هوای بهاری اینجا رسیده به 45 درجه . خیلی گرممه.
نمیدونم چی بنویسم. کلمات نمیاد.
چرا ماه رمضان خدا اینقدر هوا گرم میکنه بخداییش گناه داریم .
نمیدونم چرا دیشب تا این حد خواب بد دیدم . باورتون نمیشه یعنی انگار جشنواره مصیبت ها بود . خواب دیدم شب رفتم حمام ، آخه من تاریکی هوا نمیرم حمام دست خودم نیس میترسم . بعد یه بچه دیدم تو حمام فکر کردم جنه، نعوذبالله، افتادم به جون کتکش زدم و دلم براش سوخته . چرررررت
خواب جنگ ، خواب برف و تگرگ های چند کیلویی، خواب دیدم یه بچه دارم ، چقدر هم جون میدادم براش . جنگ بود و من نگران بودم از خودم جداش کنم . اصلا یه وضعی.
خدا بخیر کنه . صدقه کنار گذاشتم. اصلا تا صبح راحت نخوابیدم . تا سحر که نماز خوندم و به زور خوابم برد و برق هم از 6 رفت و به جون کندنی ساعت 8 از جام بلند شدم و آمار برق باشگاه رو گرفتم و رفتم . اونجا حالم بهتر شد .
نیاز داشتم به انرژی مثبت اون کلاس . میخواستم برای یه عزیز بفرستم باید خوب میبودم.
از ته ته ته دلم دعا میکنم غصه به دل هیچ کدوم تون نباشه . به هرچی خیرتون هست برسید .
توی همهمه زندگی دنبال وقت های اضافه هستم برای نفس کشیدن
برای لذت بردن
برای نقاشی
و برای زندگی کردن
شاید حسرت های بسیار دارم، اما حال خوب هم دارم .
خدا را برای همه داشته هایم شکر میکنم .
دستمزد ترجمه خوب شد . امروز صبح رفتم نقاشی و باید خیلی کار کنم که طرحم طول نکشه .
دنبال کار کارت ملی هم رفتم و دلم کلی سوخت برای پیرزن پیرمردهایی که روی دست آورده شدن به امیدهای واهی .. اصلا معلوم نیست عمرشان به تحویل کارت ملی قد بدهد یا نه .
دیشب داداش و خانمش افطار مهمان بودن و من از 5 تا 8 مشغول پختن بامیه بودم . حقیقت خیلی دست و کتفم درد گرفت . اما من دوس دارم که بامیه تو خونه بپزم . اهل خونه هم خیلی دوس دارن برای همین برام زحمتش شیرینه.
فردا صبح دیگه میرم یوگا .
تو دعاهای این چند روزم اسم همه تون آوردم . از خواننده های روشن گرفته تا خاموش. ایشالا همه حاجت روا بشید .
این هفته همونطور که گفته بودم یوگا نرفتم که ترجمه کنم . خدا رو شکر امروز ظهر تونستم تمومش کنم . اما خستگی تمام وجودم رو گرفته . همش حس ضعف و خستگی و خواب آلودگی دارم .
نقاشی اصلا نکردم تا همین یه ساعت قبل کلاسم تو آموزشگاه.
تعیین سطح بچهها تو زبانکده با منه . امروز به مدیر داخلی مون گفتم چون میام از محیط کلاس و کولر استفاده میکنم هزینه این یه ماه تعیین سطح رو برام حساب نکنن. نمیخوام مدیون بشم .
طرحی که تو دستمه خیلی پر کاره اما خیلی قشنگه. زیاد روش وقت نکردم کار کنم اما در همون حد هم لذت بخش بود . استادم هم این کارو دوس داره و هیجان زده ست ببینه تا آخرش چی میشه .
اگه تو خونه بودن اذیتم نمیکرد دلم میخواست یه مدت حداقل همین ماه رمضان یوگا نرم . راستش مثل قبل باش ارتباط برقرار نمیکنم اما بودن تو جمع بچهها حالم رو خوب میکنه و بیشتر بخاطر همین میرم . کمی بی نظمی مربی و زیاد حرف زدنش از کلاس خسته م میکنه . و میدونم که تو خونه موندن بیشتر و بیشتر خسته م میکنه به هزار دلیل. ولی دلم میخواست جور دیگه ای بود که هرکار رو به اجبار انجام ندم . گاهی هم خودمو آزاد و رها بذارم . به بدنم استراحت بدم . بیچاره بدنم صبح تا شب تن به کارایی میده که همه شون اجباری هستن . از هیچی استراحت نداره . مرخصی نداره .
قدر داشته هاتون رو بدونید دوستان عزیزم.