آنچه گذشت. ..

امیدوارم حال دوستای گلم خوب و خوش باشه . هنوزم میگم به داشتن تون میبالم.  هنوزم ارزشمندترین داشته های زندگی منید. 

وقتی یه دوست میاد و حالم رو میپرسه. .. وقتی میاد و از همه داشته های معنوی و مادی ش تورو غرق محبت میکنه ... وقتی بدون اینکه ازش بخوای برات کارایی میکنه که فکرش رو نمیکنی ... وقتی همه فکر و غصه ش ، میشه غصه تو ... وقتی دست و پا میزنه که دست تو رو بگیره و از مرداب بکشه بیرون .. .  چرا نباید خوشحال و شاکر باشی . چرا نباید بشون افتخار کنی .

من همیشه دربرابر محبت تک تک شما کم میارم . دنیایی از محبت و انرژی رو به من میدید. 

ممنون از همه تون .

و اگر از حال من بپرسید . بدک نیستم .  فقط بخاطر کم خوابی ها یا بدخوابی ها خیلی خسته م . صورتم از خستگی داد میزنه .

چشم مامانم خوبه . اما از پاش خیلی اذیته.  منتظریم چشمش باز کرد ببریم متخصص ارتوپدی.  کلافه شده و گاهی ناله میکنه و غر میزنه .  منم گاهی کلافه میشم . میگم خب ما هرکاری از دست مون براومده کردیم .

آقا هم که هنوز همچنان در مسیر اذیت جولان میده . باور نمیکنید ظهر کابینت ها به هم میزنه و با صدا بلند الکی آواز میخونه و نمیذاره کسی استراحت کنه . منم خسته و بی انرژی میرم کار و وقتی برمیگردم دلم میخواد همون موقع بخوابم . ولی امکانش نیست. 

این هفته لابلای کارا سه عکس چهره که استادم داده بود رو شبیه سازی کشیدم و فقط همین تفریحم بود. 


نظرات 5 + ارسال نظر
ریحانه جمعه 4 آبان 1397 ساعت 15:13

هووورااااااا. تبریککککککک
دوست داشتی عکس ابروهات رو بزار تا با کمترین تغییر بگیم چه کنی مرتب باشه :)))

دمت گرم. تبریک.

فعلا مشق برادرت رو نمیگم چون این کارت عاااااااااااالی بود

عکس ابروهام بذااااارم
ممنونم از روحیه و انگیزه ای که بم دادی .
خیلی رو داداشم حساب نکن

Reyhane R جمعه 4 آبان 1397 ساعت 11:22

عاقا منم از اون خبر مهمی که آخر کامنت قبلی گفتی خیلی خوشحال شدم.
مبارکت باشه.به امید موفقیت های بیشتر

واقعاااااا ؟؟؟؟
واقعا خبر مهمی بووووود. یه موفقیت بزرگ

ریحانه پنج‌شنبه 3 آبان 1397 ساعت 22:42

واای دختر تو چقدر ناز داری. به شوخی گفتی و اونم به شوخی در رفته و دیگه نمیگی؟ :))) اووووو. من جدی میگم و کسی گوش نمیده؛ هزار بار دیگه هم میگم. تا اخر عمرم میگم.

نااز نکن. بشین جدی بهش بگو جمعه ها رو اون سفره را وامل جمع کنه. از یه روز تو هفته شروع کن تا ببینم چی میشه.

دختر ناز کجا بود اگه با دعوا بگم همینه با آرومی هم بگم همینه . یه چیزایی تو ذات یه سری آدما نیس . نمیشه همیشه گفت ... نمیشه همیشه خواست . اونم میگه منم خسته م از مغازه میام و با هزار آدم ... دهن به دهن شدم . فلان کار کردم بهمان کار کردم . دیگه بهونه ای نمیمونه حرفش نمیزنه . زن بگیرن نوکری زن هم میکنن اما به خواهر و مادرشون رحم نمیکنن . حالا اون داداشم از وقتی ازدواج کرد و زن بیشتر کارا رو دوشش انداخت دیگه یاد گرفته. وقتی میاد خونه مون مخصوصا از وقتی فهمید دستم درد میکنه بیچاره کمکم میکنه . با اینکه خودش هم خسته ست و شیفت کار میکنه .

و خبر بعدی و مهم .... پیوند ابروهام کامل برداشتم

ریحانه پنج‌شنبه 3 آبان 1397 ساعت 15:57

آفرین. آفرین. برا صبحانه ناهار شام سفره پهن میکنید؟ کی ظرفا رو میشوره؟ کی پهن و جمع میکنه؟

خودم پهن و جمع میکنم . هیچ کس کمکم نمیکنه . بارها هم به شوخی بش گفتم اما اونم به شوخی درمیره. منم دیگه چیزی نمیگم .

ریحانه پنج‌شنبه 3 آبان 1397 ساعت 01:37

برادرت هنوز بشقاب میوش رو خودش جمع میکنه و بشوره؟ من پیگیر مشقاتم :))))))))

ابروهات در چه حاله؟ کوتاهشون کردی؟ (کوتاه. نه برداشتن :)) )

آره بشقابش برمیداره. رختخوابش جمع میکنه . ابروهام چند تا دونه همونطور که گفتی قیچی زدم و نوک گرفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد