مامانم اینا برگشتن و جاتون خالی ماهی صبور کباب کرد. دیگه کار آشپزی نداشتم موندم کمکش .
بعد چند روز که آموزشگاه بخاطر یه سری کار تعمیراتی تعطیل بود امروز رفتم کلاس. آموزشگاه خیییلی خوشکل شده بود . بعد از ده سال کار تو این زبانکده این اولین تغییر قشنگ بود. کاغذ دیواری کردن همه کلاسهارو ،واقعا من خوشحال شدم و لذت بردم .
تو یه پیچ ،یه مانتو خوشکل دیدم صبح که خیلی چشم گرفت . هی گفتم دختر بگذر نخر پول نداری تو این اوضاع بدهکاری . اما حریف دله نشدم رفتم و براش خریدم . دل و تن یه جا حالش ببرن. من معمولا هر جور مانتویی نمیخرم مگر اینکه خیلی به دلم بشینه. زمینه رنگش سفیده فقط خدا کنه آقا ایراد نگیره و از چشم ننداز تش. عصر بعد کلاسم تند تند رفتم خریدمش و آمدم خونه. از گوشی نمیتونم عکس بذارم اگه شد بعدها میذارم . فردا صبح هم یوگا دارم و وقت نمیشه بیام وبلاگ . قربان همگی .
قرار بود هر روز بیای
یه چیز کوچولو هم شده بنویسی
زود زود بیا
سلام خانومی
مبارکت باشه
انشاالله به شادی بپوشی
سلام عزیزم ممنونم
من کلی خوشحالم این روزها که زود زود میای
از شادیهای ریز و کوچیک حتی حرف میزنی
میدونی کسی که شادی های کوچیک را ببینه کم کم احساس خوشبختی میکنه
سعی میکنم همیشه زود زود بیام تو عزیزمی
ماهی کباب با مانتوی نو، چه روز خوبی.
ممنونم خانمی