابن. که توی طول روز اونا قطره رو بریزن؟ البته اگه میتونن. اگه نمیتونن هم ایشالله هر یک لحظه تلاشت برا مامان یک عمر شادی برای خودت باشه.
سلام عزیزم. مامانم اگه خودش بخواد میتونه قطره هاش بزنه . اما نمیدونم چرا همت نمیکنه . زدن قطره که کاری نداره . خواهرم همش سرش تو گوشیه حواس جمع نیس . بهداشت هم خیلی مهمه . انشاءالله خودم از پسش برمیام
نمیدونم عمل مادرتون چی بوده اما معمولن میگن اون قطره های ساعتی توی شب که مریض خوابه لازم نیست ریخته بشه از دکتر مادرتون سوال کنید باز
عمل چشم دومش. روال درمان همینه دکتر گفته . ممنون از حضورت