حرف ...


چقدر دلم میخوات بی سانسور بگم که پدر چه سرمون میاره دلم میخوات با یکی حرف بزنم که خووووب به حرفام گوش بده ، حس و جون بده . ملامت نکنه ادای بزرگی درنیاره.

نظرات 3 + ارسال نظر
زهرا پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 ساعت 01:00 http://khunamun.blogsky.com

عزیزکم ببهشید که چند پستت رو بدون نظر گذاشتم.
خیلی از دست پدرت حرص میخورم. ازینکه نمیزاره شماها راحت باشین. ازین که آزارت میده. ازینکه اینطور حرصت میده که حتی نتونی ازش حرف بزنی.
نازنین مرسی که صبوری
مرسی که بهش نمیپری و احترام میزاری
از ته ته دلم دعا میکنم بری خونه بخت و خوشبخت بشی راحت شی از دست این پدر

سلام زهرا جان خوبی . من تازه هیچی ننوشتم دارم خودم رو از نوشتن کنترل میکنم . خیلی دلم ازش پره

مینا دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 01:23

عزیزدلممممممم
بیابغلممممممم
میفهمم تورو
خیلی زیاد خیلی زیاد
آدم وقتی دراین مورد مبخواد حرف بزنه فکر میکنه نکنه آبروش بره نکنه دیگه بقیه به یه چشم دیگه نگاش کنن نکنه .....
کاش بتونی حرف بزنی یه کم سبک میشی
من در موردش با یه مشاورساعتها حرف زدم ولی فقط کمی فقط کمی بهترشدم...

ممنونم از محبتت . کاش آدرس هم گذاشته بودی. دقیقا همینطوره که میگی . از یه طرف دلم میخوات بنویسم از یه طرف نه

تیلوتیلو یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 08:32 http://meslehichkass.blogsky.com/

خب اینجا برای همینه
اصلا دنیای مجازی واسه همینه
راحت حرف زدن
درد دل کردن
من که سعی میکنم شنونده ی خوبی باشم

اولش دلم پره بعدش هم پشیمون میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد