روزها تند و شلوغ میگذره مثل همیشه به بدو بدو . روزای تو خونه بودنم هم فرقی با سرکار بودنم نداره حقیقتا .
اصلا یکی از دلایل مهم سرکار رفتن من ، فرار از محیط خونه ست .
مشکل سرویس پیدا کردم . چون شرکتی نیستم . جالب اینه که فقط من نیستم که غیرشرکتی ام . و فقط سه روز این هفته رو باش رفتم . هربار سوار شدم گفت کارت سرویس داری؟ دیگه روز آخری بش گفتم آقا من فقط در کل هفته سه روز با شما میام درست نیس هربار این سوالو بپرسید ، مگه فقط من غیرشرکتی ام . ایشون هم گفتن مثلا انجام وظیفه میکنن و مامورن و معذور . گفتم با بقیه هم اینقدر دقیق برخورد کردید گفت بله . درصورتی که دو معلم دیگه تو سرویس هستن تو مقطع دبستان و کل هفته رو باش میرن .
به مسئول اصلی زنگ زدم پیام دادم جوابم ندادن .
تصمیم گرفتم همین چهار روز رو با آژانس برم منت سرم نباشه و بی احترام نشم . البته به داداشم که تو شرکت کار میکنه گفتم ، زنگ زد با اون مسئول اصلی ، اون هم بهانه آورده بود و درنهایت قرار شده داداشم برای کارت سرویس اقدام کنه اگه بتونه از آشنایی خودش برام بگیره . خیلی دیگه بابت این موضوع خودمو حرص نمیدم فوقش اینه که سیصد چهارصد تومن ماهیانه پول فقط رفت بدم . چون برگشت بچهها میان دنبالم .
اینجا شرکتی ها حتی پول نفس کشیدن شون رو هم از شرکت میگیرن . درواقع شرکت بشون میده .
آدم که بزرگتر میشه تازه میفهمه خیلی چیزا ارزش اونقدر حرص خوردن نداشته و نداره واقعا . من حتی به جنگ هم فکر نمیکنم با اینکه میدونم بزرگی و تبعات این فاجعه بر کسی پوشیده نیست.
دیروز و پریروز جلسه اولیا معلمان بود ، یکیش با قلمچی تداخل داشت و نشد برم و فقط یکی را رفتم .
تایم طراحیم رو عوض کردم . حدودا ۹:۱۰ شب که میرسم خونه شاید یه شامی بخورم شاید نه ، صورتم میشورم مسواک میکنم و بعد میشینم پای طراحی تا داداشا بیان و کار شام تموم بشه دوباره میشینم تا حدودا ۱۲ شب و بعد میرم میخوابم . اینجوری تایمم به انتظار اومدن اونا و الکی گشتن تو اینستا نمیگذره . تو این فصل من حدودا ۳ ساعت مصرف کمتری از گوشی رو دارم . تو گزارش مقدار مصرف هفتگی این مشخص میشه که هر هفته استفاده از گوشیم کمتر بوده .اینجوری منم مجبور نیستم تو اوج خستگی تازه ۱۱ یا ۱۱:۳۰ که سرویس شام تموم میشه ، بشینم پای کار .
ماما سرما خورده و کار من از اون چیزی که بود هم تا چند روزی بیشتره .
فرصت نمیکنم ورزش کنم و این موضوع ناراحتم میکنه .
از غرهای ماما حتی درطول روز پای کارای شخصی خودم و مدرسه هم نمیشینم تا کلا کارای خونه تموم بشه .
باید یه سری کوئیز و سوال طراحی کنم . یا ادیتی از سوالات سال قبل . ولی اونم خیلی زمان میبره. امسال چون برنامه م ریخته پاشه ، هر کلاس جداگانه مجبورم امتحان بگیرم و این یعنی طراحی تعداد سوالات بیشتر و متفاوت تر .
۲ تا از جمله های این پستت برام بولد و مهم بود:
اصلا یکی از دلایل مهم سرکار رفتن من ، فرار از محیط خونه ست .
و
آدم که بزرگتر میشه تازه میفهمه خیلی چیزا ارزش اونقدر حرص خوردن نداشته و نداره واقعا
ممکنه این ۲ تا جمله رو ، یک نفر دیگه بتویسه، من نه تنها خوشم نیاد بلکه چند تا نقد منفی هم بهش داشته باشم.
امت با شناختی که از نوشته هایت میتونم ازت داشته باشم، این ۲ جمله برای ساره، یعنی یک گام و یا چند گام بزرگ به سمت تغییر مثبت
آفرین دختر خوب. یکی از معدود وبلاگ نویس هایی هستی که دارم میبینم رشد میکنی، اگر چه درد هم داری . ولی رشد درد داره دیگه.
منتظرم اتفاقات خوب و شانس خوب، در مسیر راهت قرار بگیرد تا تکمیل کننده تلاشهایی باشد
مرسی عزیزم
کامنت هات همیشه برام ارزشمند بودن
چون یه قضاوت و انصاف خوبی توشون میبینم و حس میکنم
ممنونم عزیزم