دختر بابایی

خیلی ها میگن دختر بابایی هستن . خوش به حالشون که چه حس خوبی رو تجربه میکنن . من که برای بابام هیچوقت عزیز نبودم نه فقط من . بلکه خواهر و برادرهام .

اینقدر دلم پره و ازش شاکی هستم که خدا میدونه . دارم با خودم کلنجار میرم که بنویسم که آروم بشم بعدش حذفش کنم . اما هنوزم ...

بنویسم یه جورایی حس میکنم شاید بی احترام و بی آبرو بشم . و اگه اینجا ننویسم پس کجا بنویسم . گوش شنوایی برای این حرفام پیدا نمی کنم.

به همه چی گیر میده . دیروز بهم سرکوفت میزد که تو قدت کوتاهه دیگه کفش پاشنه بلند به دردت چیت میخوره . همیشه به کیف و کفش و مانتوهام که با پول خودم خریدم گیر میده . از دستش کفش هام رو زیر یه ملافه قایم کردم و هر کدوم رو میخوام بپوشم دزدکی درمیارم . آخرشم آمار همه چی را میگیره و سرکوفت میزنه . اینقدر ظهر ها صدای تلویزیون ، نمازش بلنده که نمیذاره کسی بخوابه . عمدا با صدای بلند شعر من دراوردی میخونه . ظرفها رو به هم میکوبه که کسی خواب نره . به نشستنم تو خونه به بیرون رفتم گیر میده .

دیروز تو آموزشگاه جلسه داشتیم . جلسه ساعت 4.30 شروع شد تا 6 تمام شد . برای اینکه نرم خونه خواستم تو دفتر بمونم . دو تا از همکارام میخواستن برن بازار دور بزنن گفتن بیا بامون . منم تو رودرواسی افتادم نشد بگم نه و اجازه ندارم . زنگ زدم خونه با خواهرم هماهنگ کردم . گفت برو . اما بخدا نمیدونید چه استرسی داشتم که حالا یه دفعه از یه سوراخی منو نبینه . تمام راه رو میرفتم نگران بودم و نگاه به ساعت میکردم که به تایم برگشت هر روزم از کار به خونه برم . به همکارام هم گفتم که من فقط تا 7.30 میتونم باتون باشم . اینقدر ضایع شدم . آب شدم اصلا هم بهم خوش نگذشت . همه پدرها یه جور دیگن . و همه دخترها راحت و آزادن . نه اون که شوهر داره اسیره و نه اون که مجرده . اما من شدم اسیر بدبختی ها م . پدر هم دست از سرم بر نمیداره . اینقدر راحت و بیخیال و بی دغدغه دم هر مغازه می ایستادن که نگو . اونوقت من تو دلم رخت میشستند .از یه ور نگران تایم برگشتم بودم . از یه ور پیش همکارام ضایع بودم . دیگه سر 7.30 معذرت خواهی کردم و برگشتم خونه . اما خیلی خیلی ناراحت بودم از حال بد زندگیم که انگار هیچوقت خوب نمیشه.

نظرات 3 + ارسال نظر
تیلوتیلو دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 09:56 http://meslehichkass.blogsky.com/

امروز در چه حالی
اردیبهشت شده ها... ما منتظریم
تونستی تغییراتی در اوضاع بدی
تغییر ریز و زیرپوستی هم قبوله ها
ولی حرکت را شروع کن
هرچند کند بهر حال باید حرکت کرد

خوبم مرسی . نه والا آب از آب تکون نخورده . خیلی نگران خودم هستم

تیلوتیلو دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 09:55 http://meslehichkass.blogsky.com/

سلام عزیزم
دیدم اومدی نت گفتم بیام حالت را بپرسم

مرسی عزیزم

تیلوتیلو شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 10:07 http://meslehichkass.blogsky.com/

سلام عزیزم
ادمهایی که اخلاقای بد دارن خودشون هم به شدت عذاب میکشن
مطمئن باش خودش هم توی راحتی زندگی نمیکنه
اروم اروم سعی کن این بیرون رفتنا را برای خودت جور کنی و تو اون تایم کوتاه به خودت استرس ندی
یواش یواش از خط و مرزهاش بگذر... به هرحال که غر میزنه بزار یه کم بیشتر غر بزنه
در ضمن خداوند به هر انسانی زیبایی های خاص خودش را داده
اصلا به حرفهای منفیش گوش نده

قربووووون تو . مرسی از محبتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد